1. سالهایِ زیادی ست که ایران از موضوعِ هستهای به عنوانِ اهرمی برایِ نگه داشتنِ خود در بازیِ قدرتِ منطقهای و چانهزنی با غرب استفاده میکند. علاوه بر مسئلهیِ هستهای، راهبردِ منطقهایِ ایران برایِ داشتنِ دوستان (و نه متحدانِ) ایدئولوژیک (به عنوانِ «محورِ مقاومت») هم در میان بوده. هم هستهای و هم دوستانِ ایدئولوژیک هر دو به شکلِ عملی موردِ هجومِ دشمنِ بیرونی قرار گرفته اند. اگر فرض بر این بوده که اینها وجهِ بازدارنده دارند، باید در نظر گرفت که هر دو به شدت ضربه خورده اند. توانِ بازدارندهیِ ایران به شدت کاهش یافته است.
2. پایِ ارزیابیِ توانِ نظامی و دفاعیِ ایران هم در میان است. در این جنگِ اخیر، ایران خیلی زود کنترلاش بر آسمان را از دست داد. پدافندِ ایران خیلی راحت از بین رفت. شبِ آخرِ جنگ، صدایِ ممتدِ پروازِ جنگندهها در آسمانِ تهران، صدایِ انفجارهایِ مهیب، شلیکِ ممتد و ناموفقِ پدافندِ تهران که انگار ناتوان از ردیابی و انهدامِ هدفها بود... یا حتا به عقب برگردیم، از دیدِ منِ مشاهدهگر، بیشترین ضربه را در شهید کردنِ ایرانیها، قبل از ورودِ جنگندهها، پهبادهایِ مهاجمی زدند که تقریباً تا روزِ آخر، آزادانه در آسمانِ تهران پرواز میکردند و صدایشان شنیده میشد و پدافند فقط به سمتِ صدایشان شلیک میکرد بی آن که به چیزی برخورد کند. همهیِ اینها در نهایت این تصویر را برجسته میکند که ایران به لحاظِ «تکنولوژیک» قادر نیست از آسماناش دفاع کند.
3. توانِ موشکیِ ایران در هدف قرار دادنِ سرزمینهایِ اشغالی مهم و حیاتی بود. اگر این نبود، شاید اصلاً این قدر حرف را هم نمیشد زد. اما این توانِ موشکی محدود است و در مقابلِ دشمنی که انگار در یک پناهگاهِ نظامیِ مجهز خودش را محصور کرده، همان سطح از تخریب و تهاجمی که دریافت میکند را نمیتواند تحمیل کند. اسرائیل پادگانِ نظامیِ امپریالیسم در منطقه است. به گمانِ من صدر اعظمِ آلمان حرفِ دقیقی زد که گفت اسرائیل دارد کارهایِ کثیفِ ما را انجام میدهد. نوکِ پیکانِ انجامِ «کارهایِ کثیف» و جادهباز کنِ مسیری که قرار است از فرو رفتنِ غرب به افول و سراشیبی (که تقدیرش است) ممانعت کند. در همین جنگِ اخیر هم، جادهبازکنِ ورودِ امنِ آمریکا برایِ بمبارانِ تأسیساتِ اتمیِ ایران بود. بعد از آن بود که حرف از این آتشبسِ مزورانه زدند.
4. سالهایِ سال است که به دنبالِ ضربه زدن به ایران اند. این چیزِ پنهانی نبود. شکلِ بازیِ نظامِ سیاسیِ ایران در مقابلِ نیروهایِ داخلی و خارجی، بازیِ خردمندانهای نبوده و نیست. به گمانام علاوه بر کارهایی که انجام شد و شاید ناگزیر هم بود، ظرفیتهایِ بسیاری وجود داشت که میتوانست فعال شود، تا در این لحظهها که داریم ضرباتِ متوالی دریافت میکنیم، قویترمان کند. برایِ مثال، تقریباً اطمینان دارم اگر نظامِ سیاسی کارِ حزبی، صنفی، انجمنی و کلاً، فعالیتِ سیاسیِ گروهی را در ایران سرکوب نمیکرد و چتری حمایتگر برایشان میشد، ما در شرایطِ جنگی این قدر از سمتِ خائنینِ وطنفروش آسیبپذیر نبودیم. اجتماعی که دیگر توده نیست و ساختارِ سیاسیِ تفکیکشده و منسجم دارد، اجتماعی که آدمهایاش میتوانند علاوه بر داشتنِ حسِ تعلق به کلیتِ وطن، به دوستان و همفکران و همگروهیهایشان که صدای رسایی دارند اعتنا و تکیه کنند، اجتماعی که آدمها بسته به سلیقهیِ فکریشان بتوانند عضوِ گروهِ دلخواهشان باشند و رسانهها و تحلیلهایِ موردِ اعتمادشان را به شکلِ تاریخی دنبال کنند، کمتر دست به دامنِ دروغ و خیانت و رمل و اسطرلاب و ستارهشناسی میشود، حسِ استیصالِ کمتری را تجربه میکند تا از واقعیتی که پیراموناش وجود دارد سر در بیاورد، و آدمهایِ بیرون از منظومهیِ گفتاریاش را بهتر میشناسد و طرد میکند.
5. آرزو داشتم میشد به این فکر کرد که نظامِ سیاسیمان از این ضربات درس گرفته و حالا میتواند خود را به شیوهای بهینه بازیابی کند. اما هیچ ساختارِ سیاسیِ منسجمی از ضربهیِ بیرونی درسی برای اصلاحِ درون نمیگیرد. در گوشه و کنار میبینم که متخصصان در حالِ دادنِ راهکار و فهرست کردنِ لیستِ اقداماتِ قابلانجام اند. نکته اما به نظرِ من اینجا ست که مسیرِ اصلاحِ چیزی به بزرگی و وسعتِ یک کشور و یک ملت و یک نظامِ سیاسی، از میانِ لیستهایِ خُردِ کارهایِ قابلانجام نمیگذرد. اصلاح و قویتر شدن کارِ زمانِ صلح است، کارِ تاریخ و مردم، تازه اگر عقل و اجماع و ارادهای باشد و این قدر مثلِ حالا، در شعارهای پوک و رعشههایِ دروغینِ پیروزی فرو نرفته باشد. حالا ما در جنگ ایم و باید با تمامِ توان و با هر وسیلهای، فقط و فقط اسلحه و مهمات جمع کنیم تا از هم نپاشیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر