میرحسین موسوی معرفی یا مقدمهای نوشته خطاب به مخاطبانی که انگار قرار است بیانیههایاش را به عربی بخوانند. این متن به وضوح متنی ست که نشانههایِ ضعف و رنجوریاش از لابهلایِ هماوردخواهیها و نقاطِ قوتاش بیرون زده. متنی ست شکننده. در حالتی که فرض کنیم خودِ موسوی اینها را نوشته، شاید بتوانیم به فاصلهای که حصر میانِ او و واقعیت ایجاد کرده اشاره کنیم. استحکامِ روحی و واقعگراییِ بیانیهها در این متن وجود ندارد. من از اوضاعِ موسوی در حصر خبری ندارم. در تمامِ این مدت یاد و خاطرهیِ او و متنهایاش با من باقی مانده. حتما به او و خانوادهاش سخت گذشته. احتمالاً از مجرایِ اندکی که شاید برایِ ارتباطگیری و تنفس به او داده اند، جریانهایِ مقید و محدودی از اخبار و فکر و تحلیل نفوذ کرده و او از این مجرایِ تنگ میدان را به وضوحِ قبل نمیبیند. این که آدمی استوار را، بی محاکمه، بدونِ اقناع، بدونِ طی شدنِ مسیرِ مشروع و دادخواهانه، گوشهای گیر بیاندازی و دیدارهایاش و شاخکهایِ حسیاش با بیرون را محدود کنی، شاید از قدرت و قوتِ هر گزارهای که او خود را به آنها نزدیک میبیند، بکاهد. در اینجا میخواهم کمی در موردِ قوتها و ضعفهایِ متنِ موسوی بنویسم تا موضوع برایِ خودم واضحتر بشود.
1. در فضایی که حاکمیتِ ایران هر نوع سازماندهیِ رسمیِ اجتماعی، صنفی، و سیاسی (حتا از جانبِ آن گروههایِ مستقلی که صراحتاً ابرازِ وفاداری به نظمِ سیاسیِ موجود میکنند) را با بیقانونی و زورِ عریان سرکوب میکند، نباید از مردم انتظارِ رشدِ فکری و تحلیل و رفتارِ درست را داشت. از مردمِ پراکنده، فقیرشده، زخمخورده، و بیسامانی که در انقیادِ کارِ روزمره، شبکههایِ اجتماعیِ کنترلشده، و نفرتِ واکنشی از حکمرانانشان مدفون شده اند، نباید و نمیتوان انتظار داشت که از قیدِ همهیِ این ستمهایِ ملموسِ دمِ دست رها شوند و میدانِ بزرگِ ستم و استثمارِ بینالمللی را در تحلیلشان وارد کنند. استثمارِ داخلی همپیوند با استثمارِ خارجی ست. جمهوریِ اسلامی در امتدادِ نظمِ استثماریِ فراملی در حالِ حکمرانی ست. موسوی در یک زمان به صدایی بدل شد که توانست تشتت و پراکندگیِ صداهایِ بیسامانِ سیاسی را حولِ محوری واحد (شبکهسازی و بازگشتِ بدونِ تنازل به قانونِ اساسی) متحد کند و علیهِ این نظمِ استثماری بیانیه بدهد. این که به لحاظِ تاریخی، منتقدانِ حزبِ سیاسیـنظامیِ حاکم در ایران صرفاً توانسته اند پشتِ جبهه و جناحِ «اصلاحطلبان» صدا و حضوری نحیف داشته باشند، نقصِ ساختارِ سیاسیِ ایران است، نه افتخاری به سودِ فرصتطلبیهایِ اصلاحطلبان. موسوی و بیانیههایاش به وضوح، بیرون از منطقِ اصولگراـاصلاحطلب شکل گرفتند. حتا از جایی به بعد، به تصریحِ خودِ او، دیگر دغدغهیِ نتیجهیِ انتخابات 88 و داوریِ منصفانه دربارهیِ آن را هم نداشت، بلکه مقصودش جستوجویِ دردمندانه و واقعگرایانهی راهی بود به سمتِ دادخواهی و برابریِ سیاسی در ایران و پافشاری به ارجاعِ دوباره به ارزشهایِ انقلابِ 57. قدرتِ موسوی در کنترلِ این فضا بود، و نیز ذر شکل دادنِ به آن و هدایت کردناش، و در عینِ حال، در آن شکلِ عضویتِ متواضعانهاش. در این متنِ تازه خبری از این چیزها نیست. چهرهای از او بیرون زده که رنجور و خشمگین است و توانِ مهارِ این خشم را به سودِ خیرِ جمعی ندارد. این چهره از موسوی برایِ من غریب است، هرچند آن را میفهمم.
2. علیِ علیزاده با وقاحت و بدونِ شرمساری موسوی را متهم میکند به بازگرداندنِ هاشمیِ رفسنجانی و کارگزارانِ سازندگی به قدرت. او را متهم میکند به مهیا کردنِ میدان برایِ یکهتازیِ جناحِ راستِ «روحانیتِ مبارز»، به دوپاره کردنِ ایران، به تحمیلِ هزینههایِ تحریم به مردم (+). با لحنِ هیجانآلودِ کسی که تلاش دارد به دروغی که میگوید با سلامتِ نفس باور داشته باشد، جایِ ستمگر و ستمدیده را عوض میکند. به کسی که در مقابلِ بیقانونی اعتراضِ صریح و مسالمتآمیز کرده و به همراهِ مردماش بر این اعتراض ایستاده، لگدِ تئوریک میزند. دروغ را به جایِ راستِ منصفانه به خوردِ خودش و کسانی میدهد که از این تهوع لذت میبرند و هوایِ انفعال و کثافت مشامشان را پُر کرده. حتا بیخبرترین ناظرِ جامعهیِ ایران هم دیگر میداند که سرکوب و انحصارطلبیِ سیاسیِ داخلی کشورِ ما را به چه تباهیِ اسفناکی کشانده. همه میدانند که استبدادِ رأیِ داخلی و پس زدنِ همهیِ صداهایِ دیگرگونه حضورِ مردم در صحنهیِ سیاسی را از معنی تهی کرده و ایران را به ضعف و زبونی کشانده. این که دیگر چیزِ پوشیدهای نیست. اینها که بدیهی ست. کلِ بارِ ننگِ وضعیتِ سیاسیِ امروزِ ایران تا ابد بر دوشِ کسانی ست که با سرکوبِ ــ سرکوبِ گروههایی که با فعالیتهایِ مسالمتآمیزشان زمینهیِ بلوغِ سیاسی و اجتماعیِ ایران را فراهم میکنند ــ ایرانی ضعیف، آکنده از نفرت، و ناتوان از فکر کردن به آینده را بر جا گذاشته اند. دست و پا زدنهایِ معصومانهیِ امثالِ علیزاده، یا حتا آن رویِ دیگرش، دروغپردازیِ بیوطنهایِ مزدوری مثلِ علینژاد، نه چیزی به این واقعیت اضافه میکند و نه چیزی از آن میکاهد.
3. اطلاعات و تحلیلِ موسوی از سوریه و اتفاقاتی که در آن افتاده و نقشِ جمهوریِ اسلامی در آن به وضوح نادرست است. پیوند زدنِ این تحلیلِ نادرست به مایهیِ عبرت دانستنِ مرگِ کسی که قمهکِشها و «اشرار و اراذل» را برایِ سرکوبِ معترضانِ شهریِ تهران بسیج کرده بود (+)، از جسارت و ذوقی که موسوی در بیانیههایاش به کار میگرفت، خیلی دور است. در اینجا چهرهیِ مردِ شکسته و داغداری را میشود دید که از جلادِ متعصبی که روزی به رویِ مردمِ بیدفاعاش چنگ کشیده نفرتی عمیق به دل دارد و دوست دارد آن را لابهلایِ متنی بگنجاند که احتمالاً قرار است هشداری باشد برایِ جلادانِ آینده. این شاید عاطفهای باشد که کهنسالیِ او به آن نیاز دارد تا از پیراموناش شفقت و التیام بگیرد. اما نکتهای نیست که امتیازی باشد برایِ یک متنِ سیاسی که میخواهد جدی گرفته شود.
4. هادیِ معصومیِ زارع، که به نظرم آدمِ کاردرستی رسید، تحلیلی از دلایلِ دخالتِ ایران در جنگِ داخلیِ سوریه دارد که فکر میکنم بسیار پرجزئیات و جالب است (اگر تا حالا ندیده اید، من در نوارِ کناریِ وبلاگ به همهی قسمتهایاش لینک داده ام). ویژگیِ روایتِ او این است که تلاش دارد جنگِ ایران در سوریه را برایِ مخاطباش نه «قابلقبول»، که «فهمپذیر» کند. به طورِ خلاصه، دلیلِ ورودِ ایران به جنگِ سوریه کاملاً واضح است: اسرائیل. در واقع، رژیمِ سیاسیِ فعلی در سوریه، حضورِ ایران در مرزهایِ اسرائیل را «تضمین» میکند، اما احتمالات و اتفاقاتِ سیاسیِ بعدی که به اضمحلالِ رژیمِ بعثیِ اسد منجر شود، نمیتواند این حضور را به شکلِ غیرمشروط در درونِ خود داشته باشد. سوریه برایِ ایران پایگاهی ست که بتواند به دشمن دسترسی داشته باشد. این موضوع در همان مصاحبهای که از سردار همدانی بالاتر نقل کردم هم به تفصیل بیان شده (+). در واقع، ماجرا این شکلی ست که نظامِ سیاسیِ ایران نمیخواهد مسیرِ جغرافیاییِ منتهی به سوریه را از دست بدهد. بنابراین، سپاه (که یک نیرویِ عقیدتی و ایدئولوژیک است) را میفرستد به جنگی که باید برایاش اهداف و نتایجِ ایدئولوژیک دست و پا کند: دفاع از حرم. از طرفی، باید مردم و ساختارِ قانونیِ رسمی (دولت و مجلس) را راضی کرد که به این تصمیمِ استراتژیک تن بدهند. اما این کار ممکن نیست. چون امکانپذیر نیست که در سطحِ «سیاستِ رسمیِ ایران» از تقابلِ آشکارِ «نظامی»، به هدفِ تسلیحِ حزبالله و مقابلهیِ مستقیم با اسرائیل حرف زده شود. این کار تبعاتِ داخلی و بینالمللیِ بسیاری دارد. پس، نیرویِ ایدئولوژیک، با لایههایی از پنهانکاریِ سیاسی، و سوار بر ایدئولوژیِ شیعی به سوریه فرستاده میشود. در ایران این شکل از اعزامِ نیرو مشروعیت ندارد. به مردمِ ایران هیچ گاه توضیحی در این باره داده نمیشود که چه نفعِ استراتژیکی از این مقابلهیِ نظامی میتوان بُرد. در واقع، ایران مجبور است که همواره با اسرائیل در پشتِ صحنه بجنگد، و رویِ صحنه سند و مدرک و اعتراف و ادعا به دست ندهد. شبیهِ همان اتفاقی که در مقابله با ورزشکارهایِ اسرائیلی در رقابتهایِ بینالمللی میافتد، و هیچ وقت موضعِ رسمی در قبالاش گرفته نمیشود.
5. جمهوریِ اسلامی پنهانکار است. همین پنهانکاریاش میل به تولیدِ مکررِ نهادهایِ فراقانونی و غیرشفاف را تقویت کرده. موسوی مهمترین چهرهیِ معاصری ست که در سطحِ ملی با این پنهانکاری مقابله کرده. و از این نظر، شاید مهمترین فرازِ متنِ اخیرِ او این است که: «گناهِ بزرگِ حکومتِ ما دست بردن در حقیقتِ معانی است».
میرحسین دیگه خرفت شده و از دست رفته،. به شهید وطن توهین کرن و آب به آسیاب براندازهای کثیف ریختن مجازاتش مرگه همه جا. اینجا با احترام داره باهاش برخورد میشه.
پاسخحذفسلام
حذفاگه بخواهیم از شبکههایِ اجتماعی و تقابلهای ساختگیِ توشون فاصله بگیریم، واقعیت این اه که سزایِ توهین هیچ کجا مرگ نیست. حتا اگه جایی به خاطر توهین کسی رو میکشند، اونجا الگو نیست. با میرحسین و بسیاری از معترضین به وضعِ حاکمیتِ داخلی در ایران ابداً محترمانه و با انصاف برخورد نشده. اما از اینها بگذریم.
راستاش فکر نمیکنم که برای نقد، اصولاً باید واکنشِ براندازها و دشمنانِ ایران رو به حساب آورد. فکر میکنم تأکیدِ مقدسمآبانه رویِ وطن، شهید، مقاومت و این قبیل چیزها در داخل برایِ منکوب کردن اه. حسابِ کسی که از داخلِ خاکِ ایران، زیرِ نظارت و استیلایِ حاکم، و با سابقه و روش و منشی مشخص داره نقد میکنه (ولو داره فحاشی میکنه و مقدساتِ یه عده رو زیرِ سؤال میبره) جدا ست از حسابِ کسی که متحدِ دشمنانِ ایران اه. فحاش رو تهاش باید در دادگاه جریمه کرد. در داخل، فقط با کسی که اقدامِ تخریبی (تخریبِ فیزیکی) یا مسلحانه کرده باید برخوردِ خشن و بازدارنده بشه. به همین خاطر، ابداً فکر نمیکنم که به فحشی که از دهنِ مسیحِ علینژاد در میآد باید همون واکنشی رو نشون داد که اگه مثلاً همون فحش از دهانِ میرحسینِ موسوی بیرون بیاد. در مقابلِ دشمنِ ایران باید ایستاد. میرحسین دشمنِ ایران نیست. ملاک و میزانِ دشمنی با ایران فاصلهی حرفها با حرفِ براندازان نیست.
دیگه این که، به نظرِ من حجمِ وسیعی از کثافت و دروغ و بیحرمتی به شهدایِ وطن و مسائلی از این قبیل که هم در داخل و هم در خارج از ایران مشاهده میکنیم، جدا از حجمِ وسیعِ تبلیغات و پروپاگاندایِ غرب، محصولِ مستقیمِ رژیمِ سیاسیِ حاکم بر ایران اه. دشمنانِ خارج از ایران چه شما کاری بکنید، چه نکنید، بدگویی میکنند. اما در داخل، بدگوها (از هر طبقه و قشری) نیاز به رسانه و دسته و بازنمایی دارند تا تسکین پیدا کنند، و در عینِ حال رشد کنند و تو بازیِ سیاسی در زمینِ دشمنِ ایران بازی نکنند. اقتدارِ نظامی و قضایی باید صرفِ مقابله با زورگو بشه. جمهوریِ اسلامی، به لحاظِ تاریخی، میتونسته مسیرِ اقتدار و مشروعیت رو از طریقِ متکثر کردنِ میدانِ سیاست و رسانه طی کنه. راهِ خنثا کردنِ ایران اینترنشنال و بی بی سی و غیره داشتنِ رسانهیِ متکثر در داخل اه. حتا همهشون رو دعوت کنن و یه دفتر داخلِ ایران بهشون بدن. این تکثر در ایرانِ بعد از انقلابِ «تقریباً» وجود داشته. باید به تدریج وسعت پیدا میکرده. اقلیتِ ایدئولوژیکِ حاکم با ابزارهایِ قانونی و غیرقانونی اون رو محدود و سرکوب کرده. در این راه همدستِ زورگوها و انحصارطلبهایِ داخلی بوده. مسیری که در حالِ طی شدن اه مسیرِاضمحلالِ نظمِ سیاسیِ بهینه، مسیرِ اضمحلالِ جمهوریِ اسلامی، و مسیرِ اضمحلالِ ایران اه. من میرحسین و ایستادگیاش رو در امتدادِ چنین نقدی میفهمم. و هر کوششی که برایِ ردِ تهدیدِ خارجی و با ثباتتر کردنِ اجتماعِ سیاسیِ داخلی بشه در این مسیر برام مهم و مغتنم اه.
میرحسین اشتباهِ تحلیلی کرده. خرفت نشده. با توهیناش همراه نیستم، اما من بهشخصه، برام جُرم استفاده از اوباش برای سرکوبِ جنبشِ مدنی و جُرم دخالتِ مستقیمِ نظامی در انتخاباتِ سراسری و عمومی (اظهارِ نظرِ صریح و عمومیِ فرماندهیِ وقتِ سپاهِ پاسداران) به لحاظِ احساسی با ننگ و نفرینِ بیشتری همراه اه، تا اشتباهِ تحلیلی در کم قدر دانستنِ جانِ شهید. این اقدامات خلافِ امنیتِ ملی اه و دشمن رو در برابرِ ما جسورتر و کاراتر کرده. مقاومتِ مدنیِ کسانی مثلِ میرحسین موهبت اه برایِ هر نظامِ سیاسیای که بخواد قویتر بشه.
توهین به شهید نباید بهت هشدار بده که از این قبیله اسلاح طلب بیرون بکشی؟
پاسخحذفمن اصلاحطلب نیستم. با توهین به شهید همراه نیستم. من مدافعِ منش و روش و راهی ام که میرحسین از بعد از انتخاباتِ 88 تا الان اومده. مسیرش رو در امتدادِ اصلاحِ ایران میفهمم. برام یکی از نقاطِ اتکا و امید اه.
حذفبیانیه امروزش رو تحلیل میکنی لطفا
پاسخحذفدر ضمن اجازه دارم لینک بدم به پست های وبلاگ در توئیتر؟
پاسخحذفای کاش در مورد بیانیه آخر میرحسین بنویسی
پاسخحذفمن معتقد به عبور از ج.ا. با اتکا به دخالت خارجی یا دامن زدن به شورشهای کور تودهای نیستم. ایران امروز مملو از سیاهی و تباهی و ستم است، اما من به تغییرش از داخل، با پشتیبانی گروههای فعلا خاموش مردمی و به بنبست رسیدن سیاستهای اربابمآبانهی سران نظام ایران امید دارم. بیرون از ایران سراسر جنگل وحشت است. گمان نمیکنم هیچ آدمی باشد که شرایط را بفهمد و تاریکی-امید را به جنگل وحشت بفروشد.
حذفبیانیههای موسوی و مواضعاش را من در قالب یک کلیت هماهنگ و در همین راستا میفهمم: کسی که جایگاهاش، عضوی از مردم بودن، را فراموش نمیکند و همواره با پس زدن مزاحمهای خارجی (از مجاهدین گرفته تا سلطنتخواهها و بقیهی کفتارهای بیرونی) سعی میکند به امکانات و نیروهای تغییر از داخل فکر کند و پراکندگیها را از نو منسجم کند. گمان میکنم کسی که دغدغهی عدالت و استقلال و آزادی مردم ایران را دارد، هرگز نمیتواند و نباید در مقابل تباهی و محرومیت و ستمی که ج.ا. بر ایران حاکم کرده ساکت بماند یا کرنش کند. اما ج.ا. همهی واقعیت سیاسی حاکم بر ایران نیست و نباید کل موضع ما به شکل واکنشی، و برآمده از نفرت به ج.ا. تعریف شود. اصلا خود این نفرت از ج.ا.، که به شکل طبقاتی در ایران امروز و در میان کنشگران روزمرهی طبقات مختلف جامعه بروز سیاسی پیدا کرده، بخشی از موانعی ست که برای آیندهی سیاسی ایران لازم است تا با آن مواجه شویم.
من بیانیهی اخیر موسوی را در همین کرانهها میفهمم.
ممنونم...کاملا موافقم..این بیانیه واقعا تنها نور امید این روزهاست..میرحسین و وجود افرادی مثل فرهاد میثمی و ضیا نبوی میتونه از وحشت و تاریکی همین جنگل که منو سرخورده و ناامید رو نجات بده..ظاهرا همچنان امید بذر هویت ما است
حذف