"حقیقت این است که هیچ کس نمیتواند شیوهیِ جنگیدن را به دلخواهِ خودش انتخاب کند، مگر زمانی که از ابتدا برتریِ کوبندهای بر دشمن داشته باشد." [گرامشی]
به طورِ کلاسیک، این تصور وجود دارد که کشورهایی با ارتشهایِ ضعیف علاقه به تشکیلِ گروههایِ شبهنظامی و قوایِ مسلحِ موازی دارند. تکثرِ نهادهایِ مسلح با اهدافِ یکسان، نشانِ فرسودگی و ضعفِ بنