بعضی چیزها را باید خاطره کرد. باید حس-و-حالشان را جاودانه کرد. ذکرشان نباید زیاد تکرار شود. نباید برایشان مراسم گرفت. نباید مُدام به عنوان نمونه و شاهد پیش ِ چشم ِ دیگران احضارشان کرد. نباید زیاد دربارهشان بنویسی، بگویی، حرف بزنی. نباید زیاد به رخ ِ کسی بکشیشان، حتی به رخ ِ همزبانان و همرزمانات. باید مثل ِ یک آه همیشه از گوشهی لبت به هوا بروند. در گوشهی لبخندت آهی باشند، که یکریز و بیوقفه به هوا میروند.
بعضی چیزها را باید گرم و هیجانزده نگه داشت. از واقعیتشان که دور شوی، فاصله که بگیری، به ضرب-و-زور ِ تکرار و نماد و نشانه به یادشان میآوری. من ترجیح میدهم در اینجور مواقع سکوت کنم. نه چیزی بگویم، نه عملی را محکوم کنم، و نه با کسی حس ِ همدردیام را تقسیم. هر چیز که بخواهم بگویم، به عقلانیتی تحلیلگر و خُردهبین محتاجم میکند که از اساس چیزی دورکننده و اِغواگر است. خیلیها به احترام ِ خیلیچیزها سکوت میکنند. «سکوت» یک نشانه است. مستقیمترین دالِ ممکن، شاید هم فلسفیتریناش، که قلبِ یک مفهوم را نشانه میرود، خودِ آن مدلول، همانقدر داغ، همانقدر نزدیک.
چیزی که مرا نسبت به یک واقعه هوشیار میکند، و عمق ِ تأثر ِ دلهای متأثر را برایم برملا، نه حرفهایی است که میزنند، نه تحلیلهایی که میکنند، سکوتشان، که برخاسته از ناتوانیشان در بیانِ بزرگی ِ آن چیزی است که در دلشان خانه کرده، بیشتر از هر چیز تکانام میدهد. من شیفتهی جمعی اَم، که به احترام ِ آنان که میستایند، بلند میشوند و سکوت میکنند. در این بلندی و سکوت جدّیتی هست که هر نگاهِ کنجکاو را گران میآید. من شیفتهی این جدّیت اَم.
سلام دوست خوبم.
پاسخحذفچون اونجا نوشته ای "نظر بدهید" بگم که به نظر من، اینجا سکوت مفهومی نداره. همیشه همه این جور وقتها سکوت کرده اند، وقتی یکی یکی اونائی که معترض بودن رفتن و تو زندانها پوسیدن... یه قرنه که اکثریت سکوت کرده و کلمات شاعرانه گفته، بسه دیگه! حقوق انسانها تو کشورهائی که امروز دمکراتیکن یه وقتی مثل ما بوده، فقط با سکوت نکردن و اعتراض مردم بوده که امروز دیگه مثل ما نیستن.
زمان سکوت دیگه گذشته. سکوت بسه! پا شو فردا بریم دم مجلس به نابرابری جنسیتی اعتراض کنیم! (یا دم دانشگاه، نمی دونم فعلا که دوتا محل اعلام شده)
سلام رویا.
پاسخحذفاین سکوتی که تو گفتی با این سکوتی که من گفتم متفاوته. به همین صراحتی که میفهمی، اعتراضات رو هم بکن، شاید جا برای سکوت بیشتر باز شه.
«سکوت» یک نشانه است. مستقیمترین دالِ ممکن، شاید هم فلسفیتریناش، که قلبِ یک مفهوم را نشانه میرود، خودِ آن مدلول، همانقدر داغ، همانقدر نزدیک.
پاسخحذف...
و پاراگراف آخر
.
عالی بود
چقدر عمیقا با این سکوت و با این حرفها موافقام؛ حتی اگر گاهی خودم به آن عمل نکرده باشم و یا عمل نکنم، مثل رفتاری که قدرتاش و عقلانیتاش به تجربه ثابت شده باشد این سکوت بهتر به نظرم میرسد و روش درستتر.و این جدیتاش نیرومندتر.
پاسخحذفمن هم شیفتهی جدیت یک سکوت هستم برای آنچه هنوز جدی مانده و چقدر درد دارد اگر چیزی جدی در همهمهی هیاهوئی به بازی گرفتهشده به چشم بیاید. (گاهی اصلا دچار احساسات دائی جان ناپلئونی میشوم در این باب. احساس میکنم کسانی هستند که ترجیح میدهند این سکوت و این احترام بشکند. احساس میکنم اصلا حرکت در همین با سکوت حرکت کردن است). و گمانام به شدت درک میکنم منظور از
" به همین صراحتی که میفهمی، اعتراضات رو هم بکن، شاید جا برای سکوت بیشتر باز شه"
را.
من هم در این سکوتی که تصویر کردهاید، خفگی و مرگ نمیبینم. شبیه سکوت شوالیهای است که هدفی دارد و به سوی هدفی میرود و نیازی نمیبیند مو به مو توضیحاش بدهد. شوالیهای که از خوناش میشود فهمید زخمی شده، نه از فریادش. فریاد انرژی بیشتری میبرد تا حرکت.
گفتم... حتی اگر گاهی عمل نکرده باشم یا عمل نکنم، این سکوت را بیشتر دوست دارم. این جدیت را من هم شیفتهام.
سرخوش باشی و پیروز امیدوارم
جالبه ؛ از جوابت احساس حماقت بهم دست داد! ممکنه منظورت رو از این جمله ی "به همین صراحتی که می فهمی" باز کنی؟ چون می دونی که من خوب نمی فهمم.
پاسخحذفباز هم سلام رویا.
پاسخحذفنمیدونم چرا از جوابم حس ِ حماقت بهات دست داد. سعی میکنم حتی اگه عصبانی هم باشم، زبونم از انتقال ِ حسهای تند و تیز و گزنده مبرا باشه. اما منظور ِ من از جملهای که گفتم این بود:
به نظر ِ من، تو فهم ِ خیلی صریحی رو در خوندن ِ نوشتهها به کار میگیری. این رو هم از روی نظراتی که برای دیگران گذاشتی میگم، هم از روی نوشتههایی که تو وبلاگات ازت میخونم. فهم ِ صریح به نظر ِ من چند تا خصوصیت داره. یکی اینکه حواشی و سوابق رو در نظر نمیگیره. مایله کلمات همون معنیای رو بدن که باید بدن، بیهیچ دستکاری، بیهیچ ترفند، بیهیچ بار ِ اضافهای برای دگرگون کردنشون.
من به این میگم صریح فهمیدن، یا به عبارتی فهمیدن در سطح (با سطحی فهمیدن فرق داره). این جور فهمیدن اصلا قاطی ِ عمق ِ مطلب نمیشه که حالا بخواد برداشتهای سطحی هم ازش داشته باشه یا نداشته باشه. اینجور فهمیدن اصلا با عمق کاری نداره. عمق همیشه چیز ِ دست-و-پاگیر و زائدی بوده. خلاصه که یه چیز ِ بامزه و باحاله. و من خوشم میآد. و از اینکه نگاهات به ماجراهای مختلف اینجوریه کیف میکنم. (راستش به نظرم محقق ِ ساختارگرای خیلی خوبی از این نوع نگرش بیرون میآد). اما گمونم تصدیق کنی که هر حرکتی در سطح، فقط میتونه به یکی از معانی ِ ممکن گیر کنه (که البته در این کار کاملا حق-به-جانب عمل میکنه). مثلا تو از نوشتهی من «سکوت» رو به نشانهی انفعال و دامن زدن به یه فضای شاعرانه فهمیده بودی. من نوشتهام رو یه بار دیگه خوندم. ممکنه اگه کسی بخواد نتایجی که تو خواستی (انفعال) رو از نوشتهام بگیره، شواهدِ کافی پیدا کنه. اما به نظرم نوشتهی من شواهدِ کافی برای یک عمل ِ مصلحانه رو هم تو خودش داشت. یک عمل ِ جمعی (رو جمعی بودنش تأکید میکنم) و کاملا به دور از انفعال، و به دور از یک فضای شاعرانه و غیرواقعی، که با سکوت و تحسین، یکرنگ و متحد شده. حرفی دربارهی آرماناش نمیزنه، چون حرف زدن، زشتی ِ هر عمل ِ زشت رو از یاد میبره. ها؟ نیست اینطور؟ اینطوری نمیشد فهمید؟
اینارو گفتم نه از این جهت که جوابی داده باشم. من هم در کنار ِ تو، در خوندن ِ نوشتهام شریک شدم، و سطح ِ دیگهای از اون رو رونمایی کردم. سطحی که به نظرم در کنار ِ فهم و برداشت ِ تو چیز ِ شاهکار و بینظیری از آب در میآد.
سلام، ممنون از توضیحت.
پاسخحذفو ممنون که این همه حسن نیت داشتی برای توضیح دادن مسئله. در واقع
اون کامنت دوم من یه جور شوخی و کنایه بود نه جدی. دلیل نوشتنش هم
شاید این بود که من خودمو در اون سطحی از خوانندگی که اون کامنت من و
بعدش کامنت تو القا می کرد نمی بینم.
من ممکنه در وبلاگ ساده تر و همه فهم تر بنویسم ، برای این که مایلم از
اون نقش وبلاگ استفاده کنم که مخاطب بیشتری رو جلب می کنه. با این که
مخاطب عام فقط میتونه سر مسائل کلی تر و روزمره تری با من وجه
مشترک پیدا کنه، اما اون بارهائی که سنگین تر نوشتم از ارتباط معنوی ای
که فقط با چند تا آدم "برگزیده" سر اون نوشته ها پیدا کردم ارضاء نشدم. این
برمی گرده به نیازهای تاریخی این لحظه و سلیقه ی هر کسی. من الان در
یک حالت "فوریت" قرار دارم که اجازه نمیده به مسائل مجردتر بپردازم.
(من سه ساله دارم وبلاگ می نویسم و خب تو وبلاگهای قبلی منو ندیدی.)
البته متوجه سطح عمیقتر پست ات هم شده بودم. اما حالا به نظرم میاد که
مخصوصا اون طوری نوشتم... که کار درستی نبود. در واقع من دلخوریم از
خیلیای دیگه رو سر تو خالی کردم. (می بخشی) شاید هم یه خورده سرسری این کار رو کردم، با هر کلمه ای که دم دستم اومد.
درسته، مفاهیمی که در این کامنت ذکر کرده ای رو در نوشته ات میشه پیدا کرد. مسئله ی من اما اینه:
یه جور "بت" سازی از اشخاص، موقعیت ها، و رویدادهای واقعی؛ به نفع
باریک شدن در احساسات ظریف انسانی یا شاید فقط به نفع ادبیات- که من
به طور کلی این نفع آخری رو درک می کنم و کاملا در جهت اون هستم : جریان کلمات از هر اتفاق "واقعی" برای من جالب توجه تره. اینو البته از دیدگاه ادبیات دوستانه ی خودم میگم و شاید مورد نظر تو نباشه.
ولی تا این حد بزرگ کردن واقعه ی دستگیری زنان فعال، تا اون حد که نباید ازش حرفی زد تا اهمیتش از بین بره، این مبالغه ی ادبی بیش از اندازه ایه که یه کمی حتی خنده دار به نظر میاد.
این جور پرداخت کردن کلمات در مورد اتفاقات سیاسی ده ساله ی
اخیر، اگه از این حرفم نرنجی، خیلی مد شده. نامه ی دوستان باطبی که
براش به زندان فرستادن یه نمونه ی بازاریش بود.
ببینیم این وسط چه اتفاقی افتاده ؟(گرچه شاید نوع اتفاقش مهم نباشه) : یه
عده برای برآورده کردن خواستهای واقعی، مثل حق طلاق برای زنان،
تظاهرات کردن و سرکوب شدن. تو ممکنه هم بری در گردهمائی اعتراضی
به دستگیر شدن اونا شرکت کنی، و هم این متن زیبا رو بنویسی بذاری تو
وبلاگت (کنایه نمی زنم، در مورد زیبا بودنش بحثی ندارم). متن ها در
اینترنت جاری میشن، جریان رو تفسیری ادبی و زیبا می کنن، به فلسفه پهلو
می زنن...
و گرچه به نظرت قابل قبول نیاد، به نظر من این روند به شکل گیری روح
مدرن انسان هائی که برای پیشرفت مبارزه می کنن لطمه می زنه.
اون جور انشا نویسی رمانتیک به سبک دوستان باطبی، جریانی است کاملا در جهت مخالف ادبیات مدرن. روحی قبیله ای داره و ذاتی استبداد گرایانه : «هر انسان را از بودن سهمي است و سهم هر انسان اشاره اي است، تو كه چون نمادي بر تارك فعل آزادي مي درخشي سهمي بزرگ از اشاره مان هستي».(از وبلاگ سمیعی نژاد، خطاب به باطبی)
اینو به عنوان نمونه ای از کلمه پردازی در مورد امری ملموس و میدانی آوردم (نه این که گفته باشم شبیه کار توست) فقط برای این که بگم کلمات در این مورد شروع می کنن به این که از درون پوک بشن، معنی های چند پهلو و غیر دقیق پیدا کنن و بالاخره لایه های نهفته ی درون یه آدمی رو نشون بدن که در ذاتش متعلق به تفکری پیش مدرنه اما در جریانی قرار گرفته که باید منجر به از بین بردن همون تفکر پیش مدرن بشه.
محمد قائد یه جا نوشته که ما هنوز نوشتن مدرن رو یاد نگرفتیم، به جاش انشا می نویسیم. حالا که فلسفه ی پست مدرن رو هم خوندیم قضیه پیچیده تر شده: مائی که هرگز زندگی مدرن رو تجربه نکردیم مگر به شکل تجربه ی دست دومی که از کتابهای ترجمه شده (و نشده) گرفتیم، حالا مدعی درک پست مدرنیسم هم شدیم، و اینه که دیگه بعضی از نوشته هامونو اصلا نمیشه فهمید، که ملغمه ای اند از اونچه خونده ایم و اونچه که خیال می کنیم گزارش ماست از دنیای پیرامون مون. بازم تاکید می کنم که اینو راجع به این نوشته ی تو نمیگم. به نظرم تا حدی این نوشته ات در نوع بیانش شبیه به این روند میاد - که البته صداقت تو رو در بیان این که "باید از مسئله ی به این اهمیت فاصله گرفت تا با دستمالی کردن زیادش، و هی گفتن و گفتن از اون از اهمیت نیندازیمش" نادیده نمی گیرم - ولی نوع نوشتن ات رو واقعا چی میشه نامید؟ ببین اینجا میگی "من ترجیح میدهم در اینجور مواقع سکوت کنم. نه چیزی بگویم، نه عملی را محکوم کنم، و نه با کسی حس ِ همدردیام را تقسیم. هر چیز که بخواهم بگویم، به عقلانیتی تحلیلگر و خُردهبین محتاجم میکند که از اساس چیزی دورکننده و اِغواگر است. خیلیها به احترام ِ خیلیچیزها سکوت میکنند. «سکوت» یک نشانه است. مستقیمترین دالِ ممکن، شاید هم فلسفیتریناش، که قلبِ یک مفهوم را نشانه میرود، خودِ آن مدلول، همانقدر داغ، همانقدر نزدیک."
معتقدم در مورد چنین امری، یعنی دستگیری فعالان زنان، این نوع نوشته کاربرد ندارد. اتفاقا اینجا به عقلانیت نیاز داریم. میثم جان، با احترام کامل نسبت به تو میگم: درسته که با این نوشته در واقع هم چیزی گفته ای و هم عملی را محکوم کرده ای، اما محکوم کردن عقلانیت پا به پای آن، با این اتفاق نمی خواند.
عقلانیت مظهر مدرنیت است. زنان برای پیروزی مظاهر مدرنیته است که پیکار می کنند، پیروزی بر جریانی ابتدائی که هیچ بوئی از تجدد نبرده است. گفتن و گفتن هر چه بیشتر از این مسئله است که آن را از اختفا خارج می کند، به گوش عده ی هر چه بیشتری می رساندش، حقانیت اش را اثبات می کند، به مردم می فهماند که درجه دوم بودن نقش زنان امری بدیهی نیست بلکه نادرست است. در این مورد ترویج است که مسئله ی ماست نه سکوت.
شکل نوشتار تو، سبک و ساختار آن، مخصوص تحلیل کردن چنین واقعه ای نیست. این بود آنچه می خواستم بگویم. و دراینجا سبک نوشته روی مفهوم و نیت آن اثر می گذارد تا آنجا که کار به نفی عقلانیتی می رسد که اتفاقا همان چیزی است که هدف جنبشی بوده که در اینجا از آن صحبت می شود.
زیادی نوشتم و به دلیل گرفتار بودن بیش از حد متاسفانه فرصت این را نداشتم که بیشتر روی این موضوع وقت بگذارم و جوری بازش کنم که قابل درک تر شود. می فهمم که ممکن است همین نوشته ی ناقص سوء تفاهم ایجاد کند اما مجبورم موکول اش کنم به وقت دیگری. در عین این که مسئله آنقدر مهم هست که شایسته ی توجه خیلی بیش از این باشد.
در هر حال ممنونم که به من تریبون اظهار نظرم را دادی. امیدوارم کسانی که فرصت و دانش بیشتری دارند دنبال این بحث را بگیرند.
باید در مورد پاراگراف آخرت هم این را اضافه کنم که "ناتوانی از بیان بزرگی آنچه که می ستائیم اش" کلماتی است که مرا نگران می کند!
پاسخحذفستودن در حد ناتوان بودن از بیان بزرگی کسی یا کسانی ، آدم را یاد کیش پرستش شخصیت می اندازد.
سکوت خدای پنهان است.
پاسخحذفبه وبلاگ من هم بیایید .
kheili jaleb bod .amaa baz taghat uanuvordi sokot koni va dar morede sokot harf zadi
پاسخحذفey sokot ey madare faryahaaaaaaaaa
به لطف سكوتت و همنوايي سكوت نگين با سكوتت اينجا هستم و چقدر مسرورم ازينكه اين سكوت را مي خوانم . سكوتي كه جديتش من را نيز فرا مي گيرد و نه اينكه مرا به بي خيالي بياندازد فقط احترامم را بر مي انگيزد و ستايش گرايانه در امتداد افق ديدشان خيره مي شوم به حقيقتي مسلم كه فرياد است و واقع نشده . و بهتر بگويم فرياديست كه در سكوت واقع مي شود.
پاسخحذف+
موافقم كه بزرگ حوادث را نبايد با نشانه ها و به زور به خاطر آورد و بايد گذاشت آنها خودشان باشند و آه از نهاد بر آورند همانجا بمانند تا دور باشند از افراطها و تفريطها .
+
سكوت سرشار از سخنان ناگقته است و مسلمن يك حاضر جوابي غير قابل تحمل . براي كساني كه در اين مسلك (سكوت) باشند زياد هم آسان نيست ولي جذاب است و پر از مفاهيم واقعي حقيقتي و اسطوره اي
+
من هم چون شما شيفته ي اين جديتم
+
تعمل برانگيز بود و بسيار عالي ، قلمتان پايدار
نظر شخصي خودم را مي گويم:
پاسخحذفهر ستمي بر يك آگاهي كاذب بنا مي شود تا مشروعيت بيابد. هر آگاهي كاذبي ساخته و پرداخته ي روابط دال و مدلولي (آن نوع روابط زباني كه يك جهان مجازي مي آفريند) است. پاسداري از يك حقيقت روشش با روشهاي مشروعيت سازي قدرت متفاوت است. زبان شايسته ي انسان نه زبان مفاهيم كه زبان حقيقت است. و حقيقت را نه در روابط دال و مدلولي كه در "معاني" مي توان سنجيد و به پا داشت.
پس بگذار سكوت تو نه يك نشانه ي تاويل پذير؛ بلكه حقيقتي مشحون از معنا باشد. چنين باد!
به نظر من آنچه میثم صدر نوشته حاوی حکم اخلاقی نیست(حکم به سکوت نکرده مثلا) یا نوشته ای پراگماتیستی درباره ی یک جنبش زمانه ی ما نیست(تاکتیک سکوت مثلا)...بلکه نوشته ای زیباشناسانه است.چنانکه می توانست از توریست هایی که داخل مسجد شیخ لطف الله شلوغ می کنند چنین سکوتی را طلب کند و از آنها بخواهد سکوت کنند تا "تاثیر"ش در جان شان بنشیند.من در ستایش او از سکوت نوعی احترام می بینم که در هیاهوی هواداران وجود ندارد.ما میدانیم که این جای آن را نمی گیرد.خودش هم چنین ادعایی نکرده.پس بگذار میثم صدر به تعبیر ایرج اینگونه حقیقتش را پاس بدارد.اصرار برای وسط میدان کشیدن او از نظر من نه درست است و نه ضرورت دارد!همچنین اصرار برای اینکه توضیح بدهد" چرا سکوت! "
پاسخحذفآنچه من پس از خواندن نوشتهی آقای صدر دریافتم، پیش از هر چیز ستایش و احترام ژرف ایشان نسبت به فعالان جنبش زنان بود، که خود را تنها - یا به بهترین شکل - در سکوتی میتواند آشکار سازد که از هر نوشته و بیانیه و یادبود و سپاسنامه، از هر گونه بیان زبانی یا کنش کلیشهشده، فراتر میرود. این گونه از سکوت، یعنی سکوت به هنگام - و به آهنگ - «ستایش و بزرگداشت»، با آنچه رویای گرامی میگوید، یعنی پرهیز از گونهی دیگری از سکوت (سکوت بازدارنده و ایستاننده هنگامی که آگاهیرسانی آهنگ ماست)، به دید من هیچ تنافری ندارد. هر یک به جای خود درست و رواست
پاسخحذف