تنها و بیخیال نشسته باشی و پا روی پا انداخته با منظرهی ماشینها و پارک و درختهای زار و نزارش تا هپروت رفته باشی، و یکهو یکی دختر ِ جینگیل ِ مستون بیاید صاف از مقابلت رد بشود و یک صندلی آنورتر - تو دیدرس ِ تو - بنشیند و زرتی کتابِ «شیوههای غلبه بر کمرویی» را بگیرد جلو ِ صورتش، و تو یکدفعه خندهات بگیرد و نتوانی بخندی و تخیل ِ ناب بزنی که الآن است که برای اجرای یکی از راهکارهای آن کتابِ مستطاب و غلبه بر کمرویی ِ مبارک، بیاید و کنارت بنشیند و اولین نفری باشی که مزهی راهنماییهای احیای رو به وسیلهی کتابِ غلبه بر کمرویی را خواهد چشید و فکر کنی چه پُستِ وبلاگیای بشود این ماجرا و وبلاگیاش کنی و یکی بیاید و بخواند و بخندد و به اینجاش که رسید خودش را ببیند و جهان به حالِ خود رفته باشد.
۱۳۸۵/۷/۱۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
خیلی جالب بود
پاسخحذفaghaa biyaa jayzato begir ! baraaye inke aghab ham namoonde baasham az baghiye :)))
پاسخحذف