بغلدستیام باشگاه میرود. بدنِ خوشفُرمی دارد. لباسهایِ تنگ میپوشد تا بدناش را نمایش بدهد. از نمایشِ داراییهایاش لذت میبرد. معتقد به داشتنِ نظم و ایده برایِ موفقیتِ اقتصادی و پیشرفت است. باقاعده و متعهد، نگاهی رو به پیش دارد. موها را رو به بالا شانه میکند و صورتاش را میتراشد. چهرهای مصمم و تخس دارد. محاسبهگر و سطحی و مغرور است. برایِ زندگیاش تلاش میکند. آخرِ هفتهها فیله و ماهی و برنج و تخممرغ میگیرد و برایِ وعدههایِ روزانهاش غذایِ سالم آماده میکند. بویِ خوب میدهد و آراسته لباس میپوشد. صبورانه کار میکند. خوشبرخورد و آدابدان است. میداند از زندگی چه میخواهد. به دنبالِ خریدِ بهترین چیزها از مشهورترین برندها ست. درگیرِ حاشیه نمیشود و از همسرش با احترام یاد میکند و حلقه در دست دارد. از قیمتهایِ روز باخبر است. تقریباً هیچ چیز در موردِ سیاست و امورِ اجتماعی نمیگوید، اما کمی که به پر و پایاش بپیچی، میبینی که مثلِ اغلبِ آدمهایِ پیرامونمان، از سیاست و اجتماع ناراضی ست. هویتاش را به این چیزها پیوند نزده. یکی از دو خواهرش آمریکا ست. قصدِ مهاجرت ندارد. دوستانِ خوب دارد با پدر و مادری پیر که نمیتواند تنهایشان بگذارد. دارد برایِ ساخت و ساز در خانهیِ پدری برنامه میریزد. دمِ چند نفر را در شهرداری دیده که بتواند نزدیکِ پنجاه متر خلاف کند. فکر میکند سودِ خیلی زیادی از این کار عایدش میشود و با این قیمتها ارزشاش را دارد. خیلی حوصلهیِ شبکههایِ مجازی را ندارد، اما آدمها و قیمتها و اخبار را با دقت در اینستاگرام دنبال میکند. خودش زیاد اهلِ پُست گذاشتن نیست. بیشتر لایک و لبخند میگذارد و هوایِ رفقایاش را دارد. محکم و قضاوتگرانه حرف میزند و به راهی که میرود مطمئن است. معلوم است که در موردِ چیزها و کارها با دقت فکر میکند و مهندسیوار تصمیم میگیرد، و این یعنی همهیِ پیچیدگیها را به نفعِ عملِ مؤثرِ نهایی حذف یا ساده میکند. به متغیرهایی نظیرِ پول، وقت، اعتبار، و از این جور چیزها، اولویت میدهد. واضح است. میدانی چه میخواهد و چه میگوید و به کجا نگاهاش را دوخته.
در مخاطبی که از بیرون میبیند، بغلدستیام ترکیبی از ستایش و بُهت و تحقیر را بیدار میکند. اگر تحقیرش میکنند به این دلیل است که ساعیانه، چنان نظامِ روشنی از امورِ محاسبهپذیر در زندگیاش بر پا کرده، که مخاطبِ حقیر را به این فکر میاندازد که او هیچ سهمی از معنا و کیفیت و امورِ سنجشناپذیر در چنته ندارد و باید از این بابت به حالاش افسوس خورد. تحقیر و طردِ معناکاوانه نخستین واکنشِ انسانِ فرومایه به مشاهدهیِ ماده و مایهای ست که در خود نمیبیند و داشتناش را آرزو میکند. اما درست بعد از این تحقیر است که چهرهیِ جادوییِ بغلدستیام در ذهن مخاطباناش ساخته میشود. او این آدمهایِ فرومایه را اصلاً به حساب نمیآورد. نمیبیندشان. و این همان جایی ست که نمیتوانند بفهمند که در این روزگار با او چه میتوان کرد. در واقع، دیگر زورشان نمیرسد تا با تکیه بر تقابلهایِ معنایی خودشان را متمایز کنند. روزگارِ این فن به سر آمده. آن قدر سرسختانه به زندگیِ در بندِ ظاهرش چنگ زده که دلِ هر تحقیرگرِ فرومایهای را نرم میکند، چنان که عاقبت هر ناظری از خود میپرسد که جز تحسینِ همهیِ آنچه او در زندگی جدی گرفته - لباس، خوراک، کار، ورزش، پول، ساختن - چه میتوان کرد؟ و مگر زندگی چیست جز آنچه بغلدستیام محکم و روشمند و استوار آن را به بیان درآورده؟ این لحظهای ست که به تدریج دورش جمع میشوند و از عاداتاش تقلید میکنند. چند روز پیش، جوانکِ گولاخ و بامزهای آمد و در موردِ خریدِ کفش از او اطلاعات گرفت. کفشها را با اطلاع از تخفیفِ یکی از فروشگاههایِ مطرحِ ترکیه، نصفِ قیمت خریدند. بغلدستیام خانمی را میشناسد که با دستمزدِ منصفانه از ترکیه کالاهایِ برند وارد میکند و او سالها ست که به همین شیوه لباس خریده. جوانکِ گولاخ میگفت که شورت هم میخواهد و با این تخفیفهایی که آن ور میگذارند، همهچیز خیلی برایاش باکیفیت و بهصرفه تمام میشود.
بغلدستیام موتورسیکلتِ گرانقیمتی دارد که جلویِ در میگذارد. دیروز به پسرِ دستمالبهدستی که به موتور خیره شده بود پیشنهاد داد که پنجاه تومن بگیرد و با دستمالاش موتورِ خیس از باران را خشک کند. پسر قبول کرد. پنجاه تومنِ پسر را داد و دستی به سرش کشید و منتظر شد که برود. بعد خودش دستمال درآورد و تقریباً دوباره موتور را تر و تمیز کرد.
در وصف بانو تیلور سوییفت هم جاریه. 😁
پاسخحذفآره
پاسخحذفاون هم باشگاه میره و اهل ظاهر اه.