۱۳۹۲/۵/۲۰

ضربه

به‌ترین راه برایِ از کوره به در بردنِ فردِ قدرتمند این است که با لطافت، خونسردی، ادب، و متانتِ بسیار، طوری که انگار حرفِ خیلی درست، خیلی واضح، و خیلی معمولی و عوامانه‌ای می‌زنید، به سمع و نظرِ او برسانید که کلاً دچارِ بدفهمی و اشتباه است، و اگر کسی رویِ حرف‌اش حرفی نمی‌زند به این خاطر است که از او می‌ترسند و در واقع، او موجودی ترسیدنی ست، و نه کسی قابلِ احترام. البته فرمولِ معروفی ست: «خطرناک بودنِ قدرتمند را به رخ‌اش بکشید و این را در برابرِ محترم بودن‌اش قرار دهید». انسان‌ها عموماً مایل اند که بر جان‌ها حکومت کنند. اصولاً حکومتِ بر جان شکلِ ایده‌آلِ هر نوع حکمرانی ست. قدرت در ذاتِ خود به این تمایل دارد که این طور وانمود کند که او را دوست دارند و محترم می‌شمارند و این او ست که به جایگاه‌ها و مقام‌ها شأن و منزلت می‌دهد. در موقعیت‌هایِ واقعی، معمولاً زور و نیرویِ عینیِ قدرتمند با خواستنی و محترم بودن‌اش مخلوط می‌شود و نوعی ابهام کلِ ماجرا را فرامی‌گیرد و تفکیک کردن‌شان به شکلِ نشان‌دادنی و عینی به کاری ناممکن و دلبخواهی بدل می‌شود. بسته به موقعیت و جایگاه، با این ابهام دو جور برخورد می‌کنند. (1.) حامیانِ موضعِ قدرت سویه‌یِ زورمندانه‌یِ ماجرا را ندید می‌گیرند و قدرتمند را هم‌چون فردی تماماً مطلوب و محترم جا می‌زنند. خودِ قدرتمند سعی در جا انداختنِ این طرزِ تلقی دارد. اگر رک و روراست و با لکنت به او بگویید که از او می‌ترسید، شاید حتا از جای‌اش بلند شود و به سمتِ شما بیاید و با لبخند و تکان دادنِ دست بخواهد حالی‌تان کند که در اشتباه اید و آن‌چه در برابرِ او دیگران را به لکنت می‌اندازد نه ترس، که وجد و شور و شوقی عظیم است که بر قلب‌ها جاری ست و از آن‌جا ست که اثرات‌اش به زبان‌ها سرازیر می‌شود. (2.) و چنان که پیدا ست، مخالفانِ موضعِ قدرت، استراتژی‌شان را این طور می‌چینند که سویه‌یِ محترمِ ماجرا را نادیده بگیرند و به عنوانِ نوعی شیوه‌یِ مبارزه، که کم‌کم در طیِ زمان بُعد و عمق پیدا می‌کند، قدرتمند را شبیهِ کسی به جا بیاورند که توده‌ای ست احاطه‌شده توسطِ سلاح‌ها و ابزارآلاتِ بی‌مغز و خطرناک که باید از او فاصله گرفت، نه این که او از ما فاصله گرفته باشد. این که فاعلِ این فاصله گرفتن کیست، چیزی ست که بینِ هواداران و مخالفان بحث‌هایِ ناتمام و داغ به راه می‌اندازد. و این‌ها البته جدا ست از این واقعیت که سرشتی ملکوتی در ترس هست که گردِ احترام رویِ چیزهایِ ترسناک می‌پاشد و در مقابل، نوعی از احترام هست که با ابهام و سکوت و رمز و راز خود را تقویت می‌کند و درونِ تهیِ خود را می‌پوشاند.

باید مراقب بود که هرگز نباید به قدرتمندی ستمگر و زورگو دشنام داد و اصولاً، هرگز نباید به سویه‌هایِ آزاردهنده و تعدی‌گرِ قدرتِ او اشاره‌ای خشن و پرخاشگرانه کرد. فحش چیزی نیست که قدرتمند را از میدان به در کند و چهره‌یِ واقعی‌اش را به نمایش بگذارد. چون اگر قدرتمند عاقل باشد، در برابرِ فحش آن وجهه‌یِ بلندنظر و حکیمانه‌اش بیدار می‌شود و نمایشی از صبر و مدارا به رویِ صحنه می‌برد. چرا؟ چون با به رویِ صحنه بردنِ نمایشِ صبر و بزرگواری مجالِ این را پیدا می‌کند که برایِ تماشاچی‌ها این را اثبات کند که جایگاهِ رفیع و محترم‌اش حتا با تند و تیزترین حملات هم آسیب نخواهد دید و او آن ذاتِ محترم و عزیزی ست که هیچ پرخاشی مکدرش نمی‌کند. البته می‌دانیم که ناسزا تند و تیزترین حمله نیست، اما درشتی و هیجان‌اش مستعدِ این هست که آن را به جایِ تند و تیزترین حمله به خوردِ تماشاچی بدهند. این گونه می‌شود تا حدی فهمید که چرا هتاک‌ترین مخالفِ قدرتمندِ عاقل حاشیه‌یِ امن‌تری دارد نسبت به دقیق‌ترین و منصف‌ترین منتقد. اگر قدرتمند غیرعاقلانه عمل کند و در برابرِ ناسزا دست به قلع و قمع بزند، چیزی را نشان داده که برایِ قدرت‌اش سمِ مهلک است. سمِ مهلکِ قدرت عریانی ست. زور را هرگز نباید به شکلِ آشکار به کار برد. زور همیشه باید آشکارسازِ پرخاش‌هایِ بقیه باشد، اما خودش هرگز آشکار نشود. برگِ برنده‌یِ زور همیشه در این است که بتواند نبودنِ خود را یادآوری کند. زورِ آشکار ممکن است که پیروزی‌هایِ چشمگیری به دست بیاورد، اما کم‌دوام است و آسیب‌پذیر. زور با پوشیده و پوشیده‌تر بودن دوام‌اش را تضمین می‌کند. وقتی می‌شود یک صدایِ مخالف را بدون سر خر خفه کرد و ماجرا را مرگِ طبیعی نامید، چرا کار به بی‌احتیاطی بکشد؟

به شکلِ خلاصه، گروه‌هایِ مخالف می‌توانند و به‌تر است که از استراتژیِ آشکارسازی و به خشم آوردن بهره ببرند. اصولِ کلیِ این استراتژی این‌ها ست: (1.) اگر دردتان آمده و به هر حال مایل اید تکانی بخورید و اعتراضی بکنید، هرگز عصبانی نشوید. حرف‌های‌تان را در نقدِ قدرتمند جوری بزنید که انگار حرفی عادی و موردِ قبولِ همه است. (2.) مخاطبی فرضی انتخاب کنید و با او حرف بزنید. هرگز مستقیم به سمتِ شکمِ قدرتمند یورش‌هایِ مؤدبانه و صریح نبرید. (3.) یک جورِ خوبی این را همواره گوشزد کنید که این شما اید که به خاطرِ حفظِ سلامتی‌تان از فردِ قدرتمند فاصله گرفته‌اید و نباید این مسافت را با نوعی جداییِ از سرِ احترام یکی گرفت. (4.) از واقعیت‌هایِ مشخص حرف بزنید. عدد و رقم بیاورید. تناقض‌ها را نشان بدهید. اما درگیرِ پاسخ دادن به شبهات نشوید. ماجرا را جدی بگیرید، اما به حوزه‌یِ علمیه، به مکانِ دور کردنِ دستِ بدطینتان و بدخواهان، تبدیل نشوید. (5.) با این قبیل کارها احتمالِ این که زندان بروید و شکنجه و تهدید بشوید هست، اما احتمالِ مرگ کم است (مگر این که پایِ عناصرِ خودسر در میان باشد، که البته گزینه‌یِ خیلی بادوامی نیست، چون وجودِ مداومِ عناصرِ خودسر نیز برایِ قدرتِ قدرتمند مضر است. به هر حال، ظهورِ گاه‌به‌گاه‌شان را نباید فراموش کرد). اما در حاشیه، به گردن آویختنِ این ورد هم بد نیست که: اصولاً انسان، در جذاب‌ترین شکل‌اش، از جایی شروع به خودنمایی می‌کند که مرگ، باخت، نیستی، و مواردی از این قبیل را آسان می‌گیرد، تا عزیزتر زندگی کند.

۱۱ نظر:

  1. تشریح جالبیست و در انتها کمی مبهم. مواردی البته وجود دارند که اگر با سیستم احاطه کننده تبیین شوند بهتر است. بودن در این سیستم ها با تبعیت از گذر زمان تغییراتی در فرد قدرتمند ایجاد می کند که به سختی با روش نوشته شده قابل توضیح و مقابله/مبارزه است. سرهنگ فرمانده ای داریم که کنترل اش کمی متفاوت است. البته در صورت نیاز قابلیت کیس ریپورت دارد!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. کلاً این جور می‌فهمم که تو رابطه‌یِ سرباز و فرمانده، گاهی یا خیلی وقت‌ها انگار روابطِ قدرت سویه‌هایِ اجبارآمیز و قهریِ واضح‌تری داره. خصوصاً تبعیتی که تو قوایِ نظامی از آدم انتظار دارند و وظیفه رو بالاتر از مسئولیتِ انسانی رده‌بندی می‌کنن، ناگزیر به سمتِ نوعی قهر و اجبار حرکت می‌کنه. مسئله اون‌جا حفظِ نظم با چنگ و دندان اه، چون به هر حال، متحد نگه داشتنِ نظام‌مندِ آدم‌ها زمانی که دشمن به شکلِ بالفعل در کار نیست، به انگیزه و منطقی ورایِ منطق و انگیزه‌هایِ روزمره احتیاج داره. ریپورتِ کیسِ سرهنگِ فرمانده رو هم، اگه فاز و حال‌اش بود، به هر حال خوشحال می‌شم بشنوم ازتون.

      حذف
  2. عالی بود و بسیار لذت بردم مخصوصا از تحلیلی که از میل قدرت به احترام نشان دادنِ ترس زیردستان ارائه دادی.
    اما قسمت درگیر نشدن با شبهات را نفهمیدم. آیا سکوت، خود نشاندهنده موضعی منفعل نیست و قدرتمند را در این موضع برتر قرار نمی‌دهد که پاسخی برای آن شبهات وجود ندارد؟
    البته دقیقا نمی‌دانم منظور تو کدام شبهات است. ممنون می‌شوم اگر این قسمت را کمی باز کنی.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. گاهی فکر می‌کنم که حوزه‌یِ علمیه، یا نظام‌هایِ دانشِ مشابه با اون، که نیروشون رو «صرفاً» از تقابل با حریف (دیگر مذاهب، دیگر تفکرات و...) می‌گیرن، کلِ کارشون حولِ این می‌چرخه که از هستیِ خودشون در قالبِ این تقابل دفاع کنند. نگران و منتظرِ این اند که حریف‌شون نکته، گیر، شبهه، یا اِشکالی وارد کنه و سرگرمِ مهیا کردنِ پاسخِ منطقی به اون بشن. در صورت‌هایِ حادش، شروع می‌کنند سؤال‌ها و شبهات، و جواب‌ها و راه‌حل‌ها رو جلو‌ـ‌جلو، در قالبِ جزوه و کتابِ درسی و تکرار، به نوآموزان درس می‌دن که اگه کسی احیاناً جایی از زندگی‌اش به این مسائلِ شک‌برانگیز برخورد، دیگه زحمتِ دنبالِ جواب گشتن رو به خودش نده و جواب رو از اول تو مخ‌اش محفوظ داشته باشه. منظور از درگیرِ رفعِ شبهه نشدن، نه سکوت (گمون نکنم جایی از متن به سکوت دعوت کرده باشه)، که تکرارِ طوطی‌وار و مداومِ موضعِ نقد برایِ جا انداختن‌اش تو مخِ کسایی اه که حرف‌ات رو قبول ندارن. منظور احتمالاً گفتن و رها و بی قید و بند گفتن اه، نه انفعال و از کنارِ چیزها گذشتن.
      ارادت داریم مشتی

      حذف
  3. هشدار هشدار
    خطر سقوط مصالح و گرفتاری در رذیلت احمدی نژاد گون
    با تو جه به این هشدار ما نیز همراه شما چنین نغمه سر می دهیم.

    پاسخحذف
  4. کجایی برادر. بیا چیزی بنویس. متنهای باحال و خوشمزه همه جا را برداشته، حضورت واجب عینی است.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. دنبال فرصت ام که بنویسم. از طرفی نمی‌رسم چیزهایی که نوشته می‌شه رو هم بخونم. خلاصه که منتظر ظهور آقا م که بیاد و گوهر وقت رو به‌ام برگردونه. چیز باحال، غیرباحال، چشم‌گیر و غیره اگه به تورت خورد بفرست برامون برادر. تو هم کم می‌نویسی آخه. به امید روزی که پست به پست و کان به کانِ هم بنویسم.

      حذف
  5. جناب بنده جسارتا پیرو جمله آخر ما یک یا ابا عبدالله الحسین بر زبانم آمد ...

    پاسخحذف