۱۳۹۲/۴/۱۹

گزاره‌یِ خوب

می‌گفت بعد از فراز و فرودهایِ خیلی زیاد، به این «گزاره» پی برده که قاعده‌یِ برنده بودن در بازیِ عاشقانه – و تصریح می‌کرد که دقیقاً بازیِ شورِ جنسیِ زیاد و تاریخِ عاطفیِ دوطرفه - ضعیف‌تر بودن است و بی‌دریغ و بی‌محابا ابرازِ عشق کردن. می‌گفت که این بازی را هر کسی که پس بزند یا بخواهد که از آن کنار بکشد باخته است، چون از حقیقتِ این رخداد فارغ است که احساس فراز و فرود دارد و به گا رفتنِ تو دقیقاً از جایی شروع می‌شود که آسوده ای از به گا رفتنِ کسی که یک روز پرستیدی‌اش. به نظرم حقیقتی بود تو حرف‌هاش. اما کلاً همگی تو حال و هوایی بودیم که کافی بود یک جمله بدهی دست‌مان تا در مغزمان باهاش شعبده‌بازی کنیم (ابی بعداً گفت تو نخِ این بودم که آن وسط لفظِ «گزاره» را از کجاش درآورد). و چون آن موقع هیچ کدام‌مان هیچ حرفی نزدیم، لابد فکر کرده نگرفتیم چی دارد می‌گوید. یک لحظه مکث کرد و به شیوه‌ای که هر بار یادش می‌افتم خنده‌ام می‌گیرد، نگاه‌مان کرد و گفت که «الان خیلی از گفتنِ این قاعده راضی نیستم البته. یعنی راست‌اش به نظرم سوراخ زیاد دارد و من هم حوصله ندارم دقیق‌تر بگویم. گیر ندهید. حق دارید. اما چیزی توی این گزاره هست که من هر بار که فکرش را می‌کنم معنیِ موردِ نظرم تویِ سرم طنین‌انداز می‌شود. پس گزاره‌یِ خوبی ست و وظیفه‌اش را لااقل در قبالِ من دارد انجام می‌دهد».

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر