مواردِ موردِ احترام زیاد اند. در هر دوره چیزهایِ قابل ِ احترام ِ متفاوتی خلق میشوند. کسانی هستند که به چیزی احترام میگذارند و این را از دیگران هم انتظار دارند. کسانِ دیگری به همان چیز بیشتر احترام میگذارند. و جهان در مواقع ِ آشفته، سُر میخورد به سمتِ اینها که بیشتر احترام میگذارند. جهان چگونه به این سمت سُر میخورد؟ انگار ناخودآگاه نوعی حوزهیِ مبهم و نیمهرسمی شکل میگیرد که برایِ آدمها موجه است که خودشان را به این حوزه ببندند.
تلویزیون صحبتهایِ امام خمینی در بهشتِ زهرا را پخش میکرد. تهِ قسمتِ «من دولت تعیین میکنم» مردم دست میزنند. عدهای شروع میکنند به «الله اکبر» گفتن و جریانِ جمع را میبرند به این طرف. همانجا سخنرانی ِ دکتر آیت را پخش میکند که وقتی نام ِ امام را میبرد، بعضی صلوات میفرستند و تا سه بار آن را تکرار میکنند و جمعیت ادامه میدهد. وقتی فضائل در فضا پخش اند، عدهای هستند که در حادترین جناح ِ این فضائل سنگر میگیرند و این به نظر سنگر ِ محکمی میرسد. اصولاً عدهای هستند که محکمتر به نظر میرسند، انقلابیتر اند، بیشتر ایمان دارند و بیشتر میدانند و بیشتر فریفته اند و بیشتر به حقیقتِ تام و افراطی، به «انتهایِ منطقی» ِ یک گفتار، وصل اند. در وضعیتهایِ آشفتهتر، از خواص ِ جمعیت است که به این افراطها تمایل نشان میدهد، یا در برابر ِ این افراطها خلع ِ سلاح میشود و راهِ انفعال را پیش میگیرد.
نصفه و نیمه یادم هست که جایی کسی گفته بود که نگرانِ روزهایی هستم که آرزوهایام برآورده شده باشد. کسانی که ایدهها و ارزشها را توضیح و تشریح میکنند باید بترسند از روزی که افکارشان توسطِ مردم، در وضعیتی آشفته در حالِ پیگیری شدن است. فیلمی از سخنرانی ِ مهندس بازرگان در مجلس هست که دارد به صراحت از این رفتارهایِ ناجور ِ انقلابی گلایه میکند. چند نفر از یک جایِ مجلس شروع میکنند در قالبِ همان افراطها و به پشتبانی ِ همان انتهاهایِ منطقی داد زدن و آخر سر راه میافتند که بروند جلو و درگیر شوند و میکروفون را از جلویِ مهندس بردارند، و موفق میشوند و گویا کسی خیلی از این موفقیت در آن دوره تعجب نکرده. منطقی ست. این وضعیت صرفاً مختص ِ دورههایِ انقلابی و خیلی آشفته نیست. هر کس که یک بار در طولِ عمرش بحث کرده باشد میداند که در بحث، خصوصاً میانِ جمع، جذبه و جلوهیِ زیادی دارد «دانستن»، و دانستن خیلی از اوقات صرفاً تظاهر به دانستن است: فرو رفتن در جلدِ یک استدلال، یک ظاهر ِ منطقی، و اصرار به ادامه دادن، در حالی که گویندهها احتمالاً تهِ دلشان بدانند که ماجرا آن قدرها هم سفت و محکم نیست. ولی مسئله این است که وقتی اوضاع خراب باشد، شنونده کسی که میداند را دوست دارد. از ذهنام گذشت که انتهاهایِ منطقی از آن دست چیزهایی ست که با آن میتوان آینده را تا حدی پیشبینی کرد، و ما تقریباً همین کار را میکنیم زمانی که از خود دربارهیِ فرمهایِ منطقی ِ گونهای از دانایی میپرسیم. میگویم مقاومت شاید – اگر بشود و ممکن باشد – مقاومت در برابر ِ خطر ِ غلتیدنِ فضا به سمتِ انتهایی ست که از هماکنون میانمان زندگی میکند. و البته این ماجرا شکل ِ دیگری هم دارد: مقاومت شتاب دادنِ فضا به سمتِ انتهایی ست که از هماکنون میانمان هست.
تلویزیون صحبتهایِ امام خمینی در بهشتِ زهرا را پخش میکرد. تهِ قسمتِ «من دولت تعیین میکنم» مردم دست میزنند. عدهای شروع میکنند به «الله اکبر» گفتن و جریانِ جمع را میبرند به این طرف. همانجا سخنرانی ِ دکتر آیت را پخش میکند که وقتی نام ِ امام را میبرد، بعضی صلوات میفرستند و تا سه بار آن را تکرار میکنند و جمعیت ادامه میدهد. وقتی فضائل در فضا پخش اند، عدهای هستند که در حادترین جناح ِ این فضائل سنگر میگیرند و این به نظر سنگر ِ محکمی میرسد. اصولاً عدهای هستند که محکمتر به نظر میرسند، انقلابیتر اند، بیشتر ایمان دارند و بیشتر میدانند و بیشتر فریفته اند و بیشتر به حقیقتِ تام و افراطی، به «انتهایِ منطقی» ِ یک گفتار، وصل اند. در وضعیتهایِ آشفتهتر، از خواص ِ جمعیت است که به این افراطها تمایل نشان میدهد، یا در برابر ِ این افراطها خلع ِ سلاح میشود و راهِ انفعال را پیش میگیرد.
نصفه و نیمه یادم هست که جایی کسی گفته بود که نگرانِ روزهایی هستم که آرزوهایام برآورده شده باشد. کسانی که ایدهها و ارزشها را توضیح و تشریح میکنند باید بترسند از روزی که افکارشان توسطِ مردم، در وضعیتی آشفته در حالِ پیگیری شدن است. فیلمی از سخنرانی ِ مهندس بازرگان در مجلس هست که دارد به صراحت از این رفتارهایِ ناجور ِ انقلابی گلایه میکند. چند نفر از یک جایِ مجلس شروع میکنند در قالبِ همان افراطها و به پشتبانی ِ همان انتهاهایِ منطقی داد زدن و آخر سر راه میافتند که بروند جلو و درگیر شوند و میکروفون را از جلویِ مهندس بردارند، و موفق میشوند و گویا کسی خیلی از این موفقیت در آن دوره تعجب نکرده. منطقی ست. این وضعیت صرفاً مختص ِ دورههایِ انقلابی و خیلی آشفته نیست. هر کس که یک بار در طولِ عمرش بحث کرده باشد میداند که در بحث، خصوصاً میانِ جمع، جذبه و جلوهیِ زیادی دارد «دانستن»، و دانستن خیلی از اوقات صرفاً تظاهر به دانستن است: فرو رفتن در جلدِ یک استدلال، یک ظاهر ِ منطقی، و اصرار به ادامه دادن، در حالی که گویندهها احتمالاً تهِ دلشان بدانند که ماجرا آن قدرها هم سفت و محکم نیست. ولی مسئله این است که وقتی اوضاع خراب باشد، شنونده کسی که میداند را دوست دارد. از ذهنام گذشت که انتهاهایِ منطقی از آن دست چیزهایی ست که با آن میتوان آینده را تا حدی پیشبینی کرد، و ما تقریباً همین کار را میکنیم زمانی که از خود دربارهیِ فرمهایِ منطقی ِ گونهای از دانایی میپرسیم. میگویم مقاومت شاید – اگر بشود و ممکن باشد – مقاومت در برابر ِ خطر ِ غلتیدنِ فضا به سمتِ انتهایی ست که از هماکنون میانمان زندگی میکند. و البته این ماجرا شکل ِ دیگری هم دارد: مقاومت شتاب دادنِ فضا به سمتِ انتهایی ست که از هماکنون میانمان هست.