۱۳۸۹/۶/۲۸

سلطه و اعداد

نوعی تازه از یک بیماریِ قدیمی کم‌کم دارد دامن ِ همه را می‌گیرد. این ور و آن ور هم ندارد. همه درگیر ِ توهم ِ عدد و رقم می‌شوند. مجریِ یکی از برنامه‌ها می‌گوید: «سریالِ موفق ِ فلان که خیلی از مردم را پایِ تلویزیون کشانده». موفقیت یعنی خیلی از مردم تماشا کنند. کلاً دموکراسی را بد می‌فهمند، یا اگر بخواهیم قدری بیش‌تر ببینیم می‌توانیم به این شک تکیه کنیم که دموکراسی ذاتاً چیز ِ بدی ست. بحث‌هایی در این زمینه وجود دارد. حتماً شنیده‌اید آن مثالِ کهنه را که اگر قرار باشد رسانه‌ای فیلم ِ پورنو پخش کند، تماشاچیانِ زیادی خواهد داشت، لااقل در بُرهه‌ای از زمان یا در کوتاه‌مدت. با این مثال می‌خواهند سلطه‌یِ چیزی را بشکنند، سلطه‌یِ اعداد را. بگویند نسخه‌هایِ مبتذل هم تماشاچی ِ زیادی دارند و اصولاً یکی از سنجه‌هایِ ابتذال حضور ِ چیزی ست به نام ِ «تماشاچی»، که همراه است با معطل بودن و انفعال. یکی از تهیه‌کننده‌هایِ مؤمن و انقلابی ِ سینما در میزگردی تلویزیونی، برایِ دفاع از موقعیتِ فیلم ِ آبکی‌اش، آمار ِ بالایِ فروش و استقبالِ مخاطبان را دلیل می‌آورد. یک جوری شیرجه می‌رفت سمتِ همه که اگر بد است چطور این قدر استقبال می‌شود!؟ درگیر ِ توهم ِ کمیت بود. علاوه بر این که نفهم بود. ولی آدم می‌تواند نفهم نباشد و درگیر ِ توهم ِ اعداد باشد (نمونه‌های‌اش + + + ...).

درکِ غلطی از استقبالِ مردمی وجود دارد. عموماً این را نشانه‌یِ خوبی می‌دانند، فارغ از این که مردم به چه چیزی اقبال نشان داده‌اند. جمهوریِ اسلامی و تقریباً همه‌یِ بدیل‌هایِ آن ور ِ آبی‌اش، از بالا تا پایین، درگیر ِ همین بدفهمی اند. ماجرایی احمقانه در بطن ِ همه چیزشان خانه کرده: مردم را با تکنیک‌هایِ مبتذل پایِ چیزی می‌کشانند (پایِ سینما، پایِ تلویزیون، پایِ راهپیمایی و...)، بعد نتیجه می‌گیرند این استقبال حجت و دلیلی ست برایِ محتوایی متعالی. نتیجه می‌گیرند که ارزش‌هایِ موردتأییدشان با اقبالِ عمومی مواجه شده. هجویه‌ای مثل ِ «اخراجی‌ها» نمونه‌ای از همین دست است. و گفتن ندارد که عددسازی آن سویِ دیگر ِ همین توهم است، که یعنی برایِ محتوایِ مبتذل‌ات آدم بسازی، ملت بسازی، ایران بسازی، تاریخ بسازی تا این طور وانمود شود که آن‌ها تو را ساخته‌اند و محتوایِ مبتذل‌ات محصولِ جامعه است و بنابراین مبتذل نیست. حماسه‌یِ نُهِ دی نمونه‌ای از این یکی دست است. مفسرانِ این نمایش‌ها البته می‌توانند درباره‌یِ اهدافِ عالی ِ کارشان و تأثیر ِ معنویِ هنرشان رویِ توده‌ها مدام حرف بزنند، اما این‌ها همه به دردِ پُر کردنِ دفتر ِ گزارش به مقاماتِ بالا می‌خورد و بویِ عفونت می‌دهد.

