«ایجادِ مانع در برابرِ یکدیگر خلافِ قانونِ طبیعت است.»
مارکوس اورلیوسِ بزرگ میگوید که طبیعت قانونی دارد. قبلاش البته این را هم گفته: «ما آفریده شده ایم تا همچون پاها، دستها، چشمها، و دو ردیف دندانهایِ بالا و پایین با یکدیگر همکاری کنیم». طبیعت قانون دارد، آفریدگار دارد، آفریدگار طبیعت را همچون اعضایِ یک بدن آفریده، اعضا با هم همکاری میکنند، خلافِ همکاری عمل کردن خلافِ قانونِ طبیعت/آفریدگار است. قوانین را چطور کشف میکنیم؟ از کجا بدانم آفریدگار از چه اصولی پیروی کرده و از من میخواهد تا از چه اصولی پیروی کنم؟ پایِ طبیعت که به ماجرا باز میشود قضایا آن قدرها شفافت و یکدست نیست. طبیعت صراحتِ اخلاقی ندارد. بیقید است. الگویِ خوبی برایِ تقلید و فهمِ الگوهایِ عملی نیست. حتا قوانینِ طبیعت، آنجا که گویی دارد از یک سرمشق پیروی میکند، را نمیتوان شبیهسازی کرد. قانونِ طبیعت، مثلاً اصولِ حاکم بر رویشِ گیاه، یا غرایزِ موجودات، کششِ آنها به بدنهایِ هم، برای باروری یا دریدن یا تغذیه، هیچ کدام از اینها الگویِ قابل تکرار برایِ انسان نیست. طبیعت قطعاً اصولی دارد. اما این اصول را چطور میتوان در نقطهای کانونی، چنان فشرده و منسجم بیان کرد، که نتیجهاش این باشد که «ایجادِ مانعِ انسانها در برابرِ یکدیگر خلافِ طبیعت است»؟ عقلایِ رواقی چنین نقطهای را چگونه پیدا کرده اند؟
در عینِ حال، اگر بخواهیم از درِ همدلی درآییم، این طور حس میشود که این اصلِ رواقی چیزی برایِ گفتن دارد. انسان برایِ رواقی بودن نیاز دارد به این که بر طبقِ اصل و قاعده رفتار کند. نیاز دارد به این که تخمین و تخیلی به کار بیاندازد در موردِ شکلِ رابطهیِ انسان با انسان. و تمامِ قواعدِ رواقی در اینجا در خدمتِ این اند که آدمی قادر باشد تا رنجِ هستی را تاب بیاورد و در برابرِ فشارِ مصیبتبار و بیمعنایِ عالَم زوری شگفت به کار ببرد: صبور و متین و باوقار باشد. وقار شاید مهمترین اصلِ رواقی ست که میتوان با تکیه بر آن، باقیِ قواعد را درک کرد. رواقی بودن حولِ زیباییشناسیِ وقار میچرخد؛ زیباییشناسیِ ثبات و سنگینی و مکث. از منظرِ رواقی، زیباترین و مؤثرترین ضربه را کسی میزند که توانسته باشد مدتهایِ مدید فشار را با سکونی ستودنی تاب بیاورد. و این است که شاید بشود آن را بیانی بسیار فشرده و متمرکز به حساب آورد از آنچه که رواقی «قانونِ طبیعت» مینامدش: بیتفاوتی، سکون، و سنگینی نسبت به آنچه در بیرون و درون در جریان است. این طبیعتگراییِ رواقیها ست: جایی که میخواهند قانونِ بنیادینِ طبیعت را شبیهسازی کنند و به آن ارجاع میدهند در واقع دارند به وقارِ حاصل از بیتفاوتی میاندیشند، به بیاعتناییِ آفریننده نسبت به آنچه پیشِ چشماش میگذرد. به خیره شدنِ خداوند به تغییر حالات و نیست شدن.