(1)
بی انگیزه، بی هیجان، بی جوهر ِ لازم برای فهمیدن و دانستن، هیچ چیز نخواهیم فهمید، هیچ چیز نخواهیم دانست. تا گمان نکنی و مشکوک نباشی که مبادا آنجا -آن پُشت- چیزی پنهان شده، و غلغلک نشوی که آن وجودِِ پنهان را بیابی و کشف کنی، چیزی به دست نخواهی آورد. گویا این حقیقتی جاودان در موردِ انسان است؛ او شیفتهی کشف و کنار زدن است، و هرچه (دقیقا هرچه) به دست آورده، محصولِ همین میل ِ او بوده. کارهایی که لذتبخش نیستند، از کشف، از انگیزه و هیجانِ یافتن و تسخیر کردن، عاریاند. ما انسانها مواقع ِ شورانگیز ِ زیستنمان، دائما مشغولِ بازی هستیم؛ شاید قشنگترین بازیِ کودکیمان: قایمباشک.
(2)
گاهی با خودم فکر میکنم، حرفِ حسابِ فلان کتاب چی بود؟ چه چیز مرا به حرفها، سخنها، کتابها و چیزهایی وصل میکند که میتوانم زندگیشان کنم و در حضورشان بال درآورم، لذت ببرم؟ پیامشان؟ از خودم میپرسم؛ اگر بخواهم حرفهای فلان فیلسوف، فلان جامعهشناس، فلان هنرمند را خلاصه کنم و در یک یا چند جملهی کوتاه بگنجانم، چه باقی میماند؟ فیلسوفِ ما چرا این همه زحمت کشیده و حرفهایش را در لفافِ گوناگون، با ترفندها و ابتکاراتِ مختلفِ ذهنی، ادبی و هنری بیان کرده؟ حاصل ِ کارش که یک جمله بیشتر نیست!
پاسخ این است: تا با پیچیدن و مخفی کردنِ یک حقیقتِ ساده، یک جملهی کوچک و بیارزش و هر-روزی، یک امر ِ عادی و روزمره، و کشفِ دوبارهاش، آن را در نظر ِ ما مهم جلوه بدهد و به هیجانِ یافتن، لذتِ تسخیر کردن و سَرَک کشیدن به «آن پُشت» پیوندمان بدهد. یک نوشتهی خوب (جدا از حرف و مفهومی که درست یا نادرست در دل دارد)، یک نوشتهی جذاب و هیجانانگیز است، نوشتهای که پیامش را پُشتِ معمّاها، دیوارها، پیچ-و-تابِ کوچه-پس-کوچهها، مخفی میکند، و لذتِ دیدن و کنار زدن، لذتِ شهودِ آنچه «آن پُشت» است را به کام ِ مخاطب مینشاند.
(3)
یک نوشتهی خوب (خوب از هر جهت)، پیش و بیش از آنکه به دنبالِ جوابها باشد، به دنبالِ سؤالهاست. سؤال-داشتنْ هیجانزده شدن است، گرم شدن است، سؤال روح است، آدم را به زیستن وصل میکند. چیز ِ لذتبخش (نوشته، خطابه، فیلم، رُمان، ...)، در ابتدا سعی میکند پنهان-کاری کند؛ وانمود کند که ماجرایی در حالِ مخفی زیستن است. قبلترها فکر میکردم که دغدغههای درونی و سؤالاتِ وجودیام مرا به درگیری با یک چیز، و فهمیدنش، ترغیب میکنند، اما حالا حس میکنم، بازیِ خارجی ِ یک ذهن ِ خلاق، که معمارانه (همچون دایدالوس) هزارتویی از مفاهیم ِ پنهانشده را بر زمینهی علائق و دغدغههایم سوار میکند، در کار است، تا من تشنهی گَشتن، جستجو کردن، در-راه-بودن، و لذت بردن بشوم. مکانیزم ِ لذت بردن از زیستن، پنهان کردنِ چیزی در انتهای یک مسیر است. مکانیزم ِ لذت بردن، برای همیشه، پنهان کردن است.
(برای آزمونِ این نظر، کافی است تا بزرگترین و جذابترین رُمانی که خواندهاید را به شیوهای کاملا خلاصه برای دیگری تعریف کنید؛ چه چیز باقی میماند؟)
(4)
آکادمی (تا آنجا که مقابل ِ آگورا و پلازا –دانشسَرای میدان و بازار- قرار دارد)، چیزی صریح، صاف، شفاف و معمّازُدایی شده است. برای همین است که هیچ دانستنی ِ شادیبخش و مفرحی تولید نمیکند و زبانِ نویسندگانِ خود را، بیمعمّا و عبث (بیمایه و خنثی) میپسندد.
(5)
جامعه، جامعه چه چیز را از چشمانِ مردمان دور نگاه میدارد، تا درگیر ِ زیستن ِ لذتبخششان کند؟
روانکاو ِ دانای حال-به-هم-زن میگوید؛ آلاتِ تناسلی را، لذتِ جنسی ِ سهل و همهگیر را. نشانهشناس ِ متواضع و راحتطلب میگوید؛ خیلی چیزها را، که البته نماد و نمایندهی همهشان سائق ِ جنسی است. سِکْسْ چادر ِ استعارهای است، بر همهی چیزهایی که پنهان میشوند، تا انسان را به یافتن و جستجو کردن و تسخیر کردن وادارند. آن روی سکهی جامعه، یک مُشتْ مردِ حَشَری است؛ مردانی به غایت جستجوگر!
اما خندهی مکار ِ پیر ِ ما، حکایت از پاسخی شنیدنیتر دارد: جامعه، همیشه و همواره، تلاشی زوال-نیافتنی برای خلق ِ معما و حل ِ آن است. دیگر بشر به جامعه نیاز دارد، چراکه برای زیستن، به هیجان، به معمّا، به دیگری، وابسته است.
(6)
- «هدف» چیست؟
- کشفِ چیزی پنهان، بارها و بارها، در بستری از لذتِ حل ِ معمّا.
(7)
در ستایش ِ یک گفتار، یک نوشته و یک متن (متن با همهی وسعتِ معنایی ِ گوناگونش)، هیچ جملهای لذیذتر از این نیست که بگویند؛ متن ِ هیجانانگیزی بود، لبریز از پرسشام، لبریز از شور ِ زیستنام، گیجام، گرم ِ گرمام.
متن ِ هیجانانگیزی بود
پاسخحذفبا ستایش متن ها مخالفم . بعد از خواندن یک نوشته ی خوب لبخند می زنم یا به فکر فرو می روم.هیجان زدگی کم عمقی خواننده است به نظرم. شگفت زدگی حسی درونی تر و آرام تر است. من از شگفتی ها، شگفت زده می شوم.
پاسخحذفمتون جدی رو دوست دارم. موفق باشید
پاسخحذفآنچه در تعینات آوردی با آنچه در اینجا نوشتهای در تضاد است و یه جورایی مُخم خارش میگیره!
پاسخحذفخدمت ستاره عرض کنم که تعینات رو من ننوشتهام، نقل ِ قول از مولانا است، و فکر میکنم که در نگاهِ اول میشه این دو متن رو متضاد با هم دید، و من هم نوشتهی تو «تعینات» رو به عنوان ِ تآئید حرفهای خودم نیاوردم.
پاسخحذفاما اگه از تأئید و همسانیابی بگذریم، به نظرم این دو متن میتونن خیلی خوب همدیگر رو توضیح بدن، درست به این دلیل که متضاد به نظر میرسن ( و فکر رو درگیر میکنن، یا به قول خودت مُخ رو خارش میدن) و هم از این جهت که هر دو تا دارن سعی میکنن که یه چیز رو توضیح بدن. این جالب نیست که دو تا گفته که یه چیز رو توضیح میدن دقیقا مخالف هم باشن؟ این جالب نیست که یه چیز بره رو مُخ آدم؟ کیف نمیده؟ لذتبخش نیست؟ به زندگی وصلات نمیکنه؟
:P