آدمهایِ خوشبختی که با آنها زندگی میکند، به واسطهیِ نزدیکی به او، غافل اند از نیرویِ خوشایندِ آن وجودی که تنها من ِ نظارهگر از بیرون قادر به ادراکاش هستم. آنها نمیتوانند او و اثرش را ببینند. من نمیتوانم با او زندگی کنم. آنها با او زندگی میکنند. من از رد و نیرویاش از فاصلهای دور چیزهایی را ثبت میکنم و به خوشبختی ِ کسانی حسادت میکنم که با او میخندند، در غصهاش شریک میشوند، با او میخوابند، و همچون چیزی واقعی وجودش را به رسمیت میشناسند. در واقع، این حضور ِ او ست که وجودِ واقعی ِ اطرافیاناش را برایِ من به مفهوم ِ زندگی و بخت پیوند میزند. کسی به توانایی ِ خواندنِ من حسود نیست. جایگاهِ رشکبرانگیزی ندارم و حتا اگر خود نگویم و اقرار نکنم، کسی از کار و کنشام (که نظاره کردن است) سر در نمیآورد. من با عاطفهیِ حسادتی که در وجودم تهنشین میشود، ناخودآگاه به ناقابلی ِ جایگاهی که اشغال کردهام معترف میشوم و از این اعتراف لذت میبرم. آن کس که کنار ِ او ست مشغولِ زندگی ست. من نظارهگر ام. او را زندگی نمیکنم. همیشه میتوان میانِ نقش ِ بازیگر و بیننده تمایز قائل شد و نیز، میانِ خودِ زندگی و تصاویرش خطی پررنگ کشید. خواندم که تصویر سهم ِ محرومان است. محروم از هر چیز با تصویر ِ آن چیز سرگرم است و به واسطهیِ این سرگرمی ِ محروم بیشتر میبیند؛ دیدن، تخیل کردن، ترسیم کردن، و سرگرم شدن. بخشی از اثر ِ آن آدم، بخشی از بودنِ او که حالا با دیگران (با جزـمن) زندگی میکند، در جایی نزدِ من در حالِ بازسازی شدن است و به قریحه میدانم که تصویر گرمتر و تخیلیتر و تماشاییتر است. موجودی واقعی ست که میتوان او را در خیال بازسازی کرد، و نامی ملموس دارد که شکل ِ نگارشاش برایام منظرهای چشمنواز و آرامشبخش است و شیوهیِ تلفظاش مانندِ رمز و راز با لبهایِ کسانی هجی میشود که وقتی به گوش ِ من میخورد انگار آن را شبیهِ وردی مرموز به زبان میآورند. در این راه به لذتِ کشف و تجربهیِ دوبارهیِ بدیهیات پیوند میخورم، چراکه متوجهِ دو نکته میشوم: این که میشود ناماش رازآلود نباشد، دستکم در میانِ بخش ِ زیادی از آدمهایی که اسماش را صدا میزنند وضعیتِ او همین گونه است: رازی را به زبان میآورند که خود نمیدانند، انگار که رازی در میان نیست؛ و این که، من این برتری را دارم که به ناماش شبیهِ واژهای غلیظ و سنگین فکر کنم و به این شیوه، به وجودِ واقعی ِ همهیِ آن آدمهایی وصل شوم که حولِ او را گرفتهاند و من تا پیش از این علاقهای به دنبال کردنشان نداشتم و از سر ِ توجهِ به او متوجهشان شدم. خواندم که این برایِ محرومان شکلی از مبارزه است، آزمایشی ست که ناظر برایِ نمایش دادن و سنجش ِ قدر و قیمتِ واقعی ِ خود و دیگران به جریان میاندازد، و نیز مبارزهای ست در راهِ این که باور کند و بباوراند که یا او غلط است، یا اطرافیاناش به غلط و از سر ِ ناشایستگی، و البته به شکل ِ واقعی، مواضع ِ اطراف را پُر کردهاند.
۱۳۹۱/۶/۳
واقعنمایی ِ مرغی- 2
دیدم که خانم ِ آروین مطلبی دربارهیِ پستِ قبلی نوشتهاند (+). از این فرصت استفاده میکنم و نظرتان را به آن متن ِ خانم ِ آروین جلب میکنم و نیز سعی میکنم تا برایِ روشنتر شدنِ بحث، بعضی از نقدهایِ پستِ قبلی را واضحتر بگویم.
1. این که متنی را به چپگرایی یا مغالطه متهم کنیم، اما به حرفِ اصلی یا شیوهیِ استدلالِ آن متن بیتوجه باشیم، یا نگوییم که این اصطلاحات و برچسبها در پاسخ به چه ضرورتهایی گفته شدهاند، چیزی ست که بیشتر به دردِ تعصب و تسکین ِ وجدانِ معذب میخورد، نه فهم و توضیح و تفسیر و نقد. تعصب و چیزهایی شبیه به آن البته از نظر ِ من بخش ِ جدانشدنی و چهبسا مفرح ِ فرایندِ خواندنِ متن است، اما خوب است که خواننده اراده کند و ضمن ِ داشتن ِ این قبیل مواضع، نسبتِ خودش را با متن تصریح کند و به بیان دربیاورد. به نظرم از این طریق است که کنش ِ نقد ممکن میشود. در غیر ِ این صورت، متعرض ِ نکاتی میشویم که بیربط اند، یا نقاطِ کانونی و محوریِ متنها را نمیسازند.
خانم ِ آروین کل ِ بحثِ من در پستِ قبلی را حولِ یک مغالطه این طور خلاصه کردهاند: «مغالطهی مذکور این است که از این مقدمه که رفاه کوتاه مدت به طور طبیعی موجد توقعاتی است، این نتیجهی دلخواه من درآوردی را استنتاج میکنند که پس برای پرهیز از ایجاد توقع، دولت باید تلاش برای هرگونه افزایش رفاه را متوقف کند! درحالیکه شق مقابل رفاه کوتاهمدت از طریق اهدای وام و کمک بلاعوض یا همان صدقهی معروف، نه در فلاکت و بدبختی نگه داشتن مردم، بلکه تلاش برای ایجاد زیرساختهای ماندگاری است که بهبود وضعیتی گرچه تدریجی اما در عوض متوازن و مداوم را تضمین کند. نقد اصلی گزارش ضمیمهی همراه متن، بیش از آنکه ناظر به انتقاد از افزایش رفاه به طور کلی باشد، ناظر به بیان پیامدهای اجتماعی - فرهنگی حاصل از سیاستهای اقتصادی خاصی بود که شرح نسبتا مفصلی از اخبار پیرامون آن را در همان ابتدای گزارشِ ضمیمه ذکر کردهام.»
طبق ِ برداشتِ ایشان این طور به نظر میرسد که گویا نتوانستهام میانِ دو نوع ایجادِ رفاه ([1.] کوتاهمدت/زودگذر و [2.] درازمدت/ماندگار) تمایز قائل شوم، یا این تمایز را در متن ِ ایشان ندیدهام و در مغالطهام دومی را هرجا دلام خواسته به جایِ اولی به کار بردهام.
2. متن ِ وبلاگی ِ خانم ِ آروین دربارهیِ بحرانِ انتظاراتِ فزاینده (+)، دارد حرفِ مشخصی را در دو پاراگراف میزند:
[1.] اولاً، دارد میگوید که در موردِ نارضایتی از گرانی ِ مرغ، تئوریِ انتظاراتِ فزاینده به این سؤال پاسخ میدهد که «چطور آدمهایی که شرایطی مشابه، بلکه هم بسیار بدتر از شرایط امروز را در گذشتهای نهچندان دور تجربه کردهاند، تا به این حد در برابر تجربهی شرایط مشابه کمتحمل و ناراضی و خشمگیناند؟» تا اینجا ایشان به شکل ِ کاملاً مشخص، وجودِ یک معضل یا بحرانِ اجتماعی را تشخیص میدهند و سپس از طریق ِ رجوع به یک تئوری آن معضل را برایمان تحلیل میکنند. میگویند که اگر مردم از گرانی و خارج شدنِ مرغ از برنامهیِ غذایی ِ روزمرهیشان ناراضی اند، به دلیل ِ پدید آمدنِ انتظاراتی ست که «پس از یک دوره رونق و رفاه کوتاهمدت» ایجاد شده است.
[2.] دوماً، متن ِ ایشان میگوید که این قبیل بحرانها (که احتمالاً بحرانِ مرغ شکلی از آن است) را در گزارشی که در سالِ 85 نوشته بودند، پیشبینی کردهاند. در آنجا به دولت گفتهاند که سیاستهایِ رفاهی، پولی و... گنجانده شده در قانونِ بودجهیِ سالِ 85، رفاهی ایجاد میکند که به علتِ شرایطِ داخلی و خارجی قابل ِ تداوم نیست. چون این سیاستها قابل ِ تداوم نیست، بنابراین، رفاهِ حاصل از آن کوتاهمدت خواهد بود و چنین رفاهِ کوتاهمدتی پس از این که به دشواری و تنگنا و ریاضتِ اقتصادی و غیره برخورد کرد، نارضایتی ِ عمومی ایجاد میکند، در نتیجه، «افزایش انتظارات اقتصادی عموم مردم تا حد زیادی از عقلانیت به دور است». این قسمت را تصریح میکنم که عقلانیتِ موردِ اشارهیِ ایشان عقلانیتِ نظام و ساختار ِ حکومتی ست.
حرفِ ایشان را خلاصه کردم تا اگر فکر میکنید ایشان چیز ِ دیگری در آن نوشته گفته، یا من آن را بد برداشت کردهام، غفلت و برداشتِ بدم را گوشزد کنید. خلاصه، حرفِ اصلی ِ خانم ِ آروین حولِ این دو موضوع میگردد: [1.] شرح ِ تئوریکِ یک بحران؛ [2.] توانِ آیندهنگرانهیِ علوم ِ اجتماعی در پیشبینی ِ این بحران. با جمع کردنِ این دو نکته، ایشان این طور نتیجهگیری کردهاند که «اینها را کی نوشتهام؟ فروردین ۸۵ یعنی حدود شش سال پیش بعد هی میگویند علوم اجتماعی پسنگر است و عرضهی حرف زدن در مورد تحولات آینده را ندارد.»
3. من در پستِ قبلی (+)، به طور ِ مشخص دو موضع ِ فوق را نقد کردهام. گفتهام که حرفِ ایشان چیز ِ قابل ِ افتخاری نیست، و ربطی به علم و آیندهنگری در حوزهیِ دانش ِ اجتماعی ندارد و نوعی واقعنمایی ست، یعنی چیزی را به جایِ واقعیت معرفی کردن است، نه خودِ واقعیت، و کارش به امر ِ فاشیستی و قدرتطلبانهیِ مدیریتِ رضایت شبیهتر است، تا به دست دادنِ نوعی دانایی ِ آیندهنگر. حرفِ اصلی ِ من در پستِ قبل این بود که ایشان واقعیت را وارونه و غلط نمایش میدهند. این مواضع را بیشتر شرح/«تفت» میدهم:
[1.] چرا اصولاً کسی باید فکر کند که میتواند بحران و نارضایتی ِ حاصل از نبودِ مرغ را با تئوریِ انتظاراتِ فزاینده توضیح بدهد؟ مستنداتِ بحثِ ایشان در این باره اینها ست: خاطرهگویی و شرح ِ این که در گذشتهای نهچندان دور، مرغ غذایی اعیانی بوده. با سیاستهایِ رفاهی و کوتاهمدتِ دولت مرغ از حالتِ اعیانی و مخصوص ِ مهمان بودن خارج شده. و این که حالا گرانی و نبودش باعثِ نارضایتی ِ عمومی و بیکفایت جلوه دادنِ دولت شده. چرا خودِ خانم ِ آروین و هیچ کدام از مخاطبانِ تحسینگو نمیپرسند که مرغ کی غذایِ اعیانی بوده و کی از حالتِ اعیانی خارج شده؟ و این که، این وضعیت چقدر به سیاستهایِ مندرج در بودجهیِ سالِ 85 ربط دارد؟
ظاهراً خانم ِ آروین میگویند که 6 یا 7 سال (از سالِ 84 یا 85 به این طرف) است که در اثر ِ سیاستهایِ دولت، مرغ از حالتِ اعیانی خارج شده، برایِ اقشار ِ فرودست رفاهِ نسبی به وجود آمده، و حالا که در اثر ِ شرایطِ داخلی و خارجی گویا جایگاهِ مرغ دوباره به وضعیتِ اعیانی برگشته، این انتظاراتِ به وجود آمده ظرفِ این 6 یا 7 سال است که این نارضایتیها را ایجاد کرده. هر کس با این سبک از توضیح و تحلیل ِ وارونه موافق است، هر کس این چیزها را واقعی و درست میداند، به نظر ِ من موجودِ جالب و گونهیِ شایستهیِ توجهی ست، چون میتوان به راحتی هر چیزی را با برچسبِ تئوریِ علمی، واقعیتِ علمی، و تحلیل ِ اجتماعی ِ آکادمیک به خوردِ او داد.
مرغ و قیمت و نوسانها و عادتهایِ عینی و ذهنی ِ پیوندخورده به آن محصولِ 6-7 سال یا حتا یک دههیِ اخیر نیست. تولید، توزیع، و مصرفِ مرغ و تخم ِ مرغ به شکل ِ صنعتی به تقریباً 40 تا 45 سالِ پیش برمیگردد. در این مدت، افت و خیزهایِ زیادی داشته، اما به تدریج به یکی از منابع ِ اصلی ِ غذایی ِ اقشار ِ مختلف (من جمله اقشار ِ متوسط و ضعیف) تبدیل شده. از همان ابتدا هم چیز ِ خیلی اعیانیای نبوده. مثل ِ خیلی صنایع ِ دیگر، در ابتدا هرچند مرغ ِ صنعتی از مرغ ِ رسمی ارزانتر و آمادهتر بوده، اما در مصرفاش مقاومت وجود داشته. ضمناً در مقام ِ مقایسه، گوشتِ قرمز اعیانیتر بوده. علاوه بر اینها، زیرساختهایِ لازم برایِ این صنعت، روندِ تأمین ِ منابع و بسیاری چیزهایِ دیگر در طی ِ این سالها، جزءِ برنامهریزیها و سیاستهایِ زیربنایی ِ همهیِ دولتها بوده. رشد و تحول داشته و پیوند خوردناش با مصرفِ مردم ربطی به این 6 یا 7 سالِ اخیر ندارد (راستی «کوتاهمدت» در تعبیر ِ «رفاهِ کوتاهمدت» یعنی مثلاً چند سال؟). خلاصه کنم، عادتِ ذهنی ِ به وجود آمده بابتِ مصرفِ مرغ میانِ اقشار ِ مختلف، محصولِ سیاستهایِ بودجهایِ سالِ 85 نیست، که حالا بخواهیم نقدِ بودجهیِ 85 را به شکل ِ آیندهنگرانه به بحرانِ مرغ ِ سالِ 91 نسبت بدهیم. خانم ِ آروین میگویند که درآمدنِ مرغ از حالتِ اعیانی، وابسته شدن، و عادتِ خانوادهها به آن و در نتیجه افزایش ِ انتظاراتشان، محصولِ رفاهِ کوتاهمدتی ست که از طریق ِ رجوع به سیاستهایِ بودجهیِ سالِ 85 (و امثالِ آن) قابل ِ توضیح است. این حرف غلط است. عادتِ به مرغ و سایر ِ اقلام ِ ضروری تاریخچهیِ طولانیتری دارد و محصولِ یک دورهیِ رفاهی ِ زودگذر و یا به قولِ ایشان «صدقه دادن» ِ دولت به مردم نیست.
[2.] خانم ِ آروین در بخش ِ دوم ِ یادداشتِ وبلاگیشان، به گزارشی دربارهیِ بودجهیِ سالِ 85 اشاره کردهاند، که طبق ِ آن به دولت گفتهاند که «افزایش انتظارات اقتصادی عموم مردم تا حد زیادی از عقلانیت به دور است؛ چراکه در صورت مواجههی کشور با شرایط دشوار، انتظار دولت از مردم بیشتر بر محور ریاضتهای اقتصادی است. این درحالی است که رفاه کوتاهمدت شکل گرفته و مقایسهی آن با شرایط دشوار کشور در صورت تحریمهای بینالمللی احساس محرومیت نسبی را در مردم افزایش خواهد داد و نارضایتی آنها را افزایش داده و بعضاً باور به ناکارآمدی دولت در زمینهی اقتصادی را تقویت خواهد کرد.»
افزایش ِ انتظاراتِ مردم، صدقه دادن به مردم، ایجادِ رفاهِ کوتاهمدت و غیرساختاری، ناهماهنگی میانِ سیاستهایِ بینالمللی و سیاستهایِ داخلی، نامعقول بودنِ سیاستها و اهداف؛ اینها فهرستِ کوتاهی ست از چیزهایی که خانم ِ آروین در مواضع ِ مختلف به دولت نسبت دادهاند. این فهرست را مشخصاً به هر کسی که نشان بدهید خواهد گفت که دولت و در مقیاسی بزرگتر حاکمیت، دچار ِ سوءِ مدیریت، تضادِ ساختاری، ناهماهنگی و بیکفایتی ست. دولت و حاکمیت ناکارآمد اند. نه به واسطهیِ رفاهِ کوتاهمدتی که ایجاد میکنند و به واسطهاش انتظارات را بالا میبرند، بلکه به دلیل ِ ناتوانی ِ ساختاری از دنبال کردنِ طرحهایِ توسعه و رفاهِ پایدار و مستحکم. این ناتوانی ِ ساختاری (مجموعهای از عقدههایِ ایدئولوژیک، اقتصادِ مافیایی، جو ِ استبدادی و...) به شکل ِ ناتوانی در مدیریت و تلاش برایِ بهتر کردنِ وضعیتِ امور بیرون میزند. دولت در این جایگاه متناوباً با اسامی ِ مختلف و به شیوههایِ مختلف نقد شده و نقایص ِ ساختاریاش را گوشزد کردهاند. حالا لطفاً یکی توضیح بدهد که نقش ِ «تئوریِ انتظاراتِ فزاینده» این وسط چیست؟ این جمله که «باور به ناکارآمدی دولت در زمینهی اقتصادی» تقویت خواهد شد، چه حقیقتِ اضافهتری را دارد میگوید؟ جز این است که بار ِ این ناکارآمدی و عملکردِ غلط و پُرتناقض ِ دولت را به دوش ِ مردمی میاندازد که گویی توقعاتِ بیجا دارند، و انتظاراتشان به شکل ِ تصنعی و الکی توسطِ دولت بالا رفته؟ جز این است که متن ِ خانم ِ آروین دارد میگوید که نارضایتی ِ مردم از شرایط، خیلی هم با روندِ واقعی ِ تحول ِ امور سازگار نیست، و این در واقع دولت است که توقعاتِ مردم را، علارغم ِ روندِ واقعی، یک دفعه، به شکل ِ جهشی و ناهمخوان با واقعیت، و به صورتِ کوتاهمدت بالا برده؟ از قضا، این دقیقاً همان برداشتی ست که فهیمه خانم در قالبِ کامنتی تأییدآمیز پایِ مطلبِ وبلاگی ِ خانم ِ آروین نوشتهاند. به نظر ِ من تبدیل کردنِ ضعف و ناکارآمدیِ یک دولت، به انتظارات و توقعاتِ فزاینده و غیرواقعی ِ مردم، و از اینها نتایج ِ علمی و آیندهنگرانه گرفتن شارلاتانبازی و وارونه کردنِ واقعیت است، و جز از ذهنی که دغدغهیِ آیندهنگری و علمی بودنِ این شکلی دارد برنمیآید.
4. اشاره به مرغ در عنوانِ «واقعنمایی ِ مرغی» ربطی به جنسیتِ خانم ِ آروین ندارد. به این که ایشان از دلِ تحلیل ِ کمیابی ِ مرغ به توانِ آیندهنگرانه و واقعبینانهیِ علوم ِ اجتماعی انگشت گذاشتهاند مرتبط است. اما مثل ِ کسی که در جایی که منتظر نبوده باز هم شاهدِ گویایی به تورش خورده، معترف ام که از ظرافتِ علمی ِ ایشان در بردنِ بحث به زوایایِ یک کنایهیِ سخیفِ جنسیتی لذت بردم.
۱۳۹۱/۵/۲۱
واقعنمایی ِ مرغی
چیزی که در نگاهِ اول به این متن (+) برایِ من جلبِ توجه میکرد، استفاده از یک تئوری برایِ گوشزد کردنِ یک خطر بود. آن هم به چه کسی؟ به دولت. متن ِ خانم ِ آروین در ذهن ِ من چنین طنینی دارد:
به نظرم خانم ِ آروین از گونههایِ جالبی ست که میتوانند این طور استنتاج کنند که چون بحرانی در آینده هست، بالا بردنِ توقعاتِ رفاهی نامعقول است. از خودم میپرسم بُردِ منطقی ِ حرفِ خانم ِ آروین تا کجا ست، یا چه جور طرحهایی را شامل میشود؟ مثلاً دولتی که با بحرانِ تحریم و انزوا و هزار بحرانِ دیگر روبهرو ست، دیگر کجاها دارد انتظاراتِ مردم را بالا میبرد؟ مثلاً با گسترش ِ ارتباطات، با گسترش ِ بهداشت، با ارائهیِ خدماتِ اجتماعی، با هر تلاشی که در مسیر ِ توسعه و رفاه بکند در واقع دارد انتظارات را بالا میبرد و سر ِ موقع ِ ریاضتِ اقتصادی که برسد، باید از بسیاری چیزها صرفنظر کند و این یعنی کاهش ِ رفاه و افزایش ِ نارضایتی. مردم که نمیدانند، مشکلات را به پایِ ناکارآمدیِ دولت میگذارند. میبینید؟ واقعیت کاملاً وارونه است. به جایِ این که دولت را واسطه و کارگزار ِ توسعه بدانیم و توقع ِ چنین چیزهایی را ازش داشته باشیم و او را در جبهههایی نظیر ِ غیرواقعی بودنِ برنامهها، ناکارآمدی، شعاری بودنِ طرحها، غیرشفاف بودنِ هزینهها، و تصمیماتِ غیرمعقولی که اقتصاد را به بحران میکشاند موردِ بررسی قرار دهیم، به این فکر کنیم که کارهایی که دولت میکند در شرایطِ بلندمدتی که در آن بحران وجود دارد ممکن است باعثِ نارضایتی شود. و وقتی زورمان نمیرسد که جلویِ اقداماتِ خودویرانگر ِ یک حکومت بایستیم، به او بگوییم که لااقل خیلی یک دفعه شُل نکن که بعداً که مجبور شدی سفت کنی از دستات ناراضی بشوند. این هم شد تحلیل ِ آیندهنگر؟ من به این میگویم ایدهای صوری و قدرتطلبانه برایِ مدیریتِ رضایت که در هر زمان و مکانی قابل ِ توصیه است و دانش ِ خیلی خاصی را هم نمیطلبد. امتحان کنید: یک کشور از رویِ نقشه انتخاب کنید (ترجیحاً اروپایی یا آمریکایی، یا اصلاً همین ترکیهیِ خودمان) و یک جا رویِ کاغذ خطاب به دولتاش بنویسید: یک کم به مردمات سخت بگیر، تا فردا که دچار ِ بحران شدی (به ایران نگاه نکنید که بحرانهایاش را خودِ دولتاش هم درست میکند، صرفِ نظر از اقداماتِ درست و غلطِ دولت، بحرانهایِ سرمایهداری ادواری ست، میرود و برمیگردد) خیلی از دستات ناراضی نباشند و...
اما دوباره برویم سراغ ِ خودِ تحلیل ِ آیندهنگرانهیِ خانم ِ آروین. متن ِ ایشان این طور میرساند که گویا برنامهیِ اقتصادیِ دولت (مشخصاً در لایحهیِ بودجهیِ سالِ 85) برنامهای بوده در خدمتِ مرفهتر کردنِ فقرا. و ایشان ضمن ِ درکِ این نکته که نتایج ِ برنامههایِ دولت کاملاً مشخص و عملی ست، و اقشار ِ محروم از طریق ِ این برنامه به رفاهِ نسبی میرسند، به دولت توصیه کرده مواظب باش که این جور مرفه کردن اسبابِ زحمت میشود در آینده و ناکارآمد جلوه خواهدت داد. چون این برنامه را نمیتوانی در درازمدت دنبال کنی. خطاب به چه دولتی این توصیه را کرده؟ به دولتی که – جدا از عملکردش – با شعار به نفع ِ محرومان و گروههایِ حاشیهای و کمتر بهرهمند، و در تقابل با اشرافیتی که گویا منتقدش بود، قدرت را در اختیار گرفته. بیایید یک لحظه همهیِ فرضیاتِ آزاردهنده را کنار بگذاریم. مثلاً به این فکر نکنیم که اقداماتِ دولتی ِ متأثر از بودجهیِ سالِ 85 واقعاً به رفاهِ نسبی ِ طبقاتِ محروم منجر شد یا نه. یا به این فکر نکنیم که چنین طرحی که رویِ کاغذ موردِ ملاحظهیِ خانم ِ آروین قرار گرفته، چنین آیندهیِ نسبتاً مرفهی را اصولاً به شکل ِ عملی در نظر میگرفته یا نه. حتا به نحوهیِ اجرایِ این طرح هم فکر نکنیم. همهیِ انتقادها، همهیِ چیزهایی که ممکن است مزاحم باشند را کنار بگذاریم و به این نکته توجه کنیم: خانم ِ آروین دارد به دولتی که به سببِ شرایط و ملاحظاتِ سیاسی ِ زمینه، از او توقع میرود برایِ اقشار ِ محروم کار کند، و نتایج ِ ملموس ِ اقتصادی در این مسیر ارائه کند، به شیوهای وارونه میگوید که این کارها چون نمیتوانند تداوم پیدا کنند، نامعقول اند. دارد به دولت میگوید شعارها و توقعاتی که داری به آن دامن میزنی نامعقول است. دارد میگوید سیاستهایِ پولی و سرسختیهایِ ایران که منجر به کارشکنیهایِ آمریکا میشود، اجرایِ طرح ِ اقتصادی به سودِ اقشار ِ محروم را خنثا میکند و در بلندمدت این با آن جور درنمیآید. اما همهیِ اینها را به چه شکلی گفته؟ به این شکل که تکیهیِ متناش از «نامعقول» بودنِ این تضادِ ساختاری در جمهوریِ اسلامی برداشته شود، و به این نگرانی منتهی شود که در نهایت این تضاد باعث میشود که دولت «ناکارآمد» جلوه کند. او نگرانِ مردمی که به سببِ این تضادِ ساختاری آسیبپذیر شدهاند نیست، نگرانِ دولتی ست که ناکارآمد جلوه میکند. در صورتی که تکیهیِ متناش را رویِ «نامعقول» بودنِ ساختاریِ جمهوریِ اسلامی میگذاشت، متنی میشد با مسئلهای آشنا، نگران، و فارغ از دغدغهیِ یک «علم ِ آیندهنگر»، شبیهِ بسیاری از متنهایِ انتقادیِ دیگری که بنبستهایِ ساختاریِ جمهوریِ اسلامی را گوشزد میکنند. و حالا شده چیزی که واقعیات را وارونه، و آن هم به سودِ دولتِ موجدِ تضاد روایت میکند، و به نشانِ توفیق ِ تئوریِ آیندهنگرانهیِ انتظاراتِ فزاینده با این تحلیل ِ متناقض بازیهایِ تماشاگرپسند میکند. تازه همهیِ اینها مالِ زمانی ست که ایرادهایِ محتوایی به بودجهیِ 85، نحوهیِ اجرایاش، و دستاوردهایِ واقعیاش را نادیده بگیریم. توجه به ایرادهایِ اخیر، خودش فصل ِ دیگری در نقد است.
حسی که من از خواندنِ متنهایِ خانم ِ آروین میگیرم این است که ایشان میکوشند تا در سیاست و اجتماع واقعبین باشند، از توهمات و تخیلات فاصله بگیرند و چیزی که وجود دارد را بازگو کنند، اما محصولِ کارشان همیشه حالِ من را بد میکند، نه به خاطر ِ این که اغلب در تحلیلشان به سمتِ قدرتِ مسلط غش میکنند (این به نظرم نمیتواند خیلی مانع ِ واقعبینی و درکِ صحیح باشد)، بلکه به این خاطر که تحلیلهایشان شبهواقعی ست، واقعنما ست، وارونه است، کج و زشت و غلط است.
دولت محترم، برنامههایِ شما جوری ست که اگر در شرایطِ سختی و تنگنا قرار بگیرید، رفاهِ حاصل از برنامههایِ اقتصادیتان {کدام برنامههایِ اقتصادی؟ کدام رفاهِ حاصل از کدام برنامه؟} و عادتِ ذهنی ِ حاصل از آن برایِ اقشار ِ محروم و کمدرآمد، باعثِ دردسرتان میشود. چه دردسری؟ بعد از این که عوامل ِ داخلی و خارجی، نظیر ِ تورم و تحریم و کارشکنی {و نه خدای نکرده، بیتدبیریِ خودتان}، اقتصاد را در وضعیتِ بدی قرار بدهد، رفاهِ اقتصادیِ مردم کم میشود و به خاطر ِ وجودِ عادتها و انتظاراتی {که با دلی مهربان و به شکلی صمیمانه} ایجاد کردهاید، نارضایتی زیاد میشود و مردم این اوضاع را {به ناحق} به پایِ ناکارآمدیِ دولت میگذارند.حالا که گویا همین مردم ِ قبلاً محروم و در میانه مرفه و حالا محرومـوـانتظاربالارفته به افزایش ِ قیمتِ مرغ واکنش نشان دادهاند {تظاهراتِ نیشابور را میگوید؟ یا انتقاداتِ نمایندگان را؟ دیگر چه کسی از اقشار ِ محروم صدایاش درآمده و اعتراض کرده؟} خانم ِ آروین به سودِ علوم ِ اجتماعی خوشحال اند که جایی متنی نوشتهاند که این نارضایتی را پیشبینی کرده. ایشان با این شاهکار ِ تحلیلی، به نقدِ کسانی پرداختهاند که علوم ِ اجتماعی را پسنگر میخوانند و آن را به ناتوانی در پیشبینی متهم میکنند. من در زمینهیِ میزانِ آیندهنگریِ این تحلیل یا تحلیلهایی از این دست، حرفِ چندانی ندارم، جز این که یادِ این میافتم که در کوچه و خیابان زیاد شنیدهایم این تحلیل ِ آیندهنگرانه را – که گویا تحلیل ِ بندتنبانی ِ موردِ علاقهیِ نوستالوژیدارانِ دورانِ خوش ِ سلطنت هم هست - که «ایرانی جماعت را باید گرسنه نگه داشت. سیر باشند انقلاب میکنند». آیندهنگرهایِ کوچه و خیابان هم دارند به زبانِ خودشان به بحرانِ حاصل از انتظاراتِ فزاینده و نگرانیهایی واکنش نشان میدهند که بابتِ به هم ریختن ِ اوضاع ِ موجود، پس از یک دوره رفاه پیش میآید. یا اصلاً این یکی تحلیل را در نظر بگیرید که «اگر رو بدهی، پررو میشوند». تهِ آیندهنگری: توقعشان بالا میرود و حالا بیا و درستاش کن.
به نظرم خانم ِ آروین از گونههایِ جالبی ست که میتوانند این طور استنتاج کنند که چون بحرانی در آینده هست، بالا بردنِ توقعاتِ رفاهی نامعقول است. از خودم میپرسم بُردِ منطقی ِ حرفِ خانم ِ آروین تا کجا ست، یا چه جور طرحهایی را شامل میشود؟ مثلاً دولتی که با بحرانِ تحریم و انزوا و هزار بحرانِ دیگر روبهرو ست، دیگر کجاها دارد انتظاراتِ مردم را بالا میبرد؟ مثلاً با گسترش ِ ارتباطات، با گسترش ِ بهداشت، با ارائهیِ خدماتِ اجتماعی، با هر تلاشی که در مسیر ِ توسعه و رفاه بکند در واقع دارد انتظارات را بالا میبرد و سر ِ موقع ِ ریاضتِ اقتصادی که برسد، باید از بسیاری چیزها صرفنظر کند و این یعنی کاهش ِ رفاه و افزایش ِ نارضایتی. مردم که نمیدانند، مشکلات را به پایِ ناکارآمدیِ دولت میگذارند. میبینید؟ واقعیت کاملاً وارونه است. به جایِ این که دولت را واسطه و کارگزار ِ توسعه بدانیم و توقع ِ چنین چیزهایی را ازش داشته باشیم و او را در جبهههایی نظیر ِ غیرواقعی بودنِ برنامهها، ناکارآمدی، شعاری بودنِ طرحها، غیرشفاف بودنِ هزینهها، و تصمیماتِ غیرمعقولی که اقتصاد را به بحران میکشاند موردِ بررسی قرار دهیم، به این فکر کنیم که کارهایی که دولت میکند در شرایطِ بلندمدتی که در آن بحران وجود دارد ممکن است باعثِ نارضایتی شود. و وقتی زورمان نمیرسد که جلویِ اقداماتِ خودویرانگر ِ یک حکومت بایستیم، به او بگوییم که لااقل خیلی یک دفعه شُل نکن که بعداً که مجبور شدی سفت کنی از دستات ناراضی بشوند. این هم شد تحلیل ِ آیندهنگر؟ من به این میگویم ایدهای صوری و قدرتطلبانه برایِ مدیریتِ رضایت که در هر زمان و مکانی قابل ِ توصیه است و دانش ِ خیلی خاصی را هم نمیطلبد. امتحان کنید: یک کشور از رویِ نقشه انتخاب کنید (ترجیحاً اروپایی یا آمریکایی، یا اصلاً همین ترکیهیِ خودمان) و یک جا رویِ کاغذ خطاب به دولتاش بنویسید: یک کم به مردمات سخت بگیر، تا فردا که دچار ِ بحران شدی (به ایران نگاه نکنید که بحرانهایاش را خودِ دولتاش هم درست میکند، صرفِ نظر از اقداماتِ درست و غلطِ دولت، بحرانهایِ سرمایهداری ادواری ست، میرود و برمیگردد) خیلی از دستات ناراضی نباشند و...
اما دوباره برویم سراغ ِ خودِ تحلیل ِ آیندهنگرانهیِ خانم ِ آروین. متن ِ ایشان این طور میرساند که گویا برنامهیِ اقتصادیِ دولت (مشخصاً در لایحهیِ بودجهیِ سالِ 85) برنامهای بوده در خدمتِ مرفهتر کردنِ فقرا. و ایشان ضمن ِ درکِ این نکته که نتایج ِ برنامههایِ دولت کاملاً مشخص و عملی ست، و اقشار ِ محروم از طریق ِ این برنامه به رفاهِ نسبی میرسند، به دولت توصیه کرده مواظب باش که این جور مرفه کردن اسبابِ زحمت میشود در آینده و ناکارآمد جلوه خواهدت داد. چون این برنامه را نمیتوانی در درازمدت دنبال کنی. خطاب به چه دولتی این توصیه را کرده؟ به دولتی که – جدا از عملکردش – با شعار به نفع ِ محرومان و گروههایِ حاشیهای و کمتر بهرهمند، و در تقابل با اشرافیتی که گویا منتقدش بود، قدرت را در اختیار گرفته. بیایید یک لحظه همهیِ فرضیاتِ آزاردهنده را کنار بگذاریم. مثلاً به این فکر نکنیم که اقداماتِ دولتی ِ متأثر از بودجهیِ سالِ 85 واقعاً به رفاهِ نسبی ِ طبقاتِ محروم منجر شد یا نه. یا به این فکر نکنیم که چنین طرحی که رویِ کاغذ موردِ ملاحظهیِ خانم ِ آروین قرار گرفته، چنین آیندهیِ نسبتاً مرفهی را اصولاً به شکل ِ عملی در نظر میگرفته یا نه. حتا به نحوهیِ اجرایِ این طرح هم فکر نکنیم. همهیِ انتقادها، همهیِ چیزهایی که ممکن است مزاحم باشند را کنار بگذاریم و به این نکته توجه کنیم: خانم ِ آروین دارد به دولتی که به سببِ شرایط و ملاحظاتِ سیاسی ِ زمینه، از او توقع میرود برایِ اقشار ِ محروم کار کند، و نتایج ِ ملموس ِ اقتصادی در این مسیر ارائه کند، به شیوهای وارونه میگوید که این کارها چون نمیتوانند تداوم پیدا کنند، نامعقول اند. دارد به دولت میگوید شعارها و توقعاتی که داری به آن دامن میزنی نامعقول است. دارد میگوید سیاستهایِ پولی و سرسختیهایِ ایران که منجر به کارشکنیهایِ آمریکا میشود، اجرایِ طرح ِ اقتصادی به سودِ اقشار ِ محروم را خنثا میکند و در بلندمدت این با آن جور درنمیآید. اما همهیِ اینها را به چه شکلی گفته؟ به این شکل که تکیهیِ متناش از «نامعقول» بودنِ این تضادِ ساختاری در جمهوریِ اسلامی برداشته شود، و به این نگرانی منتهی شود که در نهایت این تضاد باعث میشود که دولت «ناکارآمد» جلوه کند. او نگرانِ مردمی که به سببِ این تضادِ ساختاری آسیبپذیر شدهاند نیست، نگرانِ دولتی ست که ناکارآمد جلوه میکند. در صورتی که تکیهیِ متناش را رویِ «نامعقول» بودنِ ساختاریِ جمهوریِ اسلامی میگذاشت، متنی میشد با مسئلهای آشنا، نگران، و فارغ از دغدغهیِ یک «علم ِ آیندهنگر»، شبیهِ بسیاری از متنهایِ انتقادیِ دیگری که بنبستهایِ ساختاریِ جمهوریِ اسلامی را گوشزد میکنند. و حالا شده چیزی که واقعیات را وارونه، و آن هم به سودِ دولتِ موجدِ تضاد روایت میکند، و به نشانِ توفیق ِ تئوریِ آیندهنگرانهیِ انتظاراتِ فزاینده با این تحلیل ِ متناقض بازیهایِ تماشاگرپسند میکند. تازه همهیِ اینها مالِ زمانی ست که ایرادهایِ محتوایی به بودجهیِ 85، نحوهیِ اجرایاش، و دستاوردهایِ واقعیاش را نادیده بگیریم. توجه به ایرادهایِ اخیر، خودش فصل ِ دیگری در نقد است.
حسی که من از خواندنِ متنهایِ خانم ِ آروین میگیرم این است که ایشان میکوشند تا در سیاست و اجتماع واقعبین باشند، از توهمات و تخیلات فاصله بگیرند و چیزی که وجود دارد را بازگو کنند، اما محصولِ کارشان همیشه حالِ من را بد میکند، نه به خاطر ِ این که اغلب در تحلیلشان به سمتِ قدرتِ مسلط غش میکنند (این به نظرم نمیتواند خیلی مانع ِ واقعبینی و درکِ صحیح باشد)، بلکه به این خاطر که تحلیلهایشان شبهواقعی ست، واقعنما ست، وارونه است، کج و زشت و غلط است.
۱۳۹۱/۵/۱۸
«پرسید: بهترین برهانِ دوست داشتن چیست؟
گفت: تردید و تشکیک میانِ او و چیزی که در او دوستداشتنی ست.»
روزی میرسد که بتوانم میانِ او و آنچه میکند فرق بگذارم. او را از همهیِ جهانِ پیراموناش جدا کنم. بدناش را در یک سمت بگذارم و مجموع ِ آن خلقیات و عاداتِ خوشایند را همانندِ نوعی پرستشگاهِ لطیف به جا بیاورم که هر تکهاش را از جاهایِ مختلف به آنجا حمل کردهاند و در کنار ِ هم چیدهاند. روز ِ دیگری هست که او هستی ِ محبوب و یکتایی ست که نمیتوانم فرق بگذارم میانِ مثلاً انگشتاناش و آن لطافتی که در حرکاتِ دستاش به چشم میبینم. گاهی فکر میکنم که صدها ساعت کار ِ فکری و فلسفی لازم است تا بفهمم آن لذتی که از نگاه کردن به چشمها و صورتاش میبرم در کجایِ من ریشه دارد. دوست دارم این طور مجسم کنم که ما از طرفِ بشریت مأمور ایم که این مسئلهیِ پیچیده را حل کنیم و لذتِ نهفته در همهیِ آن نگاهها به همهیِ آن صورتها را رمزگشایی کنیم. به این ترتیب، هر چشم زمانی که لذتی بصری از نگاه به چهرهیِ محبوباش میبرد، به آزمایشگاهی پا میگذارد که در آن، صفاتِ چیزها و مرزها و تعلقات، همه در ردههایی مشخص و تدوینشده، صرفاً مثالی عینی اند از دلیلی که یک بار برایِ همیشه به آن پی برده شده. این نقشه در عمل ناکام است. نه تنها به این خاطر که تدوین ِ چنین طرحی را دوست ندارم، بلکه فراتر از طاقتِ من و طاقتِ بشریت است (هگلی ست). به این فکر میکنم که شک، شک در تفاوتِ میانِ یک چیز با صفتاش یا شک در این که چیز و صفت یکی اند، راهی به تحلیل ِ لذتِ عاشقانه نیست، بلکه محصولِ آن است. به این فکر میکنم که بیانتها بودنِ فلسفه و بازگشتِ بیپایانِ صورتبندیهایاش، نه به خاطر ِ موضوعاش، که به عامل ِ انگیزانندهای بیرون از آن برمیگردد که فریفتهیِ زیبایی ست و دارد خود را با خاطرهیِ گرفتن و رها کردنِ این زیبایی سرگرم میکند. این که اگر پایِ تأثیر ِ چیزی همچون فریفتگی و اغوا به لذت و رنج، به گرفتن و رها کردن، در میان نباشد، من از کنار ِ هیچ تفکیک و تمایزی رد هم نمیشوم، چه برسد به این که بخواهم تحلیلاش کنم.
گفت: تردید و تشکیک میانِ او و چیزی که در او دوستداشتنی ست.»
روزی میرسد که بتوانم میانِ او و آنچه میکند فرق بگذارم. او را از همهیِ جهانِ پیراموناش جدا کنم. بدناش را در یک سمت بگذارم و مجموع ِ آن خلقیات و عاداتِ خوشایند را همانندِ نوعی پرستشگاهِ لطیف به جا بیاورم که هر تکهاش را از جاهایِ مختلف به آنجا حمل کردهاند و در کنار ِ هم چیدهاند. روز ِ دیگری هست که او هستی ِ محبوب و یکتایی ست که نمیتوانم فرق بگذارم میانِ مثلاً انگشتاناش و آن لطافتی که در حرکاتِ دستاش به چشم میبینم. گاهی فکر میکنم که صدها ساعت کار ِ فکری و فلسفی لازم است تا بفهمم آن لذتی که از نگاه کردن به چشمها و صورتاش میبرم در کجایِ من ریشه دارد. دوست دارم این طور مجسم کنم که ما از طرفِ بشریت مأمور ایم که این مسئلهیِ پیچیده را حل کنیم و لذتِ نهفته در همهیِ آن نگاهها به همهیِ آن صورتها را رمزگشایی کنیم. به این ترتیب، هر چشم زمانی که لذتی بصری از نگاه به چهرهیِ محبوباش میبرد، به آزمایشگاهی پا میگذارد که در آن، صفاتِ چیزها و مرزها و تعلقات، همه در ردههایی مشخص و تدوینشده، صرفاً مثالی عینی اند از دلیلی که یک بار برایِ همیشه به آن پی برده شده. این نقشه در عمل ناکام است. نه تنها به این خاطر که تدوین ِ چنین طرحی را دوست ندارم، بلکه فراتر از طاقتِ من و طاقتِ بشریت است (هگلی ست). به این فکر میکنم که شک، شک در تفاوتِ میانِ یک چیز با صفتاش یا شک در این که چیز و صفت یکی اند، راهی به تحلیل ِ لذتِ عاشقانه نیست، بلکه محصولِ آن است. به این فکر میکنم که بیانتها بودنِ فلسفه و بازگشتِ بیپایانِ صورتبندیهایاش، نه به خاطر ِ موضوعاش، که به عامل ِ انگیزانندهای بیرون از آن برمیگردد که فریفتهیِ زیبایی ست و دارد خود را با خاطرهیِ گرفتن و رها کردنِ این زیبایی سرگرم میکند. این که اگر پایِ تأثیر ِ چیزی همچون فریفتگی و اغوا به لذت و رنج، به گرفتن و رها کردن، در میان نباشد، من از کنار ِ هیچ تفکیک و تمایزی رد هم نمیشوم، چه برسد به این که بخواهم تحلیلاش کنم.
۱۳۹۱/۵/۱۵
بحرانِ سوریه
اتفاقاتِ سوریه نمونهای کاملاً مناسب از آن وضعیتی ست که تحلیلاش برایِ ما و آیندهیِ ایران ضروری ست. مهم است بدانیم که در آنجا چه اتفاقی دارد میافتد، و مهم است که منطق ِ این رخدادها را دنبال کنیم و تحلیلی واقعی از آرایش ِ نیروهایِ داخلی و بینالمللی در سوریه داشته باشیم. تقریباً همه به درکِ مشابهی رسیدهاند از این که بحرانِ سوریه بر وضعیتِ ایران نیز اثر دارد. اما این که این اثر به چه صورتی خواهد بود و چه کیفیتِ مشخصی دارد، مسئلهای ست که باید واکاوی شود. محصولِ این کاوشها ست که بر نگرانیهایِ ما، ضرورتهایِ عملی و اخلاقی ِ ما، و کنشهایی که در بزنگاههایِ تاریخی قادر به انجام دادناش هستیم تأثیر میگذارد.
سوریه تقریباً به طور ِ کامل از یک مسئلهیِ ملی به یک مسئلهیِ بینالمللی تبدیل شده است و این استراتژی در ایران نیز عملی ست. در واقع، داستانی که در مقابل ِ چشمانمان دارد اتفاق میافتد داستانِ ما ست. این یعنی:
1. در اتفاقاتی نظیر ِ ماجرایِ سوریه، «مردم و کنشگرانِ سیاسی» به طور ِ کامل از گردونهیِ تصمیمگیری حذف شدهاند. دیگر این مردم ِ سوریه نیستند که به طور ِ مستقیم در مقابل ِ دولتشان ایستادگی میکنند و در تحولاتِ آتی ِ آن نقش ِ بازی میکنند. کنشگرانی که امروز درونِ سوریه در حالِ نبرد اند (از دولت گرفته تا جنگجوها و شورشیانِ داخل ِ خاکِ سوریه) همگی عامل یا نمایندهیِ نیروهایِ فراملیای هستند که به شکل ِ صریح یا پنهان سوریه را به جبههای برایِ رویارویی تبدیل کردهاند. درکِ این تغییر و تفاوت بسیار مهم است. ماجراهایِ سوریه با اعتراضاتِ مردمی و سرکوبِ دولتی شروع شد. اما انگار ابزارهایِ کنترلی که دولتهایِ متمرکز ِ امروز در اختیار دارند، آن قدر قوی هست که شورشهایِ مردمی را به راحتی مهار کند. این که این مهار کردنها هزینههایی برایِ دولتها دارد کاملاً صحیح است، اما کیفیتِ این هزینهها را باید با توجه به قواعدِ امروز ِ نظام ِ جهانی تحلیل کرد. در صورتی که نیروهایی خارج از مرز شورشها و اعتراضاتِ داخلی را همراهی نکنند، این اعتراضها هر چقدر هم که وسیع باشند، توسطِ دولت کنترل و سرکوب خواهند شد. در واقع، به طور ِ خلاصه بگویم: امروز، در هر جایِ جهان که دولتِ نسبتاً متمرکزی وجود دارد (دولتی که قادر است اختلافهایِ داخلیاش را در مقابل ِ نیرویِ بیرونی مسکوت بگذارد)، اگر مردم اعتراض کنند، به راحتی و بدونِ کوچکترین تردید سرکوب خواهند شد (با درجهیِ خشونتِ متناسب با جنس ِ شورش و اعتراض)، مگر این که نیرویِ فراملی ِ مؤثری باشد که هزینههایِ این سرکوب را به شدت بالا ببرد، یا منعی ذهنی یا عملی بر سر ِ راهِ این سرکوبها بگذارد. صرفاً به کشورهایِ منطقه نگاه نکنید. اوضاع ِ سرمایهداریِ جهانی تقریباً همهجا همین گونه بحرانزده است. این طور نگاه کنیم: کشورهایی که به هستهیِ اقتصادیِ سرمایهداری نزدیکتر اند، سرکوب را با هزینهیِ کمتری به عهده میگیرند و در این راه اعتمادِ به نفس ِ بیشتری دارند. هرچه از مرکز به پیرامون برویم، سرکوبِ اعتراضات هزینهیِ بیشتری دارد و به جناحبندیِ قوایِ خارجی وابستهتر است. حساسیتِ یک منازعهیِ داخلی زمانی بالا میرود که مکانِ منازعه (ایران، سوریه، عراق و...) از پیش موردِ توجهِ چند قدرتِ اقتصادی قرار گرفته باشد.
2. نبردِ سوریه «به تدریج» از اعتراضاتِ مردمی فاصله گرفته. به نظر ِ من، فاصله گرفتن از نبردِ سیاسی و تبدیل شدن به زمینهای برایِ جنگی فراملی سرنوشتِ اعتراضاتی ست که کشورهایِ نافرمان و کمتر توسعهیافته اما استراتژیکِ جهان با آن مواجه خواهند شد. نیروهایِ داخلی همچنان در حالِ عمل کردن اند، اما آنها به شکل ِ ناگزیر از استقلالِ نسبیشان فاصله گرفته و در واقعیت، به نقاب و پوششی بدل میشوند به سودِ منافع و یا تخاصماتِ نیروهایِ کنشگر ِ خارجی. مشخصتر حرف بزنیم: در سوریه، دولت و هواداراناش، احزابِ مخالف، گروههایِ اسلامگرا و جهادیِ مخالف، جنگجویانِ مزدور (موافق و مخالف) و... نیروهایِ درگیر اند. هر کدام از این نیروها توسطِ یک یا چند بلوکِ قدرتِ خارجی حمایت میشوند. باز به طور ِ مشخص، بشار اسد و هواداراناش از حمایتِ اقتصادی، نظامی، و حقوقی ِ چین، روسیه و ایران برخوردار اند. گروههایِ مخالف نیز عملاً توسطِ کشورهایِ غربی (آمریکا، بریتانیا، اتحادیهیِ اروپا و...) موردِ حمایت قرار میگیرند. میدانیم که اینها مواردی پنهانی یا پشتِ پرده نیستند. کشورها عملاً و به وضوح در موردِ سوریه دچار ِ جبههبندی شدهاند و به طور ِ کامل نسبت به این وضعیت آگاهی و صراحت دارند (روسیه آشکارا در وضعیتِ تحریم، یکی از مهمترین پشتیبانانِ مالی ِ حکومتِ سوریه است. بریتانیا اخیراً گفته که از گروههایِ مخالف پشتیبانی ِ «غیر ِ مخرب» خواهد کرد). هر گونه رجوع به گفتمانِ دموکراتیک، یا هر نوع استناد به افکار ِ عمومی، به عنوانِ قاعدهیِ بادوامتر ِ بازیِ سیاست، زمانی مقدور است که بازیِ سیاست به بازیِ جنگ تبدیل نشده باشد. آنچه پس از وضع ِ جنگی تقسیم میشود، غنائم است، نه افکار و عقاید.
3. از اینجا به بعد مهار ِ جنگِ داخلی در سوریه، کاری نیست که به راحتی از عهدهیِ دولت بربیاید. جنگی که در مناطق ِ شهری سنگربندی شود، جنگی نیست که بتوان با تانک و موشک از آن روسفید بیرون آمد. انتقالِ قدرتی هم در میان نیست. از این اوضاع میشود نتیجه گرفت که بشار اسد دیر یا زود کشته یا متواری خواهد شد، چون چیزی که میخواهد حفظ کند دیگر سیالتر از آن است که با دستهایاش بتواند محدودهاش را کنترل کند. حکومتِ بشار اسد، به احتمالِ خیلی زیاد تاریخی داشت که به انتها رسیدناش را باور نکرد، اما از این مدلِ انتقالِ قدرت چیزی میتوان آموخت، یا آموختهای را مرور کرد: جنگِ داخلی و ایجادِ ناامنی ِ سرزمینی مدلی استراتژیک برایِ ورودِ پیروزمندانهیِ آمریکا و متحداناش به عرصهیِ سیاستهایِ ملی ست.
4. آمریکا چه اهدافی را دنبال میکند و چه برنامهای دارد؟ دیوید هاروی بحثی خواندنی دارد در این باره که از مدتها قبل، در مقابل ِ چین و اقتصادهایِ شکوفایِ جنوب و شرق ِ آسیا، آمریکا با این خطر ِ جدی مواجه شده که بالادست بودنِ اقتصادیاش را به تدریج واگذار کند. اما آمریکا یک ابرقدرت است، هم در زمینهیِ اقتصادی، هم سیاسی، و هم نظامی. تا حالا پیروزیِ ایدهها و طرحهایِ آمریکا در جهان میتوانست از هر سهیِ این پتانسیلها استفاده کند و اهدافِ خاص و پُرسودی را برایِ آمریکا و جبههیِ متحدش برآورده کند. از این به بعد، و با افولِ تدریجی ِ برتریِ اقتصادی، آمریکا ناگزیر خواهد بود تا به برتریهایِ دیگر، و من جمله برتریِ نظامیاش اتکا کند تا هم به مثابهیِ یک تهدیدِ همیشهحاضر، عملاً نقش ِ انکارناپذیری در تحولات داشته باشد، و هم بتواند واکنشی سریع و قاطع به تهدیدها و مناقشات بدهد. از این رو ست که آمریکا به این متمایل است که پایگاههایِ نظامیاش را در سراسر ِ دنیا گسترش بدهد و بنبستهایِ سیاسی ِ منطقه را (طبق ِ یک اولویتِ زمانی و مکانی) به وضعیتهایِ جنگی تبدیل کند. این همان طرحی ست که آمریکا برایِ کشورهایِ بحرانزده، و به ویژه برایِ منطقهیِ خاورمیانه دنبال میکند. دولت در این کشورها نه تنها باید کارگزار ِ نهادهایِ اقتصادِ جهانی باشد، بلکه باید بخشی از خاکِ خود را به اهدافِ نظامی ِ آمریکا اختصاص بدهد. هدف مطیعسازی و نظامیسازی ست.
5. آمریکا کنشگر ِ اصلی ِ این صحنه است. اما کنشگری ست که مجبور است از قواعدِ زمینه پیروی کند. مدلِ عراق، افغانستان، لیبی، و سوریه نمونههایی بسیار مناسب از چیزی ست که دربارهاش حرف میزنیم: یک کشور ِ نافرمان یا با حملهیِ مستقیم، یا با پشتیبانی ِ همهجانبه از به سمتِ جنگ رفتن ِ اوضاع ِ داخلی به چیزی تبدیل میشود که مستعد و پذیرایِ اهدافِ نظامی ِ آمریکا ست. ایران همهیِ مختصاتِ چنین وضعیتی را دارد و تعمداً دارند این ویژگیهایاش را تقویت میکنند و به سمتِ جنگ هلاش میدهند (گمانام واضح است که گفت و گوهایِ احمقانهیِ هستهای را زیرکی ِ غربیها و حماقتِ ایرانیها عملاً به سمتِ مشروعسازیِ اقدام ِ نظامی علیهِ ایران هدایت میکند، و نیز ناکامی ِ احتمالی ِ ایران در نگه داشتن ِ اوضاع ِ سوریه، برایِ ایران بسیار پرهزینهتر است تا مثلاً برایِ روسیه و چین).
سعی کردم این چیزها را صرفاً جمعبندی کنم و ساده بگویم. با دنبال کردنِ اخبار جزئیاتِ بسیاری را حس خواهید کرد. چیزهایِ خیلی بیشتری هم هست که میشود گفت. اما این نوشته را صرفاً بگذارید به حسابِ یک تلنگر ِ جمع و جور و خلاصه، برایِ کسانی که میخواهند از این بعد اوضاع را دنبال کنند.
سوریه تقریباً به طور ِ کامل از یک مسئلهیِ ملی به یک مسئلهیِ بینالمللی تبدیل شده است و این استراتژی در ایران نیز عملی ست. در واقع، داستانی که در مقابل ِ چشمانمان دارد اتفاق میافتد داستانِ ما ست. این یعنی:
1. در اتفاقاتی نظیر ِ ماجرایِ سوریه، «مردم و کنشگرانِ سیاسی» به طور ِ کامل از گردونهیِ تصمیمگیری حذف شدهاند. دیگر این مردم ِ سوریه نیستند که به طور ِ مستقیم در مقابل ِ دولتشان ایستادگی میکنند و در تحولاتِ آتی ِ آن نقش ِ بازی میکنند. کنشگرانی که امروز درونِ سوریه در حالِ نبرد اند (از دولت گرفته تا جنگجوها و شورشیانِ داخل ِ خاکِ سوریه) همگی عامل یا نمایندهیِ نیروهایِ فراملیای هستند که به شکل ِ صریح یا پنهان سوریه را به جبههای برایِ رویارویی تبدیل کردهاند. درکِ این تغییر و تفاوت بسیار مهم است. ماجراهایِ سوریه با اعتراضاتِ مردمی و سرکوبِ دولتی شروع شد. اما انگار ابزارهایِ کنترلی که دولتهایِ متمرکز ِ امروز در اختیار دارند، آن قدر قوی هست که شورشهایِ مردمی را به راحتی مهار کند. این که این مهار کردنها هزینههایی برایِ دولتها دارد کاملاً صحیح است، اما کیفیتِ این هزینهها را باید با توجه به قواعدِ امروز ِ نظام ِ جهانی تحلیل کرد. در صورتی که نیروهایی خارج از مرز شورشها و اعتراضاتِ داخلی را همراهی نکنند، این اعتراضها هر چقدر هم که وسیع باشند، توسطِ دولت کنترل و سرکوب خواهند شد. در واقع، به طور ِ خلاصه بگویم: امروز، در هر جایِ جهان که دولتِ نسبتاً متمرکزی وجود دارد (دولتی که قادر است اختلافهایِ داخلیاش را در مقابل ِ نیرویِ بیرونی مسکوت بگذارد)، اگر مردم اعتراض کنند، به راحتی و بدونِ کوچکترین تردید سرکوب خواهند شد (با درجهیِ خشونتِ متناسب با جنس ِ شورش و اعتراض)، مگر این که نیرویِ فراملی ِ مؤثری باشد که هزینههایِ این سرکوب را به شدت بالا ببرد، یا منعی ذهنی یا عملی بر سر ِ راهِ این سرکوبها بگذارد. صرفاً به کشورهایِ منطقه نگاه نکنید. اوضاع ِ سرمایهداریِ جهانی تقریباً همهجا همین گونه بحرانزده است. این طور نگاه کنیم: کشورهایی که به هستهیِ اقتصادیِ سرمایهداری نزدیکتر اند، سرکوب را با هزینهیِ کمتری به عهده میگیرند و در این راه اعتمادِ به نفس ِ بیشتری دارند. هرچه از مرکز به پیرامون برویم، سرکوبِ اعتراضات هزینهیِ بیشتری دارد و به جناحبندیِ قوایِ خارجی وابستهتر است. حساسیتِ یک منازعهیِ داخلی زمانی بالا میرود که مکانِ منازعه (ایران، سوریه، عراق و...) از پیش موردِ توجهِ چند قدرتِ اقتصادی قرار گرفته باشد.
2. نبردِ سوریه «به تدریج» از اعتراضاتِ مردمی فاصله گرفته. به نظر ِ من، فاصله گرفتن از نبردِ سیاسی و تبدیل شدن به زمینهای برایِ جنگی فراملی سرنوشتِ اعتراضاتی ست که کشورهایِ نافرمان و کمتر توسعهیافته اما استراتژیکِ جهان با آن مواجه خواهند شد. نیروهایِ داخلی همچنان در حالِ عمل کردن اند، اما آنها به شکل ِ ناگزیر از استقلالِ نسبیشان فاصله گرفته و در واقعیت، به نقاب و پوششی بدل میشوند به سودِ منافع و یا تخاصماتِ نیروهایِ کنشگر ِ خارجی. مشخصتر حرف بزنیم: در سوریه، دولت و هواداراناش، احزابِ مخالف، گروههایِ اسلامگرا و جهادیِ مخالف، جنگجویانِ مزدور (موافق و مخالف) و... نیروهایِ درگیر اند. هر کدام از این نیروها توسطِ یک یا چند بلوکِ قدرتِ خارجی حمایت میشوند. باز به طور ِ مشخص، بشار اسد و هواداراناش از حمایتِ اقتصادی، نظامی، و حقوقی ِ چین، روسیه و ایران برخوردار اند. گروههایِ مخالف نیز عملاً توسطِ کشورهایِ غربی (آمریکا، بریتانیا، اتحادیهیِ اروپا و...) موردِ حمایت قرار میگیرند. میدانیم که اینها مواردی پنهانی یا پشتِ پرده نیستند. کشورها عملاً و به وضوح در موردِ سوریه دچار ِ جبههبندی شدهاند و به طور ِ کامل نسبت به این وضعیت آگاهی و صراحت دارند (روسیه آشکارا در وضعیتِ تحریم، یکی از مهمترین پشتیبانانِ مالی ِ حکومتِ سوریه است. بریتانیا اخیراً گفته که از گروههایِ مخالف پشتیبانی ِ «غیر ِ مخرب» خواهد کرد). هر گونه رجوع به گفتمانِ دموکراتیک، یا هر نوع استناد به افکار ِ عمومی، به عنوانِ قاعدهیِ بادوامتر ِ بازیِ سیاست، زمانی مقدور است که بازیِ سیاست به بازیِ جنگ تبدیل نشده باشد. آنچه پس از وضع ِ جنگی تقسیم میشود، غنائم است، نه افکار و عقاید.
3. از اینجا به بعد مهار ِ جنگِ داخلی در سوریه، کاری نیست که به راحتی از عهدهیِ دولت بربیاید. جنگی که در مناطق ِ شهری سنگربندی شود، جنگی نیست که بتوان با تانک و موشک از آن روسفید بیرون آمد. انتقالِ قدرتی هم در میان نیست. از این اوضاع میشود نتیجه گرفت که بشار اسد دیر یا زود کشته یا متواری خواهد شد، چون چیزی که میخواهد حفظ کند دیگر سیالتر از آن است که با دستهایاش بتواند محدودهاش را کنترل کند. حکومتِ بشار اسد، به احتمالِ خیلی زیاد تاریخی داشت که به انتها رسیدناش را باور نکرد، اما از این مدلِ انتقالِ قدرت چیزی میتوان آموخت، یا آموختهای را مرور کرد: جنگِ داخلی و ایجادِ ناامنی ِ سرزمینی مدلی استراتژیک برایِ ورودِ پیروزمندانهیِ آمریکا و متحداناش به عرصهیِ سیاستهایِ ملی ست.
4. آمریکا چه اهدافی را دنبال میکند و چه برنامهای دارد؟ دیوید هاروی بحثی خواندنی دارد در این باره که از مدتها قبل، در مقابل ِ چین و اقتصادهایِ شکوفایِ جنوب و شرق ِ آسیا، آمریکا با این خطر ِ جدی مواجه شده که بالادست بودنِ اقتصادیاش را به تدریج واگذار کند. اما آمریکا یک ابرقدرت است، هم در زمینهیِ اقتصادی، هم سیاسی، و هم نظامی. تا حالا پیروزیِ ایدهها و طرحهایِ آمریکا در جهان میتوانست از هر سهیِ این پتانسیلها استفاده کند و اهدافِ خاص و پُرسودی را برایِ آمریکا و جبههیِ متحدش برآورده کند. از این به بعد، و با افولِ تدریجی ِ برتریِ اقتصادی، آمریکا ناگزیر خواهد بود تا به برتریهایِ دیگر، و من جمله برتریِ نظامیاش اتکا کند تا هم به مثابهیِ یک تهدیدِ همیشهحاضر، عملاً نقش ِ انکارناپذیری در تحولات داشته باشد، و هم بتواند واکنشی سریع و قاطع به تهدیدها و مناقشات بدهد. از این رو ست که آمریکا به این متمایل است که پایگاههایِ نظامیاش را در سراسر ِ دنیا گسترش بدهد و بنبستهایِ سیاسی ِ منطقه را (طبق ِ یک اولویتِ زمانی و مکانی) به وضعیتهایِ جنگی تبدیل کند. این همان طرحی ست که آمریکا برایِ کشورهایِ بحرانزده، و به ویژه برایِ منطقهیِ خاورمیانه دنبال میکند. دولت در این کشورها نه تنها باید کارگزار ِ نهادهایِ اقتصادِ جهانی باشد، بلکه باید بخشی از خاکِ خود را به اهدافِ نظامی ِ آمریکا اختصاص بدهد. هدف مطیعسازی و نظامیسازی ست.
5. آمریکا کنشگر ِ اصلی ِ این صحنه است. اما کنشگری ست که مجبور است از قواعدِ زمینه پیروی کند. مدلِ عراق، افغانستان، لیبی، و سوریه نمونههایی بسیار مناسب از چیزی ست که دربارهاش حرف میزنیم: یک کشور ِ نافرمان یا با حملهیِ مستقیم، یا با پشتیبانی ِ همهجانبه از به سمتِ جنگ رفتن ِ اوضاع ِ داخلی به چیزی تبدیل میشود که مستعد و پذیرایِ اهدافِ نظامی ِ آمریکا ست. ایران همهیِ مختصاتِ چنین وضعیتی را دارد و تعمداً دارند این ویژگیهایاش را تقویت میکنند و به سمتِ جنگ هلاش میدهند (گمانام واضح است که گفت و گوهایِ احمقانهیِ هستهای را زیرکی ِ غربیها و حماقتِ ایرانیها عملاً به سمتِ مشروعسازیِ اقدام ِ نظامی علیهِ ایران هدایت میکند، و نیز ناکامی ِ احتمالی ِ ایران در نگه داشتن ِ اوضاع ِ سوریه، برایِ ایران بسیار پرهزینهتر است تا مثلاً برایِ روسیه و چین).
سعی کردم این چیزها را صرفاً جمعبندی کنم و ساده بگویم. با دنبال کردنِ اخبار جزئیاتِ بسیاری را حس خواهید کرد. چیزهایِ خیلی بیشتری هم هست که میشود گفت. اما این نوشته را صرفاً بگذارید به حسابِ یک تلنگر ِ جمع و جور و خلاصه، برایِ کسانی که میخواهند از این بعد اوضاع را دنبال کنند.
اشتراک در:
پستها (Atom)