۱۳۸۴/۱۰/۱۱

فرانسیس بیکن حکایت جالبی نقل می­کند؛
روزی خدمه­ی یک معبد، مردی که با کشتی قصد مسافرت داشته را به درون اطاقی می­برند و به او می­گویند: "عکس­هایی که روی دیوار می­بینی، عکس ِ کسانی است که نذر معبد کرده­اند و طوفانِ دریا به آنها آسیبی نرسانده است. تو هم می­توانی جزء این دسته باشی و با خیال راحت سفر کنی." مسافر نگاهی به عکس­ها می­کند و با برانداز کردنشان می­گوید: "بسیار خب، اما عکس کسانی که نذر معبد کرده­اند و طوفان غرق­شان کرده را کجا زده­اید؟"

به گمانم ما همیشه، هرگاه که فکر می­کنیم چنین می­کنیم. همواره در اثر غفلت است که احکام متولد می­شوند (این جانِ کلام همه­ی متفکرانی است که به رابطه­ی دانش و قدرت اشاره می­کنند). نمی­توان در علوم انسانی، از حقیقتِ چیزها پرسید، به این دلیل که حقیقت و معنا یک برساخته­ی اجتماعی است. ساخته­های اجتماعی دائما یک سری از واقعیات را سانسور می­کنند (کاری که خدمه­ی معبد برای آن مسافر کردند)، تا بتوانند حقیقتی منسجم و مقبول را ارائه کنند. میزان و نحوه­ی این سانسور و حذف، بسته به سامانه­ی دانایی (episteme) تغییر و تحول می­یابد. ابدا هم نباید انتظاری معصومانه داشت؛ نباید انتظار داشت که در دانش چیزی سانسور نشود. حذف دقیقا بخشی از استدلال است، وگرنه کلام ظاهری متناقض و از هم­پاشیده می­یابد.

خیال خودتان را راحت کنید؛ در علوم انسانی حقیقتِ ذاتی نمی­توان یافت (دیگر نپرسید «حقیقت چیست؟»، دیگر سوال از ذات نپرسید. پاسخ این سوال را جز خودتان کس دیگری نمی­داند). هر دانشی در باب انسان از آنجا که از زبان فراتر نمی­رود، دانشی است ناقص و توتالیتر؛ ناقص به این دلیل که شواهد را حذف و دسته­بندی می­کند و توتالیتر به این دلیل که مجال نفس کشیدن برای دیگر اندیشه­ها باقی نمی­گذارد.

***
نتیجه­ی منطقی (1): هرگاه خواستید حرف خود را ثابت کنید و حقیقتِ سخنتان را بر دیگری آشکار کنید، لازم نیست جان بکنید و لباس از قرآن بپوشید و شیخ­الرئیس دهر شوید، تنها کافی است بدانید که سخنتان زمانی معقول خواهد بود که پیش از هر حرفی، عقل را برای دیگران تعریف کرده باشید. و تعریفِ عقل، از راهی بجز زندگی و عمل ممکن نیست.
نتیجه­ی منطقی (2): اول زندگی کنید، بعد سعی کنید که بیاندیشید (یه چیزی تو مایه­های؛ برو کار می­کن مگو چیست کار).

۴ نظر:

  1. سلام روز خوش.
    ايده ي مركزي متنتان بسيار جالب و هيجان آور بود.
    نقل قولتان از بيكن برايم تازه و ناشنيده بود. خياي خوشم آمد. لطفا منبع آن نقل قول را ذكر نماييد تا بنده هم در مواقع لزوم بتوانم به آن ارجاع دهم/كنم.
    يك نكته ي كوچك: گفته ايد كه "به این دلیل که حقیقت و معنا یک برساخته­ی اجتماعی است. ساخته­های اجتماعی دائما یک سری از واقعیات را سانسور می­کنند " اما وقتي حقيقت مفهومي ساخته و پرداخته ي اجتماع باشد(كه به نظر من ايده ي بسيار مهمي هم هست) ديگر نميتوان از قلب و سانسور آن سخن گفت.

    خوش باشيد.

    پاسخحذف
  2. آقای مثمر عزیز سلام
    ممنون از نظر عالی و دقیقتون.
    راستش منبع این حکایت که از بیکن نقل کردم، کتاب ارغنون ِ جدیده. اما من این ماجرا رو خیلی وقت پپیش در روزنامه‌‍ی شرق خوندم. حالا هم هرچی توسط گوگل گشتم نتونستم تو نت اون صفحه از روزنامه رو پیدا کنم.
    اما درباره‌ی نکته‌ای که گفتید؛ فکر کنم اگر در بحث، «واقعیت» و «حقیقت» رو از هم تفکیک کنیم (کاری که من کردم)، اون وقت مسئله حل بشه. حقیقت که برساخته است. اما حقیقت برای بودن، نیازمند سانسور و قلب و حذف واقعیاته.
    نتیجه اینکه واقعیات هستند، اما این نظام حقیقت (اپیستمه) است که در کنار هم چیدن اون واقعیات دچار مشکل میشه و تناقض به بار میاره و ناچار عوامل تناقض رو سانسور می‌کنه.

    پاسخحذف
  3. ولی من میگم کلا بریم زندگی کنیم
    :)

    پاسخحذف
  4. delam khast dobare comment bezaram!

    پاسخحذف