تصویرِ نقاشیشده و خیلی واضحی در سرم هست که چون نقاش نیستم نمیتوانم آن را بکشم. تصویر این است: پیکرهای ایستاده در گوشهیِ سمتِ راستِ یک بومِ افقی که برهنه است و اعضا و جوارحِ درونیاش هم پیدا ست. مردی ست شبیهِ نقاشیهایِ مصرِ باستان. کلِ بوم تهرنگی متمایل به زرد دارد و بدنِ مرد نسبتاً سرخ است. مرد ایستاده و یک گام به سمتِ بیرونِ کادر برداشته و کتابی در دستاناش هست و سری دارد رو به کتاب. از همهیِ رگها و پیوندهایِ عصبیِ دروناش چنگالها و دستهایی بیرون آمده که به سمتِ جایی پشتِ سرِ مرد دراز شده اند و بی رمق و ناامید به چیزی که دیگر نیست چنگ میزنند. سرِ مرد رو به کتاب است، اما چشمهایاش به دستهایِ از درون درآمدهاش دوخته شده. دستها که انگار مدتها ست روییده و در حالِ کاوش اند، خسته به نظر میرسند. بعضیشان افتاده اند و بعضی دیگر به حالتِ نیمهباز باقی مانده اند. کمرِ مرد اندکی خمیده و زمینِ زیرِ پایاش در حالِ ترک خوردن است. فضایِ پشتِ سرِ مرد روشن است و مبهم و فضایِ پیش رویاش تاریک و واضح. اما در دلِ آن فضایِ روشنِ پشتِ سر، لکهیِ سیاهی هست که گویا مرد از آن فراری ست: فراری از لکهیِ سیاه به سیاهیِ مطلق.
خب همین نگارگریه واسه خودش! دیگه بعد از بارت، صحبت از اینکه آفرینشگر نابَلدِ نقاشی و عکاسیه و محتوای بصریِ یک ایماژ رو نمیتونه تصویر کنه، کمی لوس و لوثه. مسلم این که روایتهایی که از دلِ وقفه ی کلمه در توصیفهای این چنینی به ذهن میرسه، از کلیتِ محصورِ نقاشی بیرون میزنه. نقاشی، تا اونجایی که به هر حال تا اندازه ای که مجبوره خودش رو به تعیُنِ طرح و قاب محدود کنه، از نوشتار که یکای هستی شناختیش به نحوِ ویرانگری کلمه ست، همیشه پسه.
پاسخحذفزنده باد
مخلص
حذفمشتی تصویر جالبی بود هر چند مراد تو را در نیافتهام و در همان تصویر گیر کردهام.
پاسخحذفبه وبلاگ آقایی که پای این پست کامنت گذاشتند رفتم اولین چیزی که بهش برخورد کردم این متن بود:
«خصلتِ کهکشانیِ دووم. منظومهای از صُورِ موسیقیایی که، بر لایههای پذیرشِ برآیندِ چندگونی از احساسی پیوستگیر، رنگمایههای تراژدی را منکشف میکنند. تنها گوشِ سختهای که فرمِ سمفونی را میشناسد قادر به دیدنِ این وجهِ فلکیِ دووم است.»
نمیدانم متنها پیچیده شدهاند و یا من بسیط شدهام. کم کم دارم به این احساس میرسم که برای فهم متون دوستان اهل علم و فضل باید یک مترجم استخدام کنم
موافق ام با تمایل و پیگیریات در موردِ سادگی و وضوح. یعنی فکر کنم اگه قرار به انتخاب باشه تو تیمِ تو هستم. به تجربه میدونم که ممکن اه که خودم هم از دیدِ تو به مقداری، که سرش میشه بحث کرد، سختگو و سختنویس باشم (این دیدگاهات رو البته قبول ندارم). ولی من این طور میفهمم که سخت شدن و ابهام (خصوصاً تو متنی که دغدغهیِ گفتن و فهمیده شدن داره) نباید محصولِ نامفهوم بودنِ رسم الخط یا ابداعاتِ شخصیِ نارایج، یا بیاعتنایی به دستورِ زبان باشه. اما فکر میکنم میشه از ردهای از ابهام حرف زد که ویژگیهایِ صوریِ زبان تو متن رعایت شده، ولی در عینِ حال، خودِ موضوع و مرادِ نویسنده پیچیدگی و ابهام و ناآشنایی داره. اینجا به نظرم سرآغازِ پرسیدن اه و من این حالت رو از متنی که این حالت رو بهام میده میپسندم. پس در واقع کاری که من میکنم این اه اصولاً متنی که به ساختارِ زبان و اصولِ فُرمیاش بیاعتنا ست و این بیاعتنایی باعثِ اختلال در ارتباط میشه رو نمیخونم. از اون طرف، رویِ هم رفته شعر و متنِ شاعرانه رو هم دوست ندارم و نثرِ خوب به مراتب بیشتر حالام رو خوب میکنه. بینِ نثرهایِ خوب، نثری که سؤالهام رو زیاد کنه و جهانِ منظم رو در نظرم مبهم کنه رو بیشتر دوست میدارم. این هم که الان نوشتم که از جهانِ شما چی رو بیشتر از همه خوشتر دارم محضِ خاطرِ این بود که استراتژیِ خودم رو در مقابلِ متنِ سختی که نقل کردی شرح بدم و تجربهای رو در میون گذاشته باشم.
حذفمخلص
علت نامفهوم بودن آنچه از ژکان آورده شده هرگز "محصولِ نامفهوم بودنِ رسم الخط یا ابداعاتِ شخصیِ نارایج، یا بیاعتنایی به دستورِ زبان" نیست. بل که زاییده ی نا آشنایی ِ خواننده با تجربه ی موسیقی Doom است.
حذفهرچند که این ابداعات و وصله پینه کردن ها در فارسی منحط ،بحران زده و عقیم امروز برای کسی که دغدغه ی ِ اندیشیدن/نوشتن در این زبان دارد محتوم است(آشوری، ادیب سلطانی،کزازی و ...).
برای من حتی پیچیده گی های ِ "پاره های ِ منفی" به علت ِ ارجاعات تو در تو ی ِ فلسفی به گفتمان های مختلف فلسفه ها( گویی که بدیو و هایدگرو بارت و برگسون و... را مدام به واسطه ی گاهی یک ترکیب ِ سه کلمه ای حاضر کنی)حاد تر اند و همین ها هم از بی سوادی و کم حافظه گی ِ من نشات می گیرد و نه از خلاقیت های ِ بی جایی که صاحب قلم ژکان به اش متهم شده.
نمیدانم چرا و چطور این جور برداشت کردید.
حذفالبته من دربارهیِ متنهایِ ژکان هنوز قضاوت و تحلیلی نکردم. به طورِ مشخص، سلیقهیِ خودم رو شرح دادم. کنایهای تو حرفهام نبوده و نیست. بلد ام جایی که شائبهیِ ابهام هست، بیکنایه و مشخص حرف بزنم.
دفاعِ شما هم از چیزی که فکر میکنید بهاش حمله شده و ارجاع به بیسوادی و کمحافظهگیتون هم، البته تحلیلتون از مواجهه با متنهایی اه که شاید در خوندناش حسن نیت داشتید و به دلایلی که گفتید چیزی دستگیرتون نشده. من دربارهیِ نحوهیِ مواجههیِ شما با متنها نظر و موضعی ندارم الا این که قویتر باشید.
نه کنایی خواندم نظر شما رو و نه کنایه ای زدم. صرف صراحت بود. واژه های ِ تفتیده ای مثل"حمله" هم در پیکارگاه خجسته ی نقد و نظر مقصود بوده. خامی قلم ِ من در لحن، نرنجانه شما رو.
حذفسپاس از موضع و نظر
اما چشمهایاش به دستهایِ از درون درآمدهاش دوخته شده
پاسخحذف