در حین ِ خواندنِ «حکم ِ مرگ» ِ بلانشو اینها آمد سراغم. رازآلود و عجیب شروع میشود و در حین ِ گفتن، لحن ِ تمسخری را پیدا میکند که من از ستایشاش به حال و روز ِ یک وَر-رَوَنده با کلمات افتادهام. میدانم که اینها هیچ ربطی به بلانشو ندارد. این ماجرا هر بار میتواند توسطِ یک آدم ِ جدید به استخدام دربیاید؛ به خدمت گرفتن ِ رمز، اعجاب، تناقض، آن هم با توصیفِ ساده و بیخیالِ بافتِ روزمرهای که انگار از همهیِ این عجایب خالیست، که میفهمی وااااای! نه! چقدر از همهیِ اینها پُر است. و این آن اولین حلقه از مجموعهیِ این رمز و راز ِ پراکنده:
- در لحظههایِ تُندخویی دو-سه بار مرا مضروب کرد. من مانع ِ حرکاتش میشدم، چون کمی بعد وقتی به یادِ این لحظات میافتاد، پریشان و هراسان میشد که چرا به من دست زده و کار ِ پستی انجام داده، و وقتی متوجهِ هیجانِ عنانگسیختهاش میشد، که من در برابرش هیچ دفاعی نمیکردم، پریشانتر میشد. بدین ترتیب احساس میکرد به او اهانت شده، و برایِ مجازات او را در مهلکهای گذاشتهاند. بیتردید اگر ضرباتِ او برایم خطر ِ مرگ را به همراه داشت، جلویش را میگرفتم، چون نمیتوانستم اندوهِ او را در مرگِ خودم تحمل کنم. یکی-دو سال پیش، دختر ِ جوانی با رولُور به من شلیک کرد. بیهوده منتظر نشسته بود تا من او را خلع ِ سلاح کنم. من آن دختر ِ جوان را دوست نداشتم. هرچند مدتی بعد خود را کشت.
حکم ِ مرگ / موریس بلانشو / ترجمهیِ احمدِ پرهیزی / انتشاراتِ مروارید
takhte kardi rafti ya az hamin takhir haye marsome?
پاسخحذفحالا تا اطلاع ثانویه از همین تخته کردن های مرسوم کردم تا بعد ببینم حس و حال ِ بعد چیه. :P
پاسخحذفsalam
پاسخحذفbaan3117.blogfa.com
دوست محترم
پاسخحذفدوگنبد خبرخوانی آنلاین است که به کمک فیدبرنر و گوگل ریدر نوشتههای تازهٴ وبلاگها و همچنین اخبار فارسی را جمعآوری و منتشر می کند. پیوند سایت / وبلاگ شما به سایت دوگنبد اضافه شده. لطف متقابل شما موجب سپاس و امتنان خواهد بود:
http://www.dogonbad.com
your pictures are very nice...and delicious!
پاسخحذفyour pictures are very nice...and delicious!
پاسخحذفمعترض و پرچم سفید؟
پاسخحذفمن این لوگو رو نفهمیدم...0
هی رفیق !
پاسخحذفمی دونی ؟
گاهی وقتها ، حس می کنم کیفیتی توی برخی نوشته ها وجود داره که انگار عصاره وجود آدمی رو در خودش نهفته داره
آدم را ناخودآگاه به خودش جذب میکنه
من اسمش را مذارم: "همان منی که ــ هنوز ــ هم دنبالشم!
می دونی ؟ گاهی وقتها حس می کنیم چیزی ، نه از جنس چیزهایی که باهاش درگیریم ! از لای یه متن کتاب صدامون می زنه!
به نظرم روح ِ یه آدمی مثل خودمون که مرده و یا شایدم زنده است ، با واژه های خیس صدامون می زنه....