گاهی تسکین به این است که باور کنی تقدیر، با همهی قدرتاش، نمیتواند چیزی که به تو تعلّق ندارد را به سلامت به مقصد برساند؛ گاهی تسکین، دیدنِ زوالِ آدمها و چیزها، دیدنِ بیمسئولیتی و ناخُرسندیِ همین واقعیتهایِ محض ِ دم ِ دست است. با این حال، هر کس گمان میکند که وقتی چیزی را میخواهد، در رشتهی تعلّق ِ خود توانی دارد که میشود با آن چیزها را از مرگ و پوچی ِ فراگیرشان جدا کرد. گمان میکند که میتواند با داشتن ِ چیزها، و با ضمیمه کردنِ آنها به خود، نجاتِشان بدهد. و البته باید عرض شود که: هِه!
هه!
پاسخحذف