۱۳۸۴/۳/۷

جهان‌وطنی

امروز خبر جالب، تیتر روزنامه‌ی شرق بود: ایران جهانی شد.

دانشکده شلوغ بود. البته کمی تا قسمتی شلوغ. آدمها هر وقت بخواهند می‌توانند شلوغ باشند. بحث شلوغی اما، تحریم انتخابات بود؛ یار دبستانی بیا و انتخابات را تحریم کنیم!

وحید می‌گفت جهانی سازی خوب است. این را از دهان یک چپ (مارکسیست) شنیدن برایم جالب بود. خوب به هر حال جهانی‌سازی و خواست نظام سرمایه‌داری برای یکپارچه کردن بازار جهانی ، در نگاه اول (و البته فقط در نگاه اول!) ضدمارکسیستی است.

امروز سر کلاس هم همین بحث بود: جهان‌وطنی و جهانی‌سازی. (تقارن این بحثها هم در نوع خودش باید جالب باشد) برانیسلاو سرژینسکی (Branislaw Szerszynski) و جان یوری (John Urry) در مقاله‌شان با عنوان فرهنگ جهان‌وطنی (Culture of cosmopolitanism) گفته بودند که در دنیا روندی در حال گسترش است که طی آن انسانها احساس جهان‌وطنی می‌کنند. آنها تحقیق کیفیِ وسیعی در سال 2000 در انگلستان انجام داده بودند که طی آن 11 درصد از مردم انگلیس خود را متعلق به جامعه‌ی جهانی می‌دانستند.

جابجای این مقاله اشاراتی وجود دارد که می‌خواهد بگوید پیشگوییِ مارکس و انگلس درباره‌ی عاقبت نظام بورژوایی، دارد محقق می‌شود. بازار جهانی هدف بعدی نظام سرمایه‌داری است. در طی این جهانی شدن هویتهای متعدد برمی‌افتد و فرهنگی واحد، به عنوان فرهنگ جهانی جای خود را در سراسر جهان باز می‌کند. البته مقاله اصرار ندارد که به این امر توجه زیاد بدهد. ایده‌ی مارکس و انگلس در حد یک نظریه باقی می‌ماند. قصد اصلی مقاله این است که نشان دهد به راستی ایده‌ی جهان‌وطنی در حال گسترش است، حالا به هر دلیل که می‌خواهد باشد.

دیگر در نظام سرمایه‌داری نمی‌توان از دولت-ملت سخن گفت، چراکه دولت-ملت به شدت از دیگران (Others) هراس دارد. هراس از دیگری در حقیقت هراس از فرهنگ و خلق‌وخو و منش دیگری است. هراس از دیگری بخصوص وقتی شدت می‌گیرد که آنها خطرناک و ناآشنا به نظر برسند. مثل ارتشی که به جایی لشگرکشی می‌کند یا مسافری که هرازچندگاهی دیاری دیگر را می‌آزماید. اینها همه «دیگری» تلقی می‌شوند.

اما حالا مفهومی تحت عنوان «شهروند جهانی» عمیقا در حال گسترش است. تفاوتها از هر نوعش در حال برخاستن است. دیگر نباید از دیگری هراسید. دیگری می‌تواند یک انسان آشنا یا یک توریستِ متمدن به حساب بیاید.

اینها افکاری است که رسانه‌ها به آن دامن می‌زنند. نقش رسانه درست همین است: آشنا کردنِ غریبه‌ها. مثلا تلویزیون دائما در حال بیگانه‌زدایی است. این رسانه با تصاویری که با تکنیکهای گوناگون از ملیتها و مکانهای گوناگون نشان می‌دهد، جهانی‌گرایی را امری عادی و روزمره می‌کند و مقاومتهای احتمالی را از سر راه برمی‌دارد.

مقاله در نهایت به 3 نتیجه ختم می‌کند: اول آنکه جهانی‌گرایی کاملا عادی شده است و حجم وسیعی از خروجی‌های رسانه‌ای را به خود اختصاص داده است. دوم آنکه شواهدی از یک جامعه متمدن مبتنی بر جهان‌وطنی قابل مشاهده است. و دست آخر، این فرهنگ جهانی در حال جایگزینی با فرهنگ بصری و گویای معاصر است و حوزه‌ی عمومی در حال فرورفتن در مرکز توجهات جهانی است.

خوب دیگر، ما هم داریم جهانی می‌شویم. فرهنگ جهانی پیدا می‌کنیم و از قضا توسط همین تلویزیون و سایر رسانه‌های وطنی به سطحی جهانی می‌غلتیم. البته این مسئله گویا اجتناب ناپذیر است. با خواست جهانی که دیگر نمی‌شود درافتاد. تعین و تصلب تاریخ (همان جبرگرایی خودمان) گویی به این راحتی‌ها دست از سرمان برنمی‌دارد. ما مجبوریم به تمکین در برابر آنچه پیش می‌رود. پیش‌بینی مارکس و انگلس هم در نوع خودش جالب توجه است. و کلی از این حرفها ...