مثل این است که مرا نادیده بگیری و با خودم واگذاری. از تو میخواهم فعال و با نشاط به ریشخندام بگیری، اما بسیار صبورانه مرا تحمل میکنی. مشتهای محکمات را میخواهم، فحشهای رکیکات، ضربههای جانانهی اندام و احساسات را، اما همه را از من دریغ میکنی. به کنج ادبیات و شعر و ترانهات میخزی. سیگار به لب میگیری و تنهاییات را با تنهاهای دیگر قسمت میکنی. مرا در آن پشت، آن بیرون، در ژرفای احساس و خواهشام تنها میگذاری، آنقدر تنها که بپوسم، که به بودنت اعتراف کنم، که همهی آنچه هستی را به رسمیت بشناسم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر