یکی از منابعِ بیپایان لذتِ مواجهه با آثارِ هنری این است که در هر حرکت و هر لحظه، به چشمِ خود میبینیم که خالقِ آن اثر خطر کرده و چیزی را بیان کرده که با شجاعت، تردید، و کمی کلهشقی احتمال داده ما آن را میفهمیم. و اگر که بتوانیم آن چیز را بفهمیم، اگر که بتوانیم ذرهـذره ظرافتها و ابتکاراتاش را هضم کنیم، با هر حرکت و با هر فهم، از شجاعت و تردیدِ کسی که آن را بیان کرده کِیفِ کوچکی در خود حس میکنیم و برایندِ این کِیفها که شکلِ فهم به خود میگیرند را در قالبِ چیزِ زیبا به جا میآوریم. وقتی با یک تصویر، با یک قطعه شعر، با جمله و تعبیری نغز، یا با هر چیزِ دوـپهلو و مبهم که به معناها آرایش و جلوهی دیگری داده و چیزِ اضافهای در خود دارد مواجه میشویم، و میتوانیم نشانههایِ پشتِ چیزها که با هوشیاری در آنجا تعبیه شده را بخوانیم، حیرت میکنیم از این که کسی جسارت ورزیده تا چیزی بگوید که معنا و ظرافتی نهفته در خود دارد و این را جوری گفته که ما آن را فهمیده ایم. از این که کسی حس کرده که ما میتوانیم بیش از آن چیزی که میفهمیم بفهمیم، از این که بلد بوده به موازات فهممان، به ما چیزی بیش از آنچه میفهمیم بفهماند، از این که آرایشِ کلمات را جوری چیده که تازگی دارد، و در این چیدمانِ تازه در نظرِ ما کامیاب بوده، متعجب میشویم و از این تعجب لذت میبریم و از او که چنین گشایشی را در سلسلهیِ واژههایِ ما ایجاد کرده ستایشهایی میکنیم، کوچک یا بزرگ. و بهترین ستایشگر کسی ست که میخواهد آنچه ستایش کرده را کنار بزند و بالاتر برود، چه بتواند، چه نتواند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر