اول بگویم حیف است که نوشته ی به ان خوبی فقط یک خواننده داشته باشد.کاش نظرت را درباره ی سرنوشت اش عوض کنی.من در حاشیه اش چیزی می نویسم.آن را به مثابه گفتگوی دوتا خسته و احتمالا خونسرد درباره ی یک مسئله ی نه چندان مرتبط ،وقتی که دارند زیر چشمی یک دوئل پرهیاهو را تماشا می کنند، تصور کن(این ایده که یک صحنه ی دوئل معروف از تاریخ سینما را بردارم و دوربین را متمرکز کنم بر دو نفر از تماشاگران که دارند درباره ی کلاه تازه ی مادموزل بهمان و چیزهایی از این قبیل حرف میزنند و ...الخ،از ایده هایی است که مدتها دلم می خواسته به عمل تبدیل شود و خدا نخواسته فعلا) ------------ من (ادم پشت این کیبورد)را یک عدد سانچو پانزا فرض کن که صبح تا شب از نبود دنیایی که دوست دارد باشد و دیگر نیست(یا هیچ وقت نبوده)حرص جوش می خورد.بعد تصمیم می گیرد دن کیشوت خودش را خلق کند. این دن کیشوت- مکابیز-طبیعتا به صحنه هایی برای عملیات قهرمانانه نیاز دارد.هیولای پهلوان کشی که دیگر نیست -یا چندان مرز دقیقی نمی توان بین هیولا و پهلوان ترسیم کرد-.در این دنیا و خارج از آن نهایتا آسیاب بادی هایی در حد گوشزد و حسین درخشان پیدا می شوند.سانچو هم برای اینکه دن کیشوت خیلی زودتر از موعد از صحنه خارج نشود آنها را غول جلوه می دهد و ...الخ. سانچو می داند که این صحنه ساختگی است.اما برای حفظ دن کیشوت به چنین صحنه ای احتیاج دارد.برای آنکه بتواند دست کم دنیایی که برایش از دست رفته(دنیایی که در آن خوب و بد معنی داشت) را باز سازی کند(یا بسازد).بنابراین من انچه می گویی را می پذیرم.با این تمثیل (سانچو) که البته شاید خودت با ان موافق نباشی خواستم موشکافی ات را تایید کنم.اما آن حکم مسیحانه را نمی پذیرم(یا نمی فهمم)که می گوید "باج گیران و پیامبران را به حال هم واگذاشت"...چرا؟
faghat age khasti link bedi linke doros hesabi bede bala ie oon taiionat! ma taiionato gaiidim alan dar na dar koja bi dar zaman be chera marge khish agahinim
سلام فرد من راستش الآن دقیق نمیدونم دلیل ِ وجودیِ شعر چی هست. البته که حرفِ من کُلی نبود و همچنین تجویزی هم نبود، و همچنین، اصلاً بابا جان قابل ِ این حرفها نیست که این حرف. واسه خودم یه جور سرخوشی ِ خاطرهانگیز توش بود ... و کلاً هم ها! علی! در برابر ِ یه صحنهیِ ناقابل ِ جاندار، عقل ِ زیادی به کار انداختن یه مقدار عجیب نیست؟
علیک سلام بحث من نه در برابر احساس تو در مقابل به قول خودت صحنه ناقابل جاندار نبود که به نظر من هم عقل آنجا کمی زیادی می کنه و البته به نظر من این قضیه در دراز مدت هم صادق نیست. بحث اصلی من بر سر بیان توست و البته که این هم نه بالذات بیانش اشکال داشته باشه که بیانش به نظر من در شرایط امروز جامعه ما و نیاز بیش از اندازه آن به عقلانیت گمشده اش بود. البته نگاه من کمی کلان بود. خلاصه اش من عقلانیت را در بیان خاص تو در موقعیت خاصمان خواهانم من همچنان پیرو نظریه آزادی در اندیشه، منطق در گفتار و قانون در عمل هستم دوست داشتی برای وبلاگ من هم نظر بده
اول بگویم حیف است که نوشته ی به ان خوبی فقط یک خواننده داشته باشد.کاش نظرت را درباره ی سرنوشت اش عوض کنی.من در حاشیه اش چیزی می نویسم.آن را به مثابه گفتگوی دوتا خسته و احتمالا خونسرد درباره ی یک مسئله ی نه چندان مرتبط ،وقتی که دارند زیر چشمی یک دوئل پرهیاهو را تماشا می کنند، تصور کن(این ایده که یک صحنه ی دوئل معروف از تاریخ سینما را بردارم و دوربین را متمرکز کنم بر دو نفر از تماشاگران که دارند درباره ی کلاه تازه ی مادموزل بهمان و چیزهایی از این قبیل حرف میزنند و ...الخ،از ایده هایی است که مدتها دلم می خواسته به عمل تبدیل شود و خدا نخواسته فعلا)
پاسخحذف------------
من (ادم پشت این کیبورد)را یک عدد سانچو پانزا فرض کن که صبح تا شب از نبود دنیایی که دوست دارد باشد و دیگر نیست(یا هیچ وقت نبوده)حرص جوش می خورد.بعد تصمیم می گیرد دن کیشوت خودش را خلق کند. این دن کیشوت- مکابیز-طبیعتا به صحنه هایی برای عملیات قهرمانانه نیاز دارد.هیولای پهلوان کشی که دیگر نیست -یا چندان مرز دقیقی نمی توان بین هیولا و پهلوان ترسیم کرد-.در این دنیا و خارج از آن نهایتا آسیاب بادی هایی در حد گوشزد و حسین درخشان پیدا می شوند.سانچو هم برای اینکه دن کیشوت خیلی زودتر از موعد از صحنه خارج نشود آنها را غول جلوه می دهد و ...الخ. سانچو می داند که این صحنه ساختگی است.اما برای حفظ دن کیشوت به چنین صحنه ای احتیاج دارد.برای آنکه بتواند دست کم دنیایی که برایش از دست رفته(دنیایی که در آن خوب و بد معنی داشت) را باز سازی کند(یا بسازد).بنابراین من انچه می گویی را می پذیرم.با این تمثیل (سانچو) که البته شاید خودت با ان موافق نباشی خواستم موشکافی ات را تایید کنم.اما آن حکم مسیحانه را نمی پذیرم(یا نمی فهمم)که می گوید "باج گیران و پیامبران را به حال هم واگذاشت"...چرا؟
I wanna make a fuck city
پاسخحذفwith U sir in NeT
nothing else
I wanna linkbazi with U
faghat age khasti link bedi
پاسخحذفlinke doros hesabi bede bala ie
oon taiionat!
ma taiionato gaiidim
alan dar na dar koja
bi dar zaman
be chera marge khish agahinim
fucked-mind.blogfa
sherhaaa gaaahi ham baraye in khoban ke faseleye adaam ba khodesho porr mikonan !
پاسخحذفsheer baraye davom ovordan ro in donyaast !
poste ghabli jaleb bood aghaie motarez!
پاسخحذفآیا اصلا دلیل وجودی شعر چیزی جز این است؟
پاسخحذفجواب اگر مثبت است تو چرا از آن استفاده اصلی اش را نمی بری؟ شاید در آن صورت بهتر استفاده شود و تو باید دلیل قانع کننده ای برای این روش استفاده بیاوری
پاسخ اگر منفی است و دلیل وجودی شعر همین است که پس تو کار جدیدی انجام نداده ای که اینگونه پر افتخار از آن یاد می کنی، عزیز
سلام فرد
پاسخحذفمن راستش الآن دقیق نمیدونم دلیل ِ وجودیِ شعر چی هست. البته که حرفِ من کُلی نبود و همچنین تجویزی هم نبود، و همچنین، اصلاً بابا جان قابل ِ این حرفها نیست که این حرف. واسه خودم یه جور سرخوشی ِ خاطرهانگیز توش بود ...
و کلاً هم ها! علی! در برابر ِ یه صحنهیِ ناقابل ِ جاندار، عقل ِ زیادی به کار انداختن یه مقدار عجیب نیست؟
علیک سلام
پاسخحذفبحث من نه در برابر احساس تو در مقابل به قول خودت صحنه ناقابل جاندار نبود که به نظر من هم عقل آنجا کمی زیادی می کنه و البته به نظر من این قضیه در دراز مدت هم صادق نیست. بحث اصلی من بر سر بیان توست و البته که این هم نه بالذات بیانش اشکال داشته باشه که بیانش به نظر من در شرایط امروز جامعه ما و نیاز بیش از اندازه آن به عقلانیت گمشده اش بود. البته نگاه من کمی کلان بود. خلاصه اش من عقلانیت را در بیان خاص تو در موقعیت خاصمان خواهانم
من همچنان پیرو نظریه آزادی در اندیشه، منطق در گفتار و قانون در عمل هستم
دوست داشتی برای وبلاگ من هم نظر بده