۱۳۸۳/۱۱/۴

بداهت

من شيفـته‌ی جلوه‌ی ناب بديهياتم
آنگاه كه جامه‌ی كلمه به تن مي‌گيرند.
بارها از پس همه‌ی پيچيدگي‌ها و غامض‌بافي‌ها، چشمك زيباي يك حقيقتِ بسيط نظرم را به خود جلب مي‌كند.
در اين هنگام است كه مي‌خواهم از پوست خود برهنه شوم و تكه‌تكه آن مفهوم را در فضاي بي‌جريان و منبسط شعورم هضم كنم، اسير كنم، بجَوم.

من شيفه‌ی جلوه‌ی ناب بديهياتم
همانها كه همه مي‌فهمند، اما اين لياقت تنها در ذهن يك انسان است كه عروج مي‌كند.
بداهت در انسان به معراج مي‌رود.
و ما چه هستيم جز ملغمه‌ی متناقض بديهيات؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر