چشم میگرداند و میگردد تا ببیند از نظر ِ معشوقاش در او چه نقطهیِ جذابِ نمایانی هست (نشانهیِ جذابیتاش کجا بیرون زده است؟)، سرسختانه همان را حذف میکند و به جنگِ آن نقطه میرود تا بیازماید باز هم خواستنی هست یا نه. معادلهیِ عجیبی شکل میگیرد. اگر باز هم خواستنی بود که خرم و خوش به حذفِ خود ادامه میدهد، اما اگر دیگر موردِ توجه قرار نگرفت، محض ِ خودارضایی، در حالی که دارد رخت و لباسی که از تن درآورده را دوباره به تن میکند، سطحی بودنِ معشوق را یادآور میشود و با حالتی پُرتوقع و حسرتبار میگوید؛ «ابله! آنچه هستم بسیار دوستداشتنیتر است از آنچه مینمایم.» اما این دروغ ِ بزرگی است که خودش هم به سختی باور میکند.
لباس هایی هست که از تن در نمی آید
پاسخحذفهیچ وقت
هر گز
مطلوب ترین ها ، مسحور کننده ترین ها
بیچاره کننده ترین ها