۱۳۸۴/۶/۲۴

میدان جنگ


تو دشمنِ من نیستی. من اصلا تو را نمی‌شناسم، اما از آنجا که در جبهه‌ای قرار گرفته‌ای که به تقویت آنچه مرا سرکوب کرده است می‌انجامد، باید تظاهر کنم که تو از دشمنانی. «تو» بودنِ تو، و آنچه واقعا بدان پایبندی برایم اهمیتی ندارد. تو را می‌کشم چون با ما نیستی. چون ظاهرا کمر به نابودی من بسته‌ای و داری همان کارهایی را می‌کنی که دشمن ِ من بدان فراخوانده است. تظاهر به دشمنی‌ات می‌کنم چرا که از هر چه سرکوبگر است بیزارم.
دشمن بودن، آنهم در جبهه‌های جنگ، صرفا تاکتیکی برخاسته از تظاهر است. همان کسانیکه قبل و بعد از جنگ این قابلیت را دارند که دوستان صمیمی ِ یکدیگر باشند و به خانه و سرزمین هم سفر کنند، در دوران جنگ خصم خونی می‌شوند. دشمنی آنها دشمنی‌ای برخاسته از جدال نفْسها نیست. نفْس ِ آنها در معنایی جمعی استحاله یافته است. معنای جمعی است که فرهنگ‌ساز است. فرهنگها هستند که با هم در نبرداند. و انسانها در این میان خیل متظاهرانی بیش نیستند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر