«سپیدهدمان، به هنگام ِ آغاز ِ روز با تمامی ِ سرزندگی،
در آن شفق ِ صبحگاهی ِ نیرو،
کتابخواندن به نظر ِ من کاری ننگآور است!»
1
مصرفِ کتاب صرفا به شکل ِ خواندن بروز نمیکند. کتاب را میشود تماشا کرد، ورق زد، قیمتاش را سنجید، زیر بغل گرفت و راه رفت، و کُلی چیزهای دیگر که وجودِ کتاب سببساز ِ حضورشان شده است. بسیاری را میشناسم که همچون من، کتابفروشیها و پیادهروهای مقابل دانشگاهِ تهران برایشان گردشگاهِ مفرحی است. دانشگاه (یا در حقیقت همان کتابفروشیها)، آدمهای رنگارنگ، چهرههای هنرمند، سرشناس، بشّاش و باطراوت، سر و صدای آدمها و جارچیانِ کتابهای درسی و غیردرسی و نایاب؛ تصویر بینظیری برای مصرف (بگذارید بگویم؛ بلعیدن!) آفریده است. برای انسانِ علاقمند و مشتاق، زیر و رو کردنِ کتابهای مختلف و مرور ِ قفسههایی که با نظم و دقت چیده شدهاند، کار هیجانبرانگیزی است. هرچقدر هم که سعی کنی متواضع باشی، باز به هر حال، تو با کالایی دمخور شدهای، که سالیانِ درازی است بسیاری از انسانها، رازهای جانشان را در میانِ صفحاتش پَراکندهاند. کتابخوان تا ابد در یک هیجانِ وصفناپذیر خواهد سوخت؛ «کدام صفحهی کدام کتاب، سِرّ ِ زیستن را برملا کرده است؟» و البته این سوالی است که هرچند قواعدِ تکرارشوندهی زندگی پاسخ ِ «هیچکدام» به آن میدهد، اما امید انسانی که میکوشد تا رسم و قواعد تکرارشونده را به مددِ معجزه و رویا برهم بزند، هرگز نمیپژمرد. دنکیشوت را به یاد بیاورید، که چگونه خود را در قلبِ آن معجزه حس کرد و مرز واقعی و غیرواقعی را از کتابها زدود. برای او این دنیا همانی بود که خوانده بود. شبیه آن حسی که بارها، هر یک از ما هنگام ِ خواندن، به طورِ موقت به خود میگیریم؛ «حس ِ زیستن در دنیایی که دنیای واقعی ِ ما نیست.»2
خرید و جستجوی کتاب نیز حس و حال خاص خود را دارد. اینکه چه نوع کتابی میخواهی، مسئلهی مهمی است. گاهی باید ساعتها وقت صرف کنی تا آنچه میخواهی بیابی. وقت صرف کردن، معادلِ گشتن و راهنمایی خواستن است. در خلال این گشت و گذار، پایت به جاهایی باز میشود که اصلا از وجودشان خبر نداشتی. آخر، به موازاتِ آنچه در رو و ظاهر ِ کار جریان دارد، شبکهای از تبادلاتِ جالب و تأملبرانگیز به طور مخفی حرکت میکند. راه یافتن به زیر و به لایهای پشتِ آنچه هست، همیشه هیجانانگیز بوده. اینگونه مصرفِ کتاب با اشتیاق ِ گریز از فرهنگ رسمی همراه میشود؛ آنجا که کتاب واسطهای است که تو را نه به درونِ خود، بلکه به شبکهای از انسانهای تازه و یافتنشده میکشاند. رفتن به بازار ِ کتابهای نایاب، ماجراجویی ِ ارزندهای است.3
در بین ِ علاقمندان و مشتاقانِ کتاب، چیز دیگری نیز رایج است، که از آنجاکه صورتی غیرعملکردی یافته، مبهم و متناقض مینماید. در واقع، در این قسمت کسانی هستند که نه با محتوای کتاب و نه حتی با فضای تبادلِ آن، بلکه با خرید کتاب و چیدنِ آن در کتابخانهشان خود را سرگرم میکنند. حضور مادیِ کتاب به اینها آرامش میدهد. همینکه آرام آرام، مطمئن میشوند کتابی نیست که نداشته باشند، برایشان لذت بزرگی است. البته همهی دوستدارانِ کتاب نیز تا حَدی اینگونه هستند. هر کسی کتابهای بسیاری دارد که خریده و نخوانده. این حس شبیهِ احساس ِ کلکسیونرهاست. آنها که با وسواس ِ کمنظیرشان پروانهها، تمبرها و قلمها و کلی چیزهای جورواجورِ دیگر از یک جنس را جمع میکنند و از تماشا کردنشان لذت میبرند. نمایشگاههای بزرگ، فستیوالِ حضورِ این عده است. آدمهایی که فرصت مییابند تا همهی شکارشان را یکجا و با قیمت مناسب ببلعند. کتاب برای این عده عرصهای برای «داشتن» است، برای سرک کشیدن، برای اعتبار دست و پا کردن، گفتگو کردن، آراستن؛ باری، آمیختن ِ زندگی به هیجانِ «اروس».اروتیسم و کتاب خواندن رابطهای تنگاتنگ با هم دارند. اروس هم رنج ِ خواندن را میکاهد و هم دنیای بیرون را، آدمها را تلطیف میکند. هرچند در مقیاسی وسیعتر، هر فضایی که بوی خرید و فروش بدهد، طعم ِ اروس را میگیرد، اما برای فضاهایی که کتاب در آن عرضه میشود این قضیه کاملا سر و شکل ِ دیگری مییابد. حاصل ِ کار در اینجا فضایی «رمانتیک» است که حضور ِ معنویِ کتاب، آن را عینا منتقل کرده است (مجددا نمادی همچون دنکیشوت گویا است؛ انسانهایی که در اطرافِ ما قدم میزنند، همان قهرمانهای داستانها و اشعارند که عینیت یافته و قدم به دنیای واقعی نهادهاند. همهی خانمها شاعر میشوند، آنها پرنسس ِ رویاهای نیمهتماماند. همهی آقایان ناگهان به حماسه میپیوندند، آنها نجیبزادگانِ قلمروهای فتحنشدهاند). هر آدمی که از کنارت میگذرد، بالقوه همان است که در کتابی نغز، خاطرهای از او ساختهای. نگاهها جور دیگری میشود. اینجا مرز ِ واقعیت و رؤیا است؛ قلعههای فتحنشده و رازهای سر به مُهر. اروس دستی پنهان است که ما را مرحله به مرحله در این خیالات پیش میبرد و در جایی، و در زمانی مناسب، ظهور ِ عینی مییابد. نمایشگاههای کتاب همیشه پُر است از جوانانِ خوشحالی که کتاب، این نماد فرهنگ زیبای انسانی، به امید عشقی ماندگار، آنها را گرد هم آورده است.
4
جاییکه نظم و ترتیب در هم میپیچند و قواعدِ کارها به هم میخورد، زیستنْ طعمی متفاوت پیدا میکند. با کتاب به راحتی این قابلیت وجود دارد که مرز فراغت و کار در نوردیده شود، زیستن متفاوت شود. دیگر معلوم نیست که به چه کار مشغولی؛ جُستن یا لذت بردن، یا جُستن چنانکه لذت بردن. روانِ ملامتگر سکوت اختیار کرده است، چراکه نمیداند لذتی که در حال حصول است را چگونه پس براند. عدهی بسیاری هستند که زندگیشان را به کتاب گره میزنند تا کارشان همان فراغتشان باشد. این چرخه پایانی ندارد، سر-و-تَهای برایش متصور نیست، از آن رو که لذت را پایانی نیست. با کتاب هر پایانی، آغازی مفصل و باشکوه خواهد بود.***
مرتبط:
کتابفروش
بارها در اين متن حضور خودم را حس كردم .تو خوب مي بيني .دقيق و بي طرفانه ؛ آنچنان كه شايسته يك پژوهش خوب است ( پژوهش نيچه اي ؟! ) نسبت ما با پاسخ چيست هم فوق العاده بود .اينجا هميشه پنجره ديگري برويم گشوده است .اين پنجره هماره گشوده باد
پاسخحذف