۱۴۰۱/۵/۱۹

میوه‌هایِ سرکوب

میرحسین موسوی معرفی یا مقدمه‌ای نوشته خطاب به مخاطبانی که انگار قرار است بیانیه‌های‌اش را به عربی بخوانند. این متن به وضوح متنی ست که نشانه‌هایِ ضعف و رنجوری‌اش از لابه‌لایِ هماوردخواهی‌ها و نقاطِ قوت‌اش بیرون زده. متنی ست شکننده. در حالتی که فرض کنیم خودِ موسوی این‌ها را نوشته، شاید بتوانیم به فاصله‌ای که حصر میانِ او و واقعیت ایجاد کرده اشاره کنیم. استحکامِ روحی و واقع‌گراییِ بیانیه‌ها در این متن وجود ندارد. من از اوضاعِ موسوی در حصر خبری ندارم. در تمامِ این مدت یاد و خاطره‌یِ او و متن‌های‌اش با من باقی مانده. حتما به او و خانواده‌اش سخت گذشته. احتمالاً از مجرایِ اندکی که شاید برایِ ارتباط‌گیری و تنفس به او داده اند، جریان‌هایِ مقید و محدودی از اخبار و فکر و تحلیل نفوذ کرده و او از این مجرایِ تنگ میدان را به وضوحِ قبل نمی‌بیند. این که آدمی استوار را، بی محاکمه، بدونِ اقناع، بدونِ طی شدنِ مسیرِ مشروع و دادخواهانه، گوشه‌ای گیر بیاندازی و دیدارهای‌اش و شاخک‌هایِ حسی‌اش با بیرون را محدود کنی، شاید از قدرت و قوتِ هر گزاره‌ای که او خود را به آن‌ها نزدیک می‌بیند، بکاهد. در اینجا می‌خواهم کمی در موردِ قوت‌ها و ضعف‌هایِ متنِ موسوی بنویسم تا موضوع برایِ خودم واضح‌تر بشود.

1. در فضایی که حاکمیتِ ایران هر نوع سازماندهیِ رسمیِ اجتماعی، صنفی، و سیاسی (حتا از جانبِ آن گروه‌هایِ مستقلی که صراحتاً ابرازِ وفاداری به نظمِ سیاسیِ موجود می‌کنند) را با بی‌قانونی و زورِ عریان سرکوب می‌کند، نباید از مردم انتظارِ رشدِ فکری و تحلیل و رفتارِ درست را داشت. از مردمِ پراکنده، فقیرشده، زخم‌خورده، و بی‌سامانی که در انقیادِ کارِ روزمره، شبکه‌هایِ اجتماعیِ کنترل‌شده، و نفرتِ واکنشی از حکمرانان‌شان مدفون شده اند، نباید و نمی‌توان انتظار داشت که از قیدِ همه‌یِ این ستم‌هایِ ملموسِ دمِ دست رها شوند و میدانِ بزرگِ ستم و استثمارِ بین‌المللی را در تحلیل‌شان وارد کنند. استثمارِ داخلی هم‌پیوند با استثمارِ خارجی ست. جمهوریِ اسلامی در امتدادِ نظمِ استثماریِ فراملی در حالِ حکمرانی ست. موسوی در یک زمان به صدایی بدل شد که توانست تشتت و پراکندگیِ صداهایِ بی‌سامانِ سیاسی را حولِ محوری واحد (شبکه‌سازی و بازگشتِ بدونِ تنازل به قانونِ اساسی) متحد کند و علیهِ این نظمِ استثماری بیانیه بدهد. این که به لحاظِ تاریخی، منتقدانِ حزبِ سیاسی‌ـ‌نظامیِ حاکم در ایران صرفاً توانسته اند پشتِ جبهه و جناحِ «اصلاح‌طلبان» صدا و حضوری نحیف داشته باشند، نقصِ ساختارِ سیاسیِ ایران است، نه افتخاری به سودِ فرصت‌طلبی‌هایِ اصلاح‌طلبان. موسوی و بیانیه‌های‌اش به وضوح، بیرون از منطقِ اصول‌گرا‌ـ‌اصلاح‌طلب شکل گرفتند. حتا از جایی به بعد، به تصریحِ خودِ او، دیگر دغدغه‌یِ نتیجه‌یِ انتخابات 88 و داوریِ منصفانه درباره‌یِ آن را هم نداشت، بلکه مقصودش جست‌وجویِ دردمندانه و واقع‌گرایانه‌ی راهی بود به سمتِ دادخواهی و برابریِ سیاسی در ایران و پافشاری به ارجاعِ دوباره به ارزش‌هایِ انقلابِ 57. قدرتِ موسوی در کنترلِ این فضا بود، و نیز ذر شکل دادنِ به آن و هدایت کردن‌اش، و در عینِ حال، در آن شکلِ عضویتِ متواضعانه‌اش. در این متنِ تازه خبری از این چیزها نیست. چهره‌ای از او بیرون زده که رنجور و خشمگین است و توانِ مهارِ این خشم را به سودِ خیرِ جمعی ندارد. این چهره از موسوی برایِ من غریب است، هرچند آن را می‌فهمم.

2. علیِ علی‌زاده با وقاحت و بدونِ شرمساری موسوی را متهم می‌کند به بازگرداندنِ هاشمیِ رفسنجانی و کارگزارانِ سازندگی به قدرت. او را متهم می‌کند به مهیا کردنِ میدان برایِ یکه‌تازیِ جناحِ راستِ «روحانیتِ مبارز»، به دوپاره کردنِ ایران، به تحمیلِ هزینه‌هایِ تحریم به مردم (+). با لحنِ هیجان‌آلودِ کسی که تلاش دارد به دروغی که می‌گوید با سلامتِ نفس باور داشته باشد، جایِ ستمگر و ستمدیده را عوض می‌کند. به کسی که در مقابلِ بی‌قانونی اعتراضِ صریح و مسالمت‌آمیز کرده و به همراهِ مردم‌اش بر این اعتراض ایستاده، لگدِ تئوریک می‌زند. دروغ را به جایِ راستِ منصفانه به خوردِ خودش و کسانی می‌دهد که از این تهوع لذت می‌برند و هوایِ انفعال و کثافت مشام‌شان را پُر کرده. حتا بی‌خبرترین ناظرِ جامعه‌یِ ایران هم دیگر می‌داند که سرکوب و انحصارطلبیِ سیاسیِ داخلی کشورِ ما را به چه تباهیِ اسفناکی کشانده. همه می‌دانند که استبدادِ رأیِ داخلی و پس زدنِ همه‌یِ صداهایِ دیگرگونه حضورِ مردم در صحنه‌یِ سیاسی را از معنی تهی کرده و ایران را به ضعف و زبونی کشانده. این که دیگر چیزِ پوشیده‌ای نیست. این‌ها که بدیهی ست. کلِ بارِ ننگِ وضعیتِ سیاسیِ امروزِ ایران تا ابد بر دوشِ کسانی ست که با سرکوبِ ــ سرکوبِ گروه‌هایی که با فعالیت‌هایِ مسالمت‌آمیزشان زمینه‌یِ بلوغِ سیاسی و اجتماعیِ ایران را فراهم می‌کنند ــ ایرانی ضعیف، آکنده از نفرت، و ناتوان از فکر کردن به آینده را بر جا گذاشته اند. دست و پا زدن‌هایِ معصومانه‌یِ امثالِ علی‌زاده، یا حتا آن رویِ دیگرش، دروغ‌پردازیِ بی‌وطن‌هایِ مزدوری مثلِ علی‌نژاد، نه چیزی به این واقعیت اضافه می‌کند و نه چیزی از آن می‌کاهد.

3. اطلاعات و تحلیلِ موسوی از سوریه و اتفاقاتی که در آن افتاده و نقشِ جمهوریِ اسلامی در آن به وضوح نادرست است. پیوند زدنِ این تحلیلِ نادرست به مایه‌یِ عبرت دانستنِ مرگِ کسی که قمه‌کِش‌ها و «اشرار و اراذل» را برایِ سرکوبِ معترضانِ شهریِ تهران بسیج کرده بود (+)، از جسارت و ذوقی که موسوی در بیانیه‌های‌اش به کار می‌گرفت، خیلی دور است. در اینجا چهره‌یِ مردِ شکسته و داغداری را می‌شود دید که از جلادِ متعصبی که روزی به رویِ مردمِ بی‌دفاع‌اش چنگ کشیده نفرتی عمیق به دل دارد و دوست دارد آن را لابه‌لایِ متنی بگنجاند که احتمالاً قرار است هشداری باشد برایِ جلادانِ آینده. این شاید عاطفه‌ای باشد که کهنسالیِ او به آن نیاز دارد تا از پیرامون‌اش شفقت و التیام بگیرد. اما نکته‌ای نیست که امتیازی باشد برایِ یک متنِ سیاسی که می‌خواهد جدی گرفته شود.

4. هادیِ معصومیِ زارع، که به نظرم آدمِ کاردرستی رسید، تحلیلی از دلایلِ دخالتِ ایران در جنگِ داخلیِ سوریه دارد که فکر می‌کنم بسیار پرجزئیات و جالب است (اگر تا حالا ندیده اید، من در نوارِ کناریِ وبلاگ به همه‌ی قسمت‌های‌اش لینک داده ام). ویژگیِ روایتِ او این است که تلاش دارد جنگِ ایران در سوریه را برایِ مخاطب‌اش نه «قابل‌قبول»، که «فهم‌پذیر» کند. به طورِ خلاصه، دلیلِ ورودِ ایران به جنگِ سوریه کاملاً واضح است: اسرائیل. در واقع، رژیمِ سیاسیِ فعلی در سوریه، حضورِ ایران در مرزهایِ اسرائیل را «تضمین» می‌کند، اما احتمالات و اتفاقاتِ سیاسیِ بعدی که به اضمحلالِ رژیمِ بعثیِ اسد منجر شود، نمی‌تواند این حضور را به شکلِ غیرمشروط در درونِ خود داشته باشد. سوریه برایِ ایران پایگاهی ست که بتواند به دشمن دسترسی داشته باشد. این موضوع در همان مصاحبه‌ای که از سردار همدانی بالاتر نقل کردم هم به تفصیل بیان شده (+). در واقع، ماجرا این شکلی ست که نظامِ سیاسیِ ایران نمی‌خواهد مسیرِ جغرافیاییِ منتهی به سوریه را از دست بدهد. بنابراین، سپاه (که یک نیرویِ عقیدتی و ایدئولوژیک است) را می‌فرستد به جنگی که باید برای‌اش اهداف و نتایجِ ایدئولوژیک دست و پا کند: دفاع از حرم. از طرفی، باید مردم و ساختارِ قانونیِ رسمی (دولت و مجلس) را راضی کرد که به این تصمیمِ استراتژیک تن بدهند. اما این کار ممکن نیست. چون امکان‌پذیر نیست که در سطحِ «سیاستِ رسمیِ ایران» از تقابلِ آشکارِ «نظامی»، به هدفِ تسلیحِ حزب‌الله و مقابله‌یِ مستقیم با اسرائیل حرف زده شود. این کار تبعاتِ داخلی و بین‌المللیِ بسیاری دارد. پس، نیرویِ ایدئولوژیک، با لایه‌هایی از پنهان‌کاریِ سیاسی، و سوار بر ایدئولوژیِ شیعی به سوریه فرستاده می‌شود. در ایران این شکل از اعزامِ نیرو مشروعیت ندارد. به مردمِ ایران هیچ گاه توضیحی در این باره داده نمی‌شود که چه نفعِ استراتژیکی از این مقابله‌یِ نظامی می‌توان بُرد. در واقع، ایران مجبور است که همواره با اسرائیل در پشتِ صحنه بجنگد، و رویِ صحنه سند و مدرک و اعتراف و ادعا به دست ندهد. شبیهِ همان اتفاقی که در مقابله با ورزشکارهایِ اسرائیلی در رقابت‌هایِ بین‌المللی می‌افتد، و هیچ وقت موضعِ رسمی در قبال‌اش گرفته نمی‌شود.

5. جمهوریِ اسلامی پنهان‌کار است. همین پنهان‌کاری‌اش میل به تولیدِ مکررِ نهادهایِ فراقانونی و غیرشفاف را تقویت کرده. موسوی مهم‌ترین چهره‌یِ معاصری ست که در سطحِ ملی با این پنهان‌کاری مقابله کرده. و از این نظر، شاید مهم‌ترین فرازِ متنِ اخیرِ او این است که: «گناهِ بزرگِ حکومتِ ما دست بردن در حقیقتِ معانی است».