وضع ِ من در مقابل ِ حقیقت مثل ِ وضع ِ موسا ست در برابر ِ دریا. گاهی عصایی ـ تکیهگاهی ـ به دستام میرسد، آن قدر قدرتمند که میتواند آب را کنار بزند، چنان که من بدونِ ذرهای خیس شدن قدم در دریا بگذارم، همه چیز را بفهمم، از دشوارترین مسیرها رد بشوم، و در هر سمتی که اراده کنم راهی پیش ِ رو ببینم. آن وقت، فرق ِ من با موسا این است که من فرعونهایی درونام دارم، و گویا به همین دلیل آب وسوسه میشود که مرا در بر بگیرد و از آن ایستادنِ عجیب و منظّم طفره برود و سر ِ جایاش برگردد. و خُب، ردخور ندارد که غرق میشوم. هیچوقت دریا و عصا وقتی من موسا باشم حوصلهیِ یک دست اعجاز ِ کامل و شکافته ماندنِ درستـدرمان را نداشتهاند. پس این میشود: آب کنار میرود، من گول میخورم، و سپس غرق میشوم.
پانوشت: دلـدل میکردم که شاید جایی بتوانم از این لغتِ خنگ و عقبماندهیِ «درستـدرمان» به طرز ِ نامحسوسی استفاده کنم.
اما وضع من مانند یک آدم عادی است که با قایق از آن رد میشود
پاسخحذفکار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم
…
کار ما شاید این است که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدیم
مخصوصا از این قطعه سهراب خوشم میآید: پشت دانایی اردو بزنیم
ضمنا کامنتی هم به پست بازگشت تو زدم ببینش ادامه اش باشد بعدا
چه تعبیر پر و پیمانای!
پاسخحذف