***
من به لحاظِ تمایل ِ شخصی و حالتِ درونی، علاقهی زیادی به حافظ دارم، و هر حرفی که دربارهی او بزنم، به احتمالِ زیاد، در نهایت، جز ستودنِ او نخواهد بود. اما خُب، هر کس حافظ را جوری میستاید. برای مثال؛ برخی او را میستایند، چون جنبههای الهی و ماورایی ِ قویای داشته. من به شخصه، حافظ را از این لحاظ نمیستایم. یعنی، کاری به این ندارم که علائق ِ عرفانی و خداشناسانهی حافظ چطور بوده. من آن معنویتِ عرفانی ِ حافظ را (اگر کسی مدعی است که همچنین چیزی بوده)، با چیزهای دیگری از روزگارم (که برایم بامعنیتر است) مقایسه میکنم، اما آن چیزها هرچه باشد، در اغلبِ اوقات، رنگ-و-بوی عرفانی و مذهبی (لااقل به طور ِ متعارف) ندارد. به همین دلیل، زیاد کاری ندارم که حافظ واقعا داشته چه میگفته. چون همین که بفهمم، یا باور داشته باشم که او واقعا داشته چیز ِ بهخصوص و مشخصی میگفته، از حس ِ شاعرانهی چیزی که دارم میخوانم فاصله میگیرم، و به بازیِ عقلانی ِ «بگردیم آنچه آن بیرون است را پیدا کنیم» وارد میشوم. بنابراین حافظ هر لحظه همانی را میگوید که من میخواهم بگوید، و همین برای من لذتبخش است؛ خیالِ اینکه او به بهترین نحو حرفهای من را زده است (گمانم برای همین است که در پس ِ آینه طوطیصفتاش داشتهاند).در این بین اما دیدهام، برخی هستند که حافظ را بسیار متفاوت میستایند؛ به سببِ نشان دادنِ ریاکاری و فریبِ ایرانی در اشعارش، یا به سببِ لذتپرستی و حال-و-حولی بودناش، یا به سببِ نهیلیست بودن و بندهی دم بودناش ... و همیشه برایم جالب بوده که این همه تعبیر، همه از گور ِ حافظ بلند میشود، و او خرم و خندان (و احتمالا قدح ِ باده به دست)، آن گوشه خُسبیده و کار ِ دنیا را ریشخند میکند.
مثلا همین چند هفته پیش، دکتر اباذری، حافظ را نمادِ ریاکاریِ ایرانی میدانست، و میگفت؛ ایرانیان حافظ را میخوانند و دوست دارند، چون یادآور و نشانهی ریاکاریشان است. مثال میزد، که کسی که میگوید؛ «سر ِ زلفِ تو نباشد، سر ِ زلفِ دگری / از برای دلِ ما، قحطِ پریشانی نیست»، این آدم، ریاکار است[1]. من البته، با تعبیر ِ «ریاکار» برای حافظ موافق نیستم، اما چون از دکتر اباذری خوشم میآید، حدس میزنم که او در انتخابِ کلمه، دچار ِ اشتباه شده، و آن چیزی که در شعر ِ حافظ هست -و شاید منظور ِ دکتر اباذری هم همان بوده- نامش ریاکاری نیست (هرچند هیچ بعید نیست که از دیدِ یک ناظر ِ بدبین، ریاکاری تلقی بشود). من با واژهی مبهم ِ «رندی» بیشتر حال میکنم، و «رندی» را معادلِ «ریاکاری» نمیدانم، و فکر میکنم که حافظ «رند» بوده و الی آخر ... و البته گفتن ندارد که بحث دربارهی اینکه حافظ واقعا چه منظوری داشته، و واقعا داشته چه میگفته، در تاریخ ِ معاصر ِ ما، تواتر ِ زیادی دارد[2].
نوشتهی قبلی ِ من تا حدودی میخواست بازنمای این موضوع باشد که «ما چند تا روایتِ معقول و دم ِ دستی از حافظ میتوانیم داشته باشیم؟» و «کدام یک از این احتمالات سزاوارتر از بقیه است؟» و همانطور که از تیتر ِ نسبتا خوشتیپی! ؛) که انتخاب کردهام برمیآید، پاسخ ِ من هیچکدام است؛ یعنی هیچکدام از این روایتها بر دیگری برتری ندارد. حافظ، با تضادها و زبانِ استعاریاش، این قابلیت را دارد که برای انسان، در موقعیتهای مختلف خلق بشود. در واقع، من فکر میکنم، حافظ هر لحظه به وجود میآید، و از بین میرود (بسته به نیاز ِ زبانی ِ ما). چون او میتواند مجموعهای از تصاویر و احتمالاتِ ذهنی ِ تکتکِ ما باشد (که نیست)، یا میتواند هر کدام از آن تصاویر به تنهایی باشد (که آن هم نیست). و البته به نظر ِ من، شاهکار ِ حافظ برای زبانِ فارسی همین است که «او هم هست که هست، و هم نیست که نیست.»
---
پانوشتها:
[1] اینجا میتوانید متن ِ سخنرانی ِ دکتر اباذری را ببینید. هرچند به نظر ِ من، آنچه در این متن آمده، تفاوتِ زیادی با حال-و-هوا، و حس ِ خودِ سخنرانی دارد. این را هم بگذارید به حسابِ رندیِ ایرانی.
[2] ارجاع میدهم به مقدمهی کتابِ «عرفان و رندی در شعر ِ حافظ»، نوشتهی داریوش آشوری، و نیز این مقالهی او.
---
مرتبط:
حافظ و چیستیاش، که نیست
در همين زمينه مصطفی رحيمی هم کتابی دارد با عنوان حافظ انديشه ٬ او در اين کتاب به جمع اضداد و تناقضات حافظ اشاره میکند و از آنجا نتيجه میگيرد حافظ ٬ شاخص انسان ايرانی است ٬ انسانی که با محاسبات منطقی فلسفی و انسانشناسي در مکاتب غربی قابل ارزیابی و شناخت نيست ٬ چون اين توانايی را دارد تز و آنتیتز را همزمان در خود داشته باشد و بین اضدادهمزيستی پديد آورد و به هيچ سنتزی نرسد . تناقض و دوگانگیهایی که چه بسا اگر به عنوان یک هویت چندپاره شناخته شود و به یک نظریه سیستماتیک برسد بسیاری از مشکلات جامعه ایران حل شود .
پاسخحذفنمیخواهم از بحث منحرف شوم ولی هرودت در مورد پارسیان گفته بود قوم پارس تنها قومی است که میتواند از هر ملت و آيينی ٬ آنچه را که خوشايند میبيند برگزيند بزم روميان رزم يونانيان تنپوش فلان و آيين بهمان و الی آخر و عجيب که در اين ناهماهنگی به يک هماهنگی درونی میرسد . حالا حکايت حافظ و ايرانيان است که سجاده با مي تطهير میکنند .
زياده گويی کردم ٬ شرمنده
حالا بهتر شد! به حافظ گیر دادن مثل اینکه مد شده این روزا !!ا
پاسخحذفیادمه توی کتابهای دبیرستان هم به حافظ صفت رند داده بودند و معنی رند ریاکار نبود.
پاسخحذفبه رویا:
پاسخحذفممنون. این مقاله رو ندیده بودم.
خیلی بدجنس ی معترض!!! واقعن که!....بهرحال ممنون که اومدید.اما دوست داشتم خودتان را می دیدم.
پاسخحذفواقعن که!
تقریبن تمام افتتاحیه را منتظر مجازستانی ها بودم . حالا بعد از دو روز یکی یکی اعلام می کنید آمده بودید...!واقعن که...بقیه اش را صدای حرص درآمدن بخوانید
:(