فرانسیس بیکن حکایت جالبی نقل میکند؛
روزی خدمهی یک معبد، مردی که با کشتی قصد مسافرت داشته را به درون اطاقی میبرند و به او میگویند: "عکسهایی که روی دیوار میبینی، عکس ِ کسانی است که نذر معبد کردهاند و طوفانِ دریا به آنها آسیبی نرسانده است. تو هم میتوانی جزء این دسته باشی و با خیال راحت سفر کنی." مسافر نگاهی به عکسها میکند و با برانداز کردنشان میگوید: "بسیار خب، اما عکس کسانی که نذر معبد کردهاند و طوفان غرقشان کرده را کجا زدهاید؟"
به گمانم ما همیشه، هرگاه که فکر میکنیم چنین میکنیم. همواره در اثر غفلت است که احکام متولد میشوند (این جانِ کلام همهی متفکرانی است که به رابطهی دانش و قدرت اشاره میکنند). نمیتوان در علوم انسانی، از حقیقتِ چیزها پرسید، به این دلیل که حقیقت و معنا یک برساختهی اجتماعی است. ساختههای اجتماعی دائما یک سری از واقعیات را سانسور میکنند (کاری که خدمهی معبد برای آن مسافر کردند)، تا بتوانند حقیقتی منسجم و مقبول را ارائه کنند. میزان و نحوهی این سانسور و حذف، بسته به سامانهی دانایی (episteme) تغییر و تحول مییابد. ابدا هم نباید انتظاری معصومانه داشت؛ نباید انتظار داشت که در دانش چیزی سانسور نشود. حذف دقیقا بخشی از استدلال است، وگرنه کلام ظاهری متناقض و از همپاشیده مییابد.
خیال خودتان را راحت کنید؛ در علوم انسانی حقیقتِ ذاتی نمیتوان یافت (دیگر نپرسید «حقیقت چیست؟»، دیگر سوال از ذات نپرسید. پاسخ این سوال را جز خودتان کس دیگری نمیداند). هر دانشی در باب انسان از آنجا که از زبان فراتر نمیرود، دانشی است ناقص و توتالیتر؛ ناقص به این دلیل که شواهد را حذف و دستهبندی میکند و توتالیتر به این دلیل که مجال نفس کشیدن برای دیگر اندیشهها باقی نمیگذارد.
***
نتیجهی منطقی (1): هرگاه خواستید حرف خود را ثابت کنید و حقیقتِ سخنتان را بر دیگری آشکار کنید، لازم نیست جان بکنید و لباس از قرآن بپوشید و شیخالرئیس دهر شوید، تنها کافی است بدانید که سخنتان زمانی معقول خواهد بود که پیش از هر حرفی، عقل را برای دیگران تعریف کرده باشید. و تعریفِ عقل، از راهی بجز زندگی و عمل ممکن نیست.
نتیجهی منطقی (2): اول زندگی کنید، بعد سعی کنید که بیاندیشید (یه چیزی تو مایههای؛ برو کار میکن مگو چیست کار).
سلام روز خوش.
پاسخحذفايده ي مركزي متنتان بسيار جالب و هيجان آور بود.
نقل قولتان از بيكن برايم تازه و ناشنيده بود. خياي خوشم آمد. لطفا منبع آن نقل قول را ذكر نماييد تا بنده هم در مواقع لزوم بتوانم به آن ارجاع دهم/كنم.
يك نكته ي كوچك: گفته ايد كه "به این دلیل که حقیقت و معنا یک برساختهی اجتماعی است. ساختههای اجتماعی دائما یک سری از واقعیات را سانسور میکنند " اما وقتي حقيقت مفهومي ساخته و پرداخته ي اجتماع باشد(كه به نظر من ايده ي بسيار مهمي هم هست) ديگر نميتوان از قلب و سانسور آن سخن گفت.
خوش باشيد.
آقای مثمر عزیز سلام
پاسخحذفممنون از نظر عالی و دقیقتون.
راستش منبع این حکایت که از بیکن نقل کردم، کتاب ارغنون ِ جدیده. اما من این ماجرا رو خیلی وقت پپیش در روزنامهی شرق خوندم. حالا هم هرچی توسط گوگل گشتم نتونستم تو نت اون صفحه از روزنامه رو پیدا کنم.
اما دربارهی نکتهای که گفتید؛ فکر کنم اگر در بحث، «واقعیت» و «حقیقت» رو از هم تفکیک کنیم (کاری که من کردم)، اون وقت مسئله حل بشه. حقیقت که برساخته است. اما حقیقت برای بودن، نیازمند سانسور و قلب و حذف واقعیاته.
نتیجه اینکه واقعیات هستند، اما این نظام حقیقت (اپیستمه) است که در کنار هم چیدن اون واقعیات دچار مشکل میشه و تناقض به بار میاره و ناچار عوامل تناقض رو سانسور میکنه.
ولی من میگم کلا بریم زندگی کنیم
پاسخحذف:)
delam khast dobare comment bezaram!
پاسخحذف