۱۳۹۳/۶/۱

نامیدنِ شر

شر است شر ننامیدنِ آن‌چه شر است.
[ماکیاولی]

چیزها را باید با نام‌شان صدا زد. چیزهایِ بسیاری در اطرافِ ما هست که رابطه‌یِ ما با آن‌ها واقعی نیست، چون آن‌ها را با نام‌شان صدا نمی‌کنیم. بخشی از این فرایندِ طفره رفتن از نامِ واقعیِ چیزها به هولناکیِ آن‌ها برمی‌گردد. ما از واقعیت‌هایِ هولناک طفره می‌رویم و از میانِ کلماتِ موجود برایِ نامیدن‌شان، آن کلمه‌ای را برمی‌گزینیم که بارِ سهمگینِ واقعیت را پنهان کند. تا بتوانیم آن چیزِ تاب‌نیاوردنی و سنگینی که احاطه‌ی‌مان کرده را تاب بیاوریم. تا با هر بار نامیدن‌اش فرو نریزیم از این که در برابرش بی‌قدرت و بی‌سلاح ایم. تا تحمل کنیم. در واقع، جابه‌جا کردنِ نامِ چیزها تکنیکی ست برایِ تحمل‌پذیر کردن‌شان و پنهان کردنِ چیزی که در شرایطِ آزاد می‌بایست از آن گریزان بود، اما در عمل راهِ گریزی وجود ندارد. شر را شر نمی‌نامیم تا تحمل‌اش کنیم. 

همه‌یِ آن‌چه به حوزه‌یِ شر تعلق دارد تنها زمانی با نامِ خودش، با آن‌چه برازنده‌یِ آن است، نامیده شده که امید، آرزو، یا امکانِ عبور کردن از آن در دلِ آدم‌ها بیدار شده است. شر نامیدنِ شر به تدریج راهِ خود را باز می‌کند. اما برده فعلاً ارباب‌اش را دوست دارد. واژه‌هایی برایِ نامیدنِ رابطه برمی‌گزیند که دوست داشتنِ ارباب را به خود بباوراند. سعی می‌کند چیزی باشد که زندگی با آن تحمل‌پذیرتر است. او را آقا، سرور، و خیرخواه می‌داند. در تخیلِ منتهی به نامیدن، برده ناگزیر است ارباب‌اش را محترم بداند. نامیدنِ ارباب با واژگانی که وقتِ به زبان آوردن‌شان بالاخره روزی فرا خواهد رسید، نامیدنِ ارباب با الفاظی مانندِ سفاک، استثمارگر، راحت‌طلب، یا ستمگر، همه‌یِ آینده‌ای که هر روز پیشِ چشمِ برده قرار دارد را سیاه و بی‌معنی می‌کند. برده با الفاظی که به شرور بودنِ ارباب منتهی شود نمی‌تواند واقعیت را تاب بیاورد. تخیل باید به زندگی کمک کند. تخیل باید سویه‌های تحمل‌پذیرِ واقعیت را صورت‌بندی کند. تخیل باید عنصری از امید را زنده نگه دارد که به رویِ خودش برمی‌گردد و کلِ گفتار و ادبیاتِ برده‌یِ تحتِ ستم را از نو آرایش می‌دهد. او در تخیل‌اش به هم‌دستی با ارباب فکر می‌کند. به این که صاحبی دارد که روزها و ساعت‌هایِ زندگی، این بی‌معنی‌ترین چیز، را پُر می‌کند. به این که وقتی مشغولِ کار است به چیزی فکر نمی‌کند و این خوب است. به این که عموماً غافل است از رنج و خستگی، مگر لحظاتِ کوتاهِ پیش از خواب، که فکر می‌کند، که تخیل می‌کند، و هجومِ خواب رنجِ همه‌یِ آن‌چه به آگاهی‌اش راه دارد را می‌شورد و می‌برد. برده نباید به سرشتِ سنگینِ واقعیت فکر کند، مگر زمانی که نوری در افق پدیدار شود. تا زمانی که هیچ نوری نیست، تا زمانی که خیال‌پردازانِ آینده هنوز نتوانسته اند رؤیایِ آینده‌یِ به‌تر را جایگزینِ وقت‌گذرانی‌هایِ واقعیتِ مسلط کنند، تا زمانی که روزنه‌ای برایِ چپه کردنِ ارباب وجود ندارد، هیچ واژه‌ای نیز نباید سویه‌یِ نفرت‌انگیز و شرورِ واقعیت را بازنمایی کند. او ارباب است و من برده. او خوب است و لابد آن‌چه می‌کند درست است و من خدمتگزاری مهربان و وفادار ام.

۶ نظر:

  1. سلام! تبادل لینک میکنید؟
    ادرس ما: http://farslearn.com ممنون میشم اطلاع بدید

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. سلام
      کلاً تو کارِ تبادلِ لینک نیستم اگه دیده باشید.

      حذف
  2. مشتی یک بار نظر دادم ولی انگار مشکلی برای ارسالش پیش آمده
    نوشته بسیار زیبایی بود برای اولین بار احساس کردم کمی فهمیدم (البته فکر می‌کنم خیلی مطمئن نیستم) ولی برای من یکی از بهترین متن‌هایی بود که در این وبلاگ خواندم.
    همیشه خواننده مطالبت هستم البته بیشتر از طریق خبرخوان
    موفق باشی

    پاسخحذف
  3. برای نوشتن از چه چیزی الهام میگیرید؟

    پاسخحذف