هر کاری‌اش کنند این تناقض وجود دارد که شیعه در ابتدا به صورتِ جنبشی اعتراضی علیهِ عدد و رقم پا گرفت. بامزه‌اش این است که طی ِ روایتِ رسمی و فراگیر، در دوره‌ای از تاریخ ِ اسلام، ناگهان عده‌ای به حقیقتی معتقد شدند که عده‌یِ کثیری برایِ آن حقیقت تره هم خرد نمی‌کردند. آن عده که تره خرد نمی‌کردند تبدیل شدند به مفهومی به اسم ِ «سُنی» و این دشمنی مثل ِ همه‌یِ مواردِ اختلافِ عقیدتی، شکل ِ خشک‌مغزگونه‌ای به خودش گرفت و اعتراض به شکلی خاص از سرکوبِ حق تبدیل شد به اعتراض به سنّی‌ها در مقام ِ نمادِ آن شکل ِ خاص و...

بنابراین، فردِ شیعه وقتی می‌گوید «دموکراسی»، باید خاطره‌یِ آن سرکوبی را به یاد بیاورد که طی ِ آن خیلی کم بود اما گمان می‌کرد که حق است. لااقل باید بیش‌تر از بقیه به این ماجرا فکر کند و پرونده‌یِ حق و باطل را بسته نبیند (قرآن هم می‌گوید: چه بسیار کم که بر بسیار غلبه کرد). این اتفاق البته می‌افتد، اما به شیوه‌ای کلاسیک و شور و اشک‌درآر: یعنی زمانی که شیعه احساس می‌کند طرفِ ضعیف‌تر ِ ماجرا ست و در اقلیت است، یا حرف‌اش خریدار ندارد، یا کسی او را نمی‌فهمد، این‌جا ست که دقیقاً یادِ مظلومیت علی در صدر ِ اسلام می‌افتد. موقعی که زور دارد و سرکوب می‌کند هرگز به فکر ِ جدالِ حق و باطل نمی‌افتد. او حق است. طبیعی هم هست. اصولاً حق یعنی توانایی ِ تعریفِ حق، و هر کس بسته به توانایی‌اش حقانیت‌اش را ثابت می‌کند.

رویِ کاسه‌توالت نشسته‌ام و با ته‌مانده‌یِ آبی که در شلنگ است دور ِ مورچه‌ای که رویِ سرامیک‌هایِ مقابل‌ام گیج می‌زند دیوارچه‌ای از آب می‌کشم. قصدم تفریح و آزمودنِ صحتِ این فرضیه است که مورچه نمی‌تواند از آب رد شود. کمی که چرخید و راهِ فراری پیدا نکرد، دل‌ام برایِ گیجی‌اش می‌سوزد و برایِ راحت کردن‌اش آب می‌گیرم تا همراه با جریانِ آب حرکت کند و به جایِ خشکی برسد و برود پی ِ کارش. زور و سلطه ابتدا از سر ِ آزمودن و برایِ بازی دیوار می‌کشد و بعد از سر ِ خیرخواهی می‌خواهد آن که دورش دیوار کشیده شده را از سرگردانی و حبس نجات دهد و به گوشه‌ای امن برساند و این کار ِ آخری را هم در قالبِ نوعی بازی انجام می‌دهد. سلطه است که تعریف می‌کند، تاریخ و فرهنگ صرفاً به دردِ این می‌خورند که ابزاری باشند برایِ شکل دادن به این تعریف. موضوع ِ تعریف بی‌اهمیت است: مورچه باشد یا کوروش.

۱ نظر:

  1. نکتهٔ ظریفی را بیان کردی:سلطه‌اعداد و ارقام. متأسفانه این سلطهٔ آماری همهٔ امور را با تعریف‌های علمی تحت پوشش خود می‌گیرد. نمونهٔ آن تورم در مباحث اقتصادی یا همین مثال سینمایی است که به آن اشاره کردی. بدبختی بزرگ این است که با اتکا به همین اعداد و ارقام برخی به جایگاه‌های برجستهٔ علمی و هنری و سیاسی دست می‌یابند.
    همین آقای اخراجی نمونهٔ خوبی است که با توسل به این ارقام توانست هنرمند، عضو هیئت امنای دانشگاه هنر، و کارشناس و منتقد سینمایی شود. پاینده باشی

    پاسخحذف