۱۳۹۰/۲/۲۹

در مدح ِ بردگی

طبق ِ قانونی نانوشته، تفسیر ِ حرفِ آدم‌هایِ زنده کاری زمخت است. کلماتی که می‌نویسم حولِ فضایی شکل گرفته‌اند که سخنرانی ِ محمدِ خاتمی ایجاد کرده. من در این لحظه مدافع ِ طرز ِ نگرش ِ او هستم، اما مفسر ِ حرف‌های‌اش نیستم. این نوشته هم پی‌گیری و امتدادِ چند نوشته‌یِ نقّادانه‌ای ست که دور و بر خوانده‌ام، و هم محصولِ گفت‌و‌گویی جدلی ست که با دوستان‌ام داشته‌ام.

خلافِ چیزی که می‌پسندم، ابتدا لازم است تا چند خطی بنویسم از آن چیزی که می‌ترسم در این لحظه با آن اشتباه گرفته شوم. به طور ِ خلاصه، می‌ترسم با لحن و دیدگاهِ عالِم‌نما و کارشناسانه‌ و در عین ِ حال عقب‌مانده و توجیه‌گر ِ نوشتاری از آن دست که در واضح‌ترین حالت در وبلاگِ «شور و شر» یا در نویسنده‌یِ مهمانِ وبلاگِ «کمانگیر» سراغ داریم، اشتباه گرفته شوم. از سر ِ نوازش ِ گوش ِ کسانی که به شنیدنِ کلماتِ تند‌ـ‌و‌ـ‌تیز عادت دارند این را نمی‌گویم، اما لازم است تصریح کنم که عفونت و نکبت سراپایِ جمهوریِ اسلامی را گرفته و با معیارهایِ من رژیمی رو به زوال است. از سویِ دیگر، مایل ام تا با گونه‌ای آرمانی از مبارز، که فوکو با عناوینی نظیر ِ «زاهدانِ سیاسی»، «مبارزانِ محزون»، و «تروریست‌هایِ نظریه» از آن‌ها یاد کرده نیز فاصله‌ای مناسب بگیرم، هرچند احساس می‌کنم بزنگاه‌هایی هست که در آن‌ها، من با این دسته‌یِ دوم احساس ِ خویشی ِ بیش‌تری دارم و سنجش ِ نوشته‌یِ یکی از این گروه را در ادامه می‌آورم.
***

1. وبلاگِ میخک فرصت را مغتنم شمرده و متنی نمونه نوشته (+) در مذمتِ اخلاق ِ بردگی. با پی‌گیریِ استعاره‌ای معروف، خاتمی را جاده‌بازکن ِ رهبر جا زده و اصلاحاتِ آن مدلی را هجو کرده. به نظر ِ من این نوشته‌اش پرت‌ـ‌و‌ـ‌پلا ست. نزاع را تا سطح ِ تحلیل ِ شخص و قیاس ِ خاتمی و هاشمی تقلیل داده و به فرمولِ حاکمیت در استفاده از «کاتالیزور ِ نفرت‌انگیز و خبیتِ هاشمی» در شمایل‌سازی و چهره‌پردازی از آدم‌هایِ منفورش اعتبار داده، و این را چون یک استراتژیِ حقیقت‌گو (هاشمی‌ـ‌خاتمی) و در عین ِ حال ریاکارانه و دروغین (هاشمی‌ـ‌موسوی) به جا آورده.

نوشته: «اگر به جایِ میرحسین ِ موسوی، محمدِ خاتمی به اصرار ِ اصلاح‌طلبانِ تشنه‌ی کرامتِ انسانی (البته از بالا!) و به حرمتِ اشک‌هایِ مریدانِ سیاسی ِ نازک‌دل در صحنه‌یِ انتخاباتِ ریاستِ جمهوری مانده بود و او رقیبِ محمودِ احمدی‌نژاد می‌شد، اکنون می‌توان مطمئن بود که صبح ِ بیست و سوم ِ خرداد پیروزیِ احمدی‌نژاد را به او و رهبر ِ معظم تبریک می‌گفت تا نه خونی از دماغ ِ کسی (مخصوصاً از شخص خودش) بیاید و نه راهِ «چانه‌زنی» ِ سیاسی بسته شود.» از نظر ِ من ماجرا ربطی به موسوی یا خاتمی ندارد و چه‌بسا فکر می‌کنم فضایِ ملتهبِ جامعه (که برایِ خود تاریخی دارد)، بیش از همه در پدید آمدنِ این حس و حال دست داشت. پس از انتخابات مردم خودشان بیرون آمدند و خودشان ایستادند و خودشان خون دادند و کسی آن‌ها را بیرون نیاورد. کسی از آن‌ها دعوت نکرد. آن روزها، برایِ ما که با تجربه‌یِ این حس بیگانه بودیم، مدلی کوچک از رخدادی بزرگ بود. احساس‌ام را که به یاد می‌آورم، این است که برعکس ِ اغلبِ ساعاتِ زندگی‌ام، «نمی‌توانستم» از خانه بیرون نروم و به چشم‌ها و بدن‌هایِ بهت‌زده و خشمگین ِ دیگران نگاه نکنم. حس می‌کنم در تاریخ ِ هر حکم‌رانی و حکومتی روزی هست که حجم ِ زیادی از مردم ِ خشمگین، که توان و امکانِ کنترلِ خشم‌شان را ندارند، دیگر «نمی‌توانند» در خانه بمانند و بدن‌شان بر اساس ِ «دستی نامرئی» به بدنِ دیگر انسان‌هایِ هم‌رده‌اش پیوند می‌خورَد و توده‌ای عظیم کالبدِ همه‌یِ شهرها را در دست می‌گیرد. به گمان‌ام حکومت‌هایِ هوشمند مدام فرارسیدنِ آن روز را عقب می‌اندازند.

کسانی که دائم از سر ِ یادآوری می‌خواهند همان بُهت و خشم ِ پس از انتخابات را از طریق ِ شعار و زبان و کلیشه بازسازی کنند، تا به خیال‌شان مردم را در «صحنه» نگه دارند، مجسمه‌سازانِ پُرتلاشی اند که نمی‌توانند فراموش‌کاری و سهل‌انگاریِ بشر، حتّا در عمیق‌ترین زخم‌هایی که خورده را باور کنند. جمهوریِ اسلامی چیست به‌جز تکرار ِ رقت‌انگیز ِ همین مجسمه‌‎سازی از زخم‌ها و کلیشه‌ها، در قالبِ شهدا، آزادی، سرنگونی ِ پادشاهی و...

2. به گمانِ من، «مردم» واژه‌یِ بی‌معنایی ست که به هیچ وجه نباید پشت‌اش سنگر گرفت. توده آن قدر پراکنده هست که خالی از ویژگی‌هایِ ایجابی باشد، خصوصاً هنگامی که به ابزاری برایِ قدرت‌نمایی تبدیل می‌شود. طبقه و گروه و صنف و هم‌حزبی و دوست، واژه‌هایِ دقیق‌تری ست. میخک نوشته: «[در ایام ِ پس از انتخابات] مردم نشان می‌دادند که سیاستِ درخشانِ آقایِ خاتمی و طفیلی‌هایِ اصلاحات را به زباله‌دانِ تاریخ انداخته‌اند.» من چنین درکی ندارم. مطابق ِ اخبار، بسیاری از برجسته‌ترین سیاست‌مداران و کنش‌گران ِ اصلاح‌طلب در حالِ گذراندنِ سخت‌ترین روزها هستند، چه در زندان‌ها و چه بیرون از آن. و در نوشته‌هایی که بیرون می‌دهند، نه تنها از مشی ِ اصلاح‌طلبانه‌ی‌شان عدول نکرده‌اند، بلکه در پیمودنِ آن رادیکال‌تر شده‌اند. این حجتی بر حقانیت‌شان نیست، اما گواهی ست بر تداوم ِ مسیری که در حالِ پیمودنِ آن بوده‌اند، بی آن که گسستی در میان باشد، یا چیزی را به زباله‌دانِ تاریخ انداخته باشند – اگر که تاریخ اصلاً زباله‌دانی داشته باشد.

خاتمی هم در آن گفتار ِ چالش‌انگیز، حرف از «ملت» یا همان «مردم» زده و با گزاره‌ای اخباری – گویی که دارد نظریه یا قانونی حتمی را به زبان می‌آورد - گفته که «ملت هم از ظلمی که بر او و فرزندانش رفته است می‌گذرد.» و مثلاً نگفته «بگذرد». لحن ِ سفارش گونه‌اش را خطاب به رهبر (نظام) به کار برده، و هنگام ِ سخن گفتن از مردم با نوعی ایجاب سخن گفته. به گمانِ من، این تقابل ِ «سفارش» و «ایجاب» تصادفاً پدید نیامده و محصولِ نوعی شناخت است. مردم حاویِ قدرتِ ایجابی اند. روز به روز هم این قدرت بیش‌تر و رادیکال‌تر می‌شود، ولو در رخوت و ناامیدی و ترس. سیلابی اند در حالِ جمع شدن. منتظر اند، منتظر ِ روزنه و شکاف. به احمق‌هایی که مقابل‌اش ایستاده‌اند فقط می‌شود سفارش کرد که آرام آرام راه را باز کنند. چون هر قدر هم که کیپ و کنار ِ هم بایستند، باز هم رخنه و سوارخ دارند و سیلاب راهِ خودش را از میانِ رخنه‌ها باز می‌کند. از نظر ِ من این‌ها فقط استعاره نیست. قانون است. منطق ِ تقابل ِ نیروها ست که به قدر ِ کافی شرح داده شده.

در این بین میخک نوشته که انگار همه‌چیز در «تقرب» ِ به رهبر خلاصه می‌شود. حس می‌کنم که اینجا دیگر مسئله اصلاً تقربِ به رهبر نیست، مسئله خواستِ شکل دادنِ ارادی به فضایی ست که در آن زندگی می‌کنیم، فضایی که رهبر نیز از نیروهایِ ارتجاعی و مهم ِ کنش‌گر در آن است، پیش از آن که همه‌یِ امکاناتِ چنین شکل دادنی از دست‌مان خارج شده باشد.

3. درباره‌یِ انقلاب و برانداختن نوشته‌یِ خوب و دلالت‌گر زیاد خوانده‌ام، اما سؤالِ من از کسانی که در ساحتِ نظری و عملی، حاضر به هیچ گونه مصالحه و سازش نیستند و مایل اند تا انتهایِ منطقی (که یا نابودیِ خودشان است یا نابودیِ رقیب) بر طبل ِ مبارزه و نفی و اجرایِ انواع و اقسام ِ فنون و مهارت‌هایِ ضربه‌زن بکوبند، این است که آیا هیچ وقت عقب‌نشینی، پذیرش ِ امیدوارانه‌یِ شکست (نه پذیرشی از سر ِ یأس)، سازش، مصالحه، نرمش، انعطاف و بسیاری چیزهایِ دیگر که لازمه‌یِ ادامه دادن و زندگی کردن است، در فرهنگِ لغات‌شان جایی دارد یا نه؟ اگر هست کجا و چگونه؟ کدام متن ِ خوب را می‌توانند در این باره معرفی کنند. من حس می‌کنم و به لحاظِ نظری مدافع ِ این تز ام که چنین نگرشی، و افزودنِ چنین لغاتی به دایره‌یِ لغاتِ فرهنگِ سیاسی ِ رادیکال، و در عین ِ حال تکیه بر نقدِ بی‌محابا، نشان از افزوده شدنِ گنجایش و خواستنی‌تر شدنِ فضایِ اجتماعی‌ـ‌سیاسی ِ این گروه دارد.

4. من در سخنانِ خاتمی نشانی از «مظلوم‌نمایی» نمی‌بینم. گفتار ِ او از سر ِ قدرت به گوش‌ام می‌خورد - همان جوهره‌ای که گفتار ِ او را از سخنانِ امثالِ محسن رضایی متمایز می‌کند. لحن ِ آن، عکس ِ آن چیزی که میخک نوشته، دُم تکان دادنِ مقابل ِ رهبر و رخصت خواستن برایِ بازگشتن به عرصه‌یِ سیاسی نیست. چیزی مهم‌تر از این است. اصولاً من در گفتار و کردار ِ خاتمی، رگه‌هایی از آن بزرگ‌منشی می‌بینم که واقعیت را می‌بیند و بزرگی‌اش را به موانع تحمیل نکرده و آن‌ها را مراعات می‌کند، در عین ِ حال که پایِ نوعی مشنگی و ترس و احتیاط و آبروداری هم در میان است. او جو ِ تقابل ِ ضدقهرمانانه‌ای که ممکن است حولِ کلام‌اش شکل بگیرد را حس کرده. با این اقتضائات، در فضایِ سیاستِ ایران خاتمی را می‌توان مدلی کم‌یاب از آن دست سیاست‌مدارانی دانست که زور ِ نیروهایِ رقیب را به رسمیت می‌شناسند و در عین ِ حال جبهه و جناح ِ خود را رها نمی‌کنند. از این منظر او بسیار متمدن است و فارغ از تمایلاتِ سنّتی‌اش، در بستر ِ سیاستِ مداوم و عقلانی (جایی که گفت‌وگویِ نیروها تا حدی به رسمیت شناخته شده باشد) موجودِ قابل‌اعتمادی ست.

رویِ هم رفته، فکر می‌کنم دست‌کم در جناح و گفتار ِ ما، دو جور بَرده وجود دارد: یکی آن که با خواستِ ارباب‌اش یکی شده و خود را گونه‌ای منفرد و جدا و محتوم محسوب می‌کند، دیگری برده‌یِ «والاتبار»ی که به تاریخ و سلسله‌ای از بردگان متصل است و قدر ِ این اتصال را می‌داند و جایگاهِ ارباب را نادیده نمی‌گیرد و در همان حال، خود را با خواست ارباب منطبق نمی‌کند و در حالِ ساختن ِ تاریخ و فرارفتن است. خوشحال ام که عضوی از این بردگان ام، هرچند تعمدی در این عضویت نداشته‌ام. با قرائتِ من، به محض ِ استقرار ِ شرایطِ صلح، کار و کنش ِ بردگان است که تاریخ را می‌سازد. ارباب‌ها واگذارکننده‌یِ تاریخ اند. غصبِ جایگاه‌شان لطفی ندارد.

۱۱ نظر:

  1. بنظرم شرایط، شرایط مصالحه نیست. چون شرایطی که حاکم مستبد را که دچار توهم قدرت است، باز در توهمِ بسط استبدادش تندتر می‌کن برای مخالفین بی‌هزینه بیشتری رقم می‌زند و پاهای گروهی که در میان‌اند سست‌تر، جایی یک شخصیت سیاسی (اگر خود را در چنین جایگاهی فرار می‌دهد) نیاز به ایستادن دارد تا بتواند محدوده‌یی از استبداد را پس براند و بنظرم این لازمه‌ی حرکت در شرایط کنونی‌ست.
    بنظرم گونه‌یی اخلاق بردگی همان است که شما گفتید که فکر غصب جایگاهِ مستبد در میان باشد (که خاتمی هم از این دست نیست) اما گونه‌ی دیگری هست که باور به‌ضعف کشیدن و به شرایط مصالحه کشیدن طرفِ مقابل را نــدارد! باور دارم در اعتراض بی‌خشونت شرایطِ مصالحه مطلوب، شرایطی‌ست که مستبد از سر درک و آگاهی به ضعفِ خود تن به مذاکره دهد و این آگاهی در راس هرم استبداد ایجاد شده باشد (اگر اصولاً چنین فهمی در مدل استبداد حاکم یافت شود وگرنه ناگزیر مصالحه ممکن نیست)؛ در این شرایط البته گذشتن از مستبد و معامله‌کردن با او در ازای پرداخت هرینه کمتر مفید بنظرم می‌رسد و بخشش مستبدین که تنها یک شخص عادی‌ست که در سازوکار استبداد در راس هرم قرار گرفته‌اند نشانه‌یی از نبود همین اخلاق بردگی‌ست. شخص خاتمی مهم نیست ولی اخلاقی در این حرفِ بی‌معنی «ظلمِ به نظام و رهبری» هست که عصاره‌یی از پذیرش استبداد دارد، اخلاق بردگی‌ست ار همان نوع که هویتی از درون انسانیت نمی‌جوشد بلکه همیشه از روی ضعف این هویت و جایگاه را در رابطه با قدرتی مستبد می‌بیند و ورای خود می‌بیند و البته میل به ایستادن در چنین برداشتی به‌سختی پامی‌گیرد که البته این فرهنگی ریشه‌دار در کل جامعه‌ است نه در شخصِ خاتمی، همانطور که فرهنگ استبداد تنها در سلطانِ کنونی نیست. اخلاق بردگی و استبداد هر دو از یک جنس‌اند و هردو در هسته به رسمیت شناختن قدرتی ثابت و فرای خواستِ انسانی.

    پاسخحذف
  2. متاسفانه این مقاله در بیشتر موارد بر پایه پیش‌فرضهای غلط بنا شده است. به عنوان مثال مخالفت با سخنان خاتمی را مخالفت با مذاکره قلمداد می‌کند و از آن به این نتیجه می‌رسد که کسانی که با خاتمی مخالفند جدا شده از سلسله بردگان خود(!) بدون در نظر گرفتن شرایط کشور و نیروهای طرف مقابل مانند کوران در بیابان به دنبال تقابل نهایی می‌گردند. دو راهی غلطی که بیشتر مدافعان سخنان اخیر خاتمی نادانسته آن را بنا کرده و در آن طی طریق می‌کنند.

    مخالفت با سخنان اخیر خاتمی مخالفت با اصل مذاکره نیست. مخالفت با مذاکره از موضع اولیه‌ای ضعیف و بدون در نظر گرفتن اتفاقات دو سال اخیر است. مخالفت با مذاکره نیست بلکه مخالفت با مذاکره به شیوه چمبرلین است که از مرحله‌ای پایین کار خود را شروع می‌کند و در ادامه معتقد است باید در وحله اول نه با تکیه بر قدرتها و امکانات طرف خودی بلکه با امتیاز دادن به طرف مقابل مذاکرات را پیش برد. به گونه‌ای که در نهایت بازی را تبدیل به بازی برد برای جبهه مقابل و باخت برای جبهه خودی می‌کند.

    پاسخحذف
  3. Agalilian:

    به نظرم بحث صرفاً بر سر ِ مصالحه نیست، دعوتِ رهبر (فضایِ فکریِ حولِ رهبر) به پذیرش ِ وخامتِ اوضاع ست. دارد مؤدبانه با او می‌گوید اوضاع خراب است، کوتاه بیا، و راه پیش ِ پای‌اش می‌گذارد و گوشزد می‌کند که اگر قبلاً جوری حرف زده‌ای که انگار همه گناه‌کار و مطرود بودند و ظلمی کرده بودند، و راهِ همه‌جور کوتاه آمدن را به رویِ خودت بسته‌ای، باشد، قبول، با همه‌یِ اعوان و انصارت، بیایید و جوری وانمود کنید که انگار بخشیده‌اید و از حق‌تان گذشته‌اید، و این یعنی در برابر ِ مردم نایستید، چون هم خودتان و دستگاه‌تان به فنا می‌رود و هم احتمالاً مملکت را به نیروهایِ نامعلوم خواهید سپرد. خاتمی پیش از این سخنرانی (و البته لابه‌لایِ همین سخنرانی هم)، شروطِ مهمی مطرح کرده بود که به نظرم تحقق‌شان امیدوارکننده است. من این دعوت از نظام را در امتدادِ این شروط می‌بینم. هرچند ناامیدم که در شرایطِ فعلی این گوش ِ شنوا وجود داشته باشد. رژیمی رو به زوال است. اما اصرار بر این پیشنهادات حتا می‌تواند زمانی که اتفاق ِ نامعلومی هم درونِ یکپارچگی ِ رژیم افتاد مؤثر باشد.
    مخلص

    پاسخحذف
  4. به گمان ام حرف های آقای خاتمی چندان گوش شنوا نخواهند یافت. از این نظر اصولاً متوجه نمی شوم چرا بحث درباره شان در گرفته است. از این گذشته گفتن که از جای گاه نمادین یک رهبر هنوز می شود رنجید بی معناست.

    تفسیر گفته های خاتمی، اما، به نظرم این است که می خواهد بگوید از شدت عمل کم کنید و احتمالاً به فکر باشید که همه را آزاد کنید (که خیلی حرف خوبی است). دوم، دلیل پا به میدان گذاشتن اش این است که او یک آدم تا حدی تشکیلاتی است یا دست کم معتقد است به این که باید بازی سیاست را از راه داشتن حزبی که میان مردم محبوب باشد بازی کرد.

    رهبر را نمی دانم اما به شخصه حاضرم بابت آزادشدن زندانیان تظاهر کنم که دیگر قهر نیستم.

    پاسخحذف
  5. Anonymous:

    کاملاً موافق ام و شریک در این تظاهر.

    پاسخحذف
  6. برای هردو نویسنده نظر بالا:
    و از خودمون نمی‌پرسیم چرا عادت کردیم برای رسیدن به هر چیز بهترین راه‌حل تظاهر به چیزی باشد که به آن اعتقادی نداریم؟ چرا نباید شفاف صحبت کرد و چرا بازار تفسیر تا ابن حد داغ است و صدای شفاف آن‌قدر کم؟ از خودمان نمی‌پرسیم که ارتباط کم بودن صدای صراحت با زندان رفتن کسانی که صراحت به‌خرج می‌دهند چیست؟

    پاسخحذف
  7. دفاعیه: چرا نمی پرسیم؟ می پرسیم. جواب را می دانیم، فقط صراحت داشتن یک چیز است، دادوبیدادکردن چیز دیگر. مهم است تأکید شود که اگر کسی در بیان خود (و نه موضع خود) شفاف نبود معناش حتماً این نیست که دروغ می گوید یا خشم در او نیست.

    دیگر این که آن قسمت کامنت بنده درباره ی تظاهرکردن به قهرنبودن درش طعنه بود. (کی چی کار دارد که ما قهریم یا آشتی؟ ما را به چیزی نگرفته اند!)

    ببینید، همه می دانیم که باج دادن و گرفتن کثیف است، ولی ضمناً می دانیم -- یا اگر نه، باید بدانیم -- که آتش بس و آشتی و مذاکره و چانه زنی (از بالا و از پایین و راست و چپ) نه تنها بخشی از سیاست است در مواقعی همان کار درست است. حال اگر آقای خاتمی خیال می کند جای گاه درست و وقت درست را یافته و ژست درستی گرفته و کلمات درست را هم به کار برده، باید کمی صبر کرد و دید. این موجود سیاسی خاصی است که روال کارش 180 درجه افتراق دارد با رفتار پوپولیستی، و به اصطلاح از آن ور بام افتاده است. فعلاً در یک تهی حرف می زند. متأسفانه آدم می ترسد مبادا که خود تهی را مخاطب قرار داده و به همین راضی باشد.

    پاسخحذف
  8. برای دفاعیه شما که نیمی از آن را می‌پسندم اما درباره نیمه اول:
    آخه این چه طرز بحث کردنه؟ منطق چی می‌شه؟ این روش که شما جمله‌یی رو از ذهن‌تون بیارید و بچسبونید و بعد رنگ منفی به نظر من بدید که منطق توش نیست. من کی داد و بیداد کردم؟ و من کی گفتم شفاف نبودن یعنب دروغ گفتن؟!
    اما با این که چندان خوبیت نداره و می‌دونم دادتون در میاد: عقیده من درمورد آقای خاتمی اینه که ایشون به نظام اعتقاد دارند و مصالح مردم (حالا من هم یکی از مردم) رو فدای نظام می‌کنند و من به هیچ وجه ایشون رو نماینده خودم برای مذاکره نمی‌دونم و باور کنید دور اول ریاست جمهوری هم به ایشون رای ندادم و از دور دوم هم پشیمونم و این پشیمونی یک پشیمونی احساسی نیست. از طرف خودم که میتونم بگم «من برای ایشون به عنوان یک روشنفکر یا مدافع حقوق مردم دربرابر نظام صلاحیت قائل نیستم! ازنظر من عملکردِایشون ملایم‌ترین محصولِ نظامی‌ هست که در هویت بنیادیش مفهوم مردم و انتخاب نمی‌گنجه. ضمناً فکر می‌کنم داد زدن همیشه بد نیست، بخصوص وقتی دردتون میاد و صدای معمولی شما به گوش کسی نمی‌رسه، لازم هم می‌شه :)

    پاسخحذف
  9. شفاف نبودن یعنی چیزی یا بخشی از چیزی را مسکوت گذاشتن و پنهان کردن اش. حال اگر منظور فریب دادن باشد مذموم است و اگر نه، نه. فکر کنم در این تعبیر اتفاق نظر هست با نظرتان. ضمناً دادوبیداد را به شما نسبت نداده ام. اما موضع ام درباره ی آقای خاتمی و اصلاح طلبی جانب دارانه است هرچند او یکی از امیدهای بزرگ من نیست چرا که خودش هم دارد از سر عقل از این توخالی که "نظام" باشد بیش تر و بیش تر ناامید می شود. (اخیراً گفته است که انقلاب به طور کلی ذیل اصلاح طلبی به طور کلی جا دارد، البته عبارت بندی از او نیست.)

    پاسخحذف
  10. و من تشکر می‌کنم از پی‌گیری بحث و پاسخ‌تون.

    پاسخحذف