خُب، هر چه باشد، من وقتی خرقه و مِی را، در شعر ِ حافظ، با هم و همراه میبینم، دست به تخیل میزنم و به هر نحوی که باشد، این کنار ِ هم نشینی ِ متناقض را برای خودم معنا میکنم. به هر صورت، حالِ آدمی که با اهل ِ زُهد چپ افتاده، به خجالتآورترین وضع، دم از بچهبازی میزده، خرقهاش را رهن ِ شراب میسپرده، و در عین ِ حال، حافظِ قرآن بوده و از ریاکاری بیزار، و به عنایاتِ غیب اعتقاد داشته، و مستی ِ عشق را به سر ِ کسانی میکوبیده که مستِ آبِ انگور بودهاند، از چند حالت خارج نیست؛
1) دیوانه بوده، یا شاید یک مشکل ِ روانی داشته، شاید هم یک آدم ِ خیلی خاص و منحصر-به-فرد بوده، و میتوانسته مجموعهای از کارهایی که به لحاظِ روانی متناقضاَند را در آنِ واحد انجام بدهد. کارهایی که ما هرچه کنیم از عُهدهی فهمشان بر نمیآئیم، چون فرض بر این است که کارهای او اصلا معنایی نداشته.
2) یا یک عیّاش ِ به-تمام-عیار بوده، که راهِ لذتپرستی و حال کردن در جامعهی اسلامی را در این میدیده که 4 خط قرآن حفظ کند، خرقه بپوشد، سر-به-زیر راه برود، و گه-گاهی به خانقاه سری بزند، و امّا در آن سوی ماجرا، انواع و اقسام ِ لذائذِ حرام و حلال را با هم بیامیزد. یعنی نمونهی کامل ِ یک آدم ِ ریاکار و سالوس باشد؛ چیزی که خودش در اشعارش از آنها ابراز ِ بیزاری میکرده؛ شاید برای رد-گم-کردن.
3) یا یک آدم ِ فوقالعاده با تقوا و اهل ِ معنویت، و به قولِ جیگر العُرفا، حکیم الهی ِ قُمشهای، اهل ِ «شرابِ نابِ الهی» بوده، که از سر ِ کثرتِ خوبی و پاکیاش، نمیخواسته این تقوا و زُهد را تو چشم ِ بقیه بکند. برای همین، گه-گاه، تظاهری به گناهی-چیزی میکرده، تا از دیگران در موردِ خوبیاش رفع ِ شبهه بشود.
4) یا یک آدم ِ مسلمان و خداترس بوده، و برای اینکه شبیهِ مردم ِ روزگارش حرف بزند، دم از مِی و مطرب و خرقه و ساغر و شاهد میزده، و همانطور که در آن روزگار رسم بوده، برای این کلمات معنای الهی و عرفانی در نظر میگرفته. یعنی مثلا اگر میگفته «شاهد»، منظورش پسر ِ خوشگل (پسر ِ نورسیدهای که نیروی شهوانی را در مخاطب بیدار میکند) نبوده، بلکه منظورش حضرت علی، یا حضرتِ محمد، یا خودِ خداوندِ متعال بوده. یا اگر میگفته «مِی»، منظورش آن آبِ ناپاک که عقل را زائل میکند نیست، بلکه تجلیاتِ نابِ حضرتِ حق، که عقل و دل از بندگانِ خدا میبرد را به مِی و شراب تشبیه کرده. در اینجا این احتمال هم وجود دارد که او به عنوانِ یک مسلمان، از همهی لذائذِ حیوانی به طور ِ مشروع، بله، به طور ِ مشروع (تأکید از نویسنده)، بهره میبرده، و مثلا زیبایی ِ زنان و گونه و خال و زلف و ابرو و کمرشان را خیلی دوست داشته و میستوده، اما همهی این زیباییها را در نهایت، استعارهای از زیبایی ِ الهی قلمداد میکرده.
5) یا اینکه یک آدم ِ عادی (نه زیادی روحانی، و نه زیادی اهل ِ هوی و هوس)، مثل ِ اغلبِ ایرانیانِ زمانِ خودش بوده، که در عمل، و به طور ِ واقعی، آدمهای آشغال و ریاکار و سالوس و ریقوئی بودهاند، ولی در کلههاشان آرمانهای بزرگ و ناب و پاک و بلند-نظرانهای داشتهاند. یعنی عملا خیالپردازانی بودهاند که در آشغال میلولیدهاند، بیآنکه خیالی برای بیرون آمدن از آشغالدانیشان در سر داشته باشند.
6) یا شاید هم آقا! اصلا یک آدم بوده، فقط یک آدم، بیهیچ نام و نشانی خاص. گاهی که فشار ِ خوناش بالا میزده، اهل ِ معرفت و دینداری میشده، و گاهی هم متناسب با حس و حالاش، پُکی به بنگ میزده و دستی به زنی یا شاهدی میرسانده. همین، و نه بیشتر.
سلام. این امکان را در نظر می گیرید کارهایی که برای یکی به لحاظِ روانی متناقضاَند برای دیگری متناقض نباشند؟
پاسخحذفشما همه ی این تناقضات رو از تو غزلیاتش کشف فرمودید؟ هه هه
پاسخحذفبه مانی:
پاسخحذفسلام.
من قبول دارم که از نگاهِ یک ناظر ِ درونی، ممکن است چیزها معنیدار باشند، در عین ِ حال که یک ناظر ِ بیرونی معنایی را درک نمیکند، و این طور میفهمم که همهی ناظرهای بیرونی برای فهمیدن، دست به خلق ِ روایت میزنند، و وقتی نتوانند این کار را بکنند، دیگری را متهم به رفتار ِ دیوانهوار و جنونآمیز میکنند. خلاصه که از دیدِ دیگری ِ کلاسیک، جنون همیشه یکی از احتمالاتِ ممکن است.
(مانی ِ عزیز؛
نمیدانم شما همینها را میخواستید از من بشنوید، یا منظور ِ دیگری داشتید. خلاصه اگر حس کردید بیراه گفتم، کمی توضیح بدهید تا بیشتر متوجهِ منظورتان بشوم.)
---
به دنا:
من چیز ِ تازهای کشف نکردهام، فقط احتمالا چیزهای تازهای را برای خودم مرور کردهام. و در واقع منظور ِ شما را از لحن ِ نوشتهتان و «هه هه»ی تَهاش، متوجه نشدم.
یه دوست دختری داشتم که یه یارو رو یادش بود که فرانسوی بود و هروقت بهش میگفتن کسخل، میگفته که کسخل نیست، بلکه فرانسویه. حافظ هم شاعر بوده.
پاسخحذف