پیش ِ کسی که دوستاش داری همواره باید از پیدایش ِ لذتی که بد بودنات به او میدهد جلوگیری کنی. نمیخواهی او بداند که حاوی ِ این قدرت است که میتواند حال ِ تو را بد کند. او گناهی ندارد. از این که بندهیِ او هستی لذت میبرد، و دانستن ِ این که «او قدرتمند است» یک وسوسهیِ همیشگی به دنبال دارد که فردِ توانمند را نسبت به حالِ فردِ بیتوان بیتفاوت میکند. «من به تو وابسته ام. [یا شاید] زندگی، عمر، و همهیِ وجودم مجذوبِ تو ست.» این کلماتِ ناگزیر را مأیوسانه میگویم و از وجودِ قدرتی رباینده و پنهان در او خبر میدهم که ناخواسته او را از حالِ من بیخبر میکند. همهیِ واژهها در اوج ِ لذت که به کار میروند نیرویِ تخریبِ سرخوشی را نیز در خود دارند.
چشیده ام
پاسخحذفتنها همین وسخت است ندادن چنین قدرتی
چون نادیده گرفتن خودت را در پی دارد
دوراه بیشتر نیست نادیده گرفتن خود
یا خورد کردن همان خود
اوووووووووووووووووووووووووووه، سنگین بود، خیلی!
پاسخحذف