۱۳۸۹/۵/۱۱
نمونههایِ ناب
از کمبودهایِ جالبتوجهی که خیلی وقتها موقع ِ خواندنِ تاریخ ِ ایران، یا همان تاریخی که برایِ ایران ساختهاند، حس میشود، نبود یا کمبودِ نمونههایِ ناب است. از شواهدی که این ور و آن ور میبینم حدس میزنم که این قضیه عامتر از این حرفها ست. کمبودِ جانی ِ بالفطره، کمبودِ خبیث، کمبودِ ماجراجو و هیجانطلب، کمبودِ جویندهیِ طلا و گنج و دفینه، کمبودِ همهیِ گونههایِ تراژیک، کمبودِ دیوانه، کمبودِ راستگو، کمبودِ اثر ِ هنریِ جنونزده، کمبودِ شیطان، کمبودِ سیاست، کمبودِ تأکید و اصرار ِ مدام و یکریز رویِ بدن، رویِ سکس ِ ناب، کمبودِ توحش، کمبودِ برهنگی، کمبودِ مازوخ، کمبودِ سرخوش، کمبودِ سیمایِ ابله، کمبودِ مؤمن ِ ابله، کمبودِ راستکیش، کمبودِ ویرانی، کمبودِ اخلاقگرایِ سفتوسخت، کمبودِ اخلاقگرایِ ابله، کمبودِ مارکسیستِ ابله، کمبودِ مارکسیستِ خفن، کمبودِ سرمایهداری، کمبودِ انقلابی، کمبودِ خداباور ِ غلتخورده در فسق و فجور، کمبودِ زنا با محارم، کمبودِ ساد، کمبودِ گرایشهایِ نامتعارفِ جنسی و... به طور ِ خلاصه سیطرهیِ فراگیر ِ حکمت و میانهروی و کمی ِ بروز ِ توحش، چه توحش ِ خوب، چه توحش ِ بد. و از آن طرف تأکید بر وفور ِ شاعر و بنگی و شهید و عارف و راز و درون و گل و بلبل و می و مستی و... کسی که بخواهد میداند که اغلبِ آن کمبودها البته توهم است و به وفور میتوانیم عجیبترین تاریخها و جالبترین سرنمونها را لابهلایِ واژگانِ روایتگر ِ تاریخ ِ ایران پیدا کنیم. برایِ مشاهدهیِ نمونههایِ معاصر که وبلاگها نعمتِ بیحدـوـحصر اند. بچهباز و قاتل و سفاک و دیوانه و وحشی و خفن و ابله و راست و منحرف و نیز گنجینهیِ سرشاری از طیفِ واژگانِ حولِ «کردن» کم نداریم. اما این هم هست که این حس یا شاید این میل وجود دارد که فرهنگِ ایران رویِ شانهیِ نوعی تعادل میچرخد و میچرخیده و برایِ همین دوام آورده: ملتی که به هر نوع زندگیای تن میدهد، پس زنده میماند.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
تحلیل جدیدی بود و جالب!
پاسخحذفسلام
پاسخحذفاين واژه ي "شهيد" در ميان ليست
شاعر و بنگی و شهید و عارف و راز و درون و گل و بلبل و می و مستی و...
خيلي توي ذوق مي زند
به ایرج:
پاسخحذفاگه مایل ای یه کم توضیح بده دلیل ِ تو ذوق خوردن رو، اگه نه که یه چیز ِ کلیای خودم دستگیرم میشه که با این حال حس میکنم باربط اه به پس و پیشاش.
فکر می کنم ناگزیری ملت ایران از تداوم یافتن به دلیل تداوم یافتن زبان اوست، همان زبان که در ضمن بیش و پیش تر از ذهنیت سرشار از تخیل مکان حفظ و استدام آرمان هاست. (این به تنهایی کافی است، خبر ندارم! به نظر می آید از تمام وجه غیرواقعی برای ذهنیت ایرانی فقط رتوریک باقی مانده است.)
پاسخحذفمیانه روی، تشویق میان مایگی در حد عالی، رندانه نگریستن به جهان، یک اعتصاب است که از آن دست نمی کشیم، یک وقفه. در سطح فردی نه خوب است و نه بد، زیرا یک نهفتگی را نشان می دهد که از آن می شود عدول کرد. از آن عدول شده است، به راحتی، و آمرزیدگی هم گرفته اند، برای همیشه. (این از شهیدان!)
چیزی که بد است این است که تاریخ ما خیلی کم تجزیه و تحلیل و - در تأسی به بیهقی - "روزآمد" شده است. پوپ و زرین کوب و طباطبایی تنها کسانی هستند که دانش (!) من اجازه می دهد بگویم به این کار دست زده اند و گذاشته اند تاریخ محسوس باشد و متعلق به همیشه. خوب باشید.
م
به م:
پاسخحذفبخشی از این زبان ِ روایی که گفتید دست به کار ِ ساختن ِ تاریخی ست که خود را نامیرا فرض میکند و از طریق ِ همین روایت میخواهد از نفس ِ زنده ماندن افتخار بسازد که به نظرم در خیلی عرصهها چیز ِ قابلافتخاری نیست. دربارهی ِ شهید چند نگاه وجود دارد. نوعی که شما گفتید (سوژهای که عدول میکند) به نظرم قابلبررسی ست. دستکم از این بُعد که برای ِ کدام ارزش از جان صرفنظر کردهاند؟ یا به عبارتِ دیگر، اجتماع چه ارزشی در آدمهایاش تولید کرده که با ارزش ِ مرگ برابری میکند؟ این تا حدِ زیادی نه به خودِ کسی که میمیرد یا کشته میشود، بلکه به شاهدان و راویان ِ مرگِ او مربوط است. مرگ را میشود به شیوههای ِ گوناگون روایت کرد، نوعی روایت از مرگ و کشته شدن که برایِ قربانیاناش اجری بیش از اجر ِ زندگان طلب میکند و آنها را به شکل ِ الگوهای ِ عدول از زندگی برای ِ تنعم ِ اخروی میشناساند جای ِ شک و تردید دارد. روایت کردن ِ مرگِ انسان به شکل ِ توانی برایِ عدول کردن و شکلی تازه به زندگی دادن را اگر شهادت مینامید، من هم با شما همنظر ام، اما این روایت کمتر خوانده شده و مسیرهایاش کمتر طی شده.
ولی، میثم گرامی، حرف سر ارزشی که اجتماع تولید کرده یا سرسپردگی به اخلاقیات نیست. باید به کل انکار یا دست کم شک کرد که دراین شیوه عاملی به جز فردگرایی محض دخالت داشته باشد. در واقع من هم با نظر آخرین شما موافق ام و همیشه فکر می کنم یک غریزه ی کاملاً فردی و مخفی در افراد وجود دارد که شاید بشود - اگر نخواهیم به نام مدرن "افسردگی" یا به روایت صادق هدایت "شنیدن ندای مرگ
پاسخحذفبخوانیم اش - از آن به برگذشتن تعبیر کرد، برگذشتنی که سبب می شود نتوانیم میان مصلوب شدن و رستاخیز کردن فرق زیادی قائل شویم.
من به کلی، یا اجازه بدهید بگویم از بیخ و بن نسبت به فردگرایی ِ محض بیعقیده ام. در اجتماع هیچ چیز ِ کاملاً فردی و مخفی وجود ندارد. حتا تنهاترین و منزویترین حالتها هم اجتماع را به مشاهدهی ِ خود دعوت میکنند وگرنه اصلاً وجود ندارند.
پاسخحذفبه کل عقیده نداشتن من نوعی را از تجربه کردن حالتی که با دیگران مطرح نخواهم کرد نجات خواهد داد ، ظاهراً
پاسخحذفدر همين زمينه هم من يك شعري قبلن گفته بودم كه يه تيكش اينه
پاسخحذفآنكس زندگي كند كه درنده تر باشد از گرگهاي كوهستان اساطيري و باهوش تر از ذهن علفهاي انعطاف بر پيكر باد خزان