۱۳۸۷/۱۲/۱۳

رؤیاهایی که می‌گریزند

خسته ام و به شیوه‌ای کاملاً تصادفی به ناکامی‌هایِ کوچک و بزرگِ زندگی فکر می‌کنم؛ به آن‌چه از دستِ من گریخته است. این حالتی ست که به بدنِ خسته‌یِ من عارض شده. با جُرعه‌یِ هر دودی که می‌بلعم، این افکار امتدادِ چیزی در من اند که حالا با بدن‌ام مناسبتِ بیش‌تری پیدا می‌کنند. با بدنی که از طریق ِ دودی که در بطن و سوراخ‌های‌اش حرکت می‌کند خسته‌تر و بیمارتر می‌شود و حدس و گمان‌اش درباره‌یِ این بیماری را به شکل ِ ایده بیرون می‌دهد، آن هم از دلِ وضعیتِ عینی و ملموسی که در آن قرار گرفته است. بدنِ خسته از طریق ِ جستجویی سطحی، خستگی‌اش را به ناکامی ِ بزرگِ زندگی پیوند می‌زند، به نقطه‌یِ نمادین ِ درد، به نقطه‌ای که می‌خواهد آن را نقطه‌یِ نمادین ِ درد تلقّی کند. هر بار که خسته شود، پی ِ آن نقطه طواف می‌کند، از آن نقطه نفرت و بیزاریِ ضروری برایِ چیره شدن بر خستگی را طلب می‌کند، و در این راه به قدری احساس ِ فرهیختگی و تنهایی به او دست می‌دهد که گویی دارد به کلیدِ حبس و زنجیری بزرگ که تنگ و محکم او را در بر گرفته، آزادانه پشت می‌کند. بدنِ خسته برایِ توجیهِ خستگی‌اش توجه به ناکامی ِ بزرگ را ارزنده‌تر می‌داند از توجه به تنگی‌ها و بداقبالی‌هایِ ملموس امّا کوچک. از این طریق، او برایِ خود اندوهی بزرگ دست‌ـ‌و‌ـ‌پا می‌کند تا او را در کوره‌راه‌هایِ مواجهه با بداقبالی‌هایِ کوچک یاری کند. او اندوهِ بزرگ را به حقیقتِ نهفته در ناکامی‌هایِ کوچک ترجیح می‌دهد چرا که در او توهّم ِ یگانه و فرزانه بودن را دامن می‌زند و او این توهّم را دوست دارد. همه‌یِ رؤیاها از بدنِ خسته می‌گریزند، چون او همه‌یِ رؤیاها را در قیاس با ناکامی ِ بزرگ، فانتزی‌هایی غیرقابل‌باور به حساب می‌آورَد. از نظر ِ او ناکامی ِ بزرگ درسی ست که زندگی یک بار برایِ همیشه به او داده. بدنِ خسته به این ناکامی خو می‌گیرد، آن را از آنِ خود می‌کند، در تار‌ـ‌و‌ـ‌پودَش خانه کرده و هر بار به شیوه‌یِ مختلف، به وسواس ِ نادیده گرفتن‌اش غالب می‌شود. تصادفاً از سَرَم می‌گذرد که ملول و بیچاره است آن که وسوسه‌یِ این تنها بودن را تا انتها باور می‌کند. و درست در همین لحظه است که می‌خواهم بیچاره نباشم.

۴ نظر:

  1. سلام.
    دارم فکر می کنم "تصادفی" است که به این ناکامی ها فکر می کنید یا |شیوه" ای که به آنها فکر می کنید تصادفی است.
    ممنون. خیلی خوب بود.

    پاسخحذف
  2. "او اندوهِ بزرگ را به حقیقتِ نهفته در ناکامی‌هایِ کوچک ترجیح می‌دهد چرا که در او توهّم ِ یگانه و فرزانه بودن را دامن می‌زند و او این توهّم را دوست دارد...."
    عاشقتم پسر، دمت گرم.

    پاسخحذف
  3. سلام
    خوشحالم که برگشتی
    سر فرصت خواهم امد و خواهمت خواند

    پاسخحذف
  4. چه حماقت‌‌بار بود بی‌خبری و دل‌خوش‌کردن به این‌که همه چیز رو به راه است
    ...

    پاسخحذف