انسانها كساني را مي ستايند و باور مي كنند كه يكي از جوانب صورت يا معنا را برگزينند و درآن غول آسا و شگرف رشد كنند. يا در مادة صرف در غلتند يا متضمن معناهاي نهايي باشند. يا به زندگي به ديد فيلسوفانه بنگرند و يا شاعروار بناي مبهم معنا را در ويرانه هاي يقين جستجو كنند. باقي انسانها نيز به ستايشگران اين وضع خواهند پيوست و پاچة كوبيدن غير را ورخواهند كشيد. انسانهايي كه متضمن صورت و معنا هر دو با هم باشند و به سبيل اعتدال قيام كنند چندان موافق مذاقها نبوده اند. لذا براي جلب توجهات نياز به معجزه داشته اند.
انسان در باطني ترين نهادش انقلابي است. مايل به براندازي است. مشتاق چپه شدن و تا سر حد مرگ پيشرفتن است. كافيست نهادش را كمي دستكاري كرد. شوق در برانداختن واقعاً بيش از اشتياق به برساختن است. براي همين است كه پيامبران يا غريبانه مرده اند يا دليراه شهيد گشته اند. راه ديگري در ميان نيست. يا بايد به نيروي جهل و توهم كاذبِ يك انقلاب صوري و معنايي تن دهي، يا در كنج خلوت انديشناكِ خويش، به آب شدن و ريختن بيانجامي.
كدام را مي خواهي؟ با توام «من».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر