۱۳۹۰/۲/۸

سرشتِ پوچ ِ واژه‌ها

یکی از ترس‌هایی که سال‌هایِ نوجوانی‌ام را با آن به یاد می‌آورم و حالا با انواع ِ دیگرش سرگرم ام، این بوده که مبادا در برابر ِ حرف یا عقیده‌ای که از رویِ غریزه حدس می‌زنم درست و دقیق است و آن را به زبان می‌آورم، با یک شیشکی از طرفِ مقابل روبه‌رو شوم. انگار هیچ وقت «اعتقاد»، به معنایِ دقیق‌اش، به چیزی که می‌گویم نداشته‌ام و دنبالِ واکنش ِ سخن‌ام در دیگران گشته‌ام. خواهید گفت این ترس سویه‌یِ عامیانه‌ای از همان هراس ِ همیشگی ِ موردِ استهزا واقع شدن است، ولی فکر می‌کنم چیزی بیش‌تر از این هم بود، چیزی بیش‌تر از این هم هست.

تک‌جمله‌هایِ زیادی در اینترنت هر روز نوشته می‌شوند که ژستِ کلی‌شان می‌گوید حاوی حکمتی مهم و عمیق اند و در ظاهری مختصر و جمع‌ـ‌‌و‌ـ‌جور عمقی وسیع را نشانه گرفته‌اند. خوشبختانه نوعی سنتِ انتقادیِ ریشخند کردن در فضایِ اینترنت حاکم است که از طریق ِ هجو ِ جملاتِ به‌ظاهر با معنا خلع ِ سلاح‌شان می‌کند. شعری خواندم از سعدی یا حافظ که حروف‌نگارش آن را به شکل ِ هایکو و شکسته، زیر ِ هم نوشته بود و این صورتِ تازه‌یِ نوشته شدن قصد داشت از میانِ آن همه معنایِ تکراری و همیشگی روح ِ تازه‌ای را بیرون بکشد. من نمی‌دانم چرا این قبیل روح ِ تازه بیرون کشیدن‌ها اغلب شبیهِ کار ِ کاهنان و سخنرانانِ «تربیتِ انسان‌ِ موفق» از آب درمی‌آید، شبیهِ کار ِ الهی قمشه‌ای، یا این آقاهه روان‌شناس ِ شبکه چهار، گیریم کمی بی‌پرواتر. یکی پایِ این شعر ِ شکسته نوشته بود: «گاییدی فرم رو عمو!»
جمله‌ای دیگر خواندم، با چیزی بیش از 100 لایک، به این مضمون: «در جایی که سایه‌یِ آدم‌هایِ کوتاه بلندتر از قدشان است، آفتاب در حالِ غروب است.» احتمالاً هم‌دلی ِ همگانی در نشر ِ این جمله حولِ این می‌چرخیده که با آفتابِ رو به غروبِ کشور و تاریخ‌شان مقایسه‌هایی به عمل بیاورند و در طبیعت مابه‌ازایی برایِ افولِ اوضاع و احوال‌شان نشان دهند. یکی برداشته بود و پایِ مطلب نوشته بود: «ریدی!» ابهتِ جمله‌یِ محبوب را با شَکّی سریع مواجه کرده بود. از دیدنِ «ریدی» خوشحال شدم، چون قبل از دیدن‌اش داشتم نسخه‌هایِ دیگر ِ این استعاره‌یِ دوزاری را با خودم مرور می‌کردم: «در جایی که سایه‌یِ آدم‌هایِ کوتاه بلندتر از قدشان است، سایه‌یِ آدم‌های بلند هم بلندتر از قدشان است.» یا مثلاً: «در جایی که سایه‌یِ آدم‌هایِ کوتاه بلندتر از قدشان است، آفتاب در حالِ طلوع هم ممکن است باشد.» و چند تا ترکیبِ واضح و مبرهن و بی‌معنایِ دیگر. «ریدی» درست زده بود به هدف. کوتاه‌تر و قاطع‌تر بود و به شکل ِ چریکی اظهار ِ فضل ِ مضحکی را ریشخند می‌کرد.

تا جایی که به فلسفه‌یِ روشنگری و تفکر ِ انتقادی مربوط است باید پایِ هر مطلبِ نظرگیر و جالب و بامعنی یک «ریدی» گذاشت و بعد منتظر ِ نتایج‌اش شد. احتمالاً مطلبِ واقعاً باارزش از همه‌یِ «ریدی»ها جانِ سالم به در می‌برد، یا امیدوار ایم که ببرد. تا جایی که به سرشتِ واژه‌ها و ترکیب‌شان با هم مربوط است، این باید دستورالعمل ِ نوعی خاص از جست‌وجویِ ترکیب‌هایِ بهینه باشد که از قضا با هجو ِ چیزهایی که دهان به دهان می‌چرخد، یا مراجع ِ محترم ِ قدرت می‌گویند، کار ِ خودش را آغاز می‌کند. من اما همیشه وحشت داشتم که نکند چیزی وجود نداشته باشد که بتواند در برابر ِ هجو و «ریدی»ها مقاومت کند، یک خلاءِ محض. نکند چیزی که می‌گویم نسخه‌ای مبتذل است و از این بالاتر، نکند هیچ وقت نتوانم هیچ نسخه‌یِ غیرمبتذلی دست‌ـ‌و‌ـ‌پا کنم. می‌ترسم مبادا کسی که شغل‌اش «ریدی» گفتن است و دقیقاً موقع ِ گفتن ِ جملات‌ام انتظارش را می‌کشم، از راه سر برسد و به وظیفه‌یِ تاریخی‌اش عمل کند. باز هم تا جایی که به سرشتِ واژه‌ها و ترکیب‌شان با هم مربوط است، معنی‌دارترین جمله‌ها هم عنصری از ابتذال و مایه‌ای برایِ هجو شدن درونِ خود دارند. این را سراغ داریم که همه‌یِ هجوکنندگانِ قهّاری که می‌شناسیم جایی از هجو کردن دست برمی‌دارند و ابهت و اصالتِ چیزی را به رسمیت می‌شناسند که مصون از معنایِ سخیف و لودگی ست. در نظر ِ عموم هجو ِ خوب هجوی ست که با یک نظام ِ ارزشی ِ مطلق مرتبط باشد تا صلابتِ گفتار ِ گوینده از این طریق تأیید شود. آدم در هجو هم دنبالِ قهرمان‌های‌اش می‌گردد، دنبالِ معنی‌هایِ بزرگ، عناصر ِ رهایی‌بخش. اما چگونه می‌توان هجوکننده‌ای قاطع و بزرگ بود؟ یا هجو ِ قاطع چیست؟ یا در واقع، آیا جمله‌ای مصون از «ریدی» وجود ندارد؟ حالا باید بروم اما این نوشته را ادامه خواهم داد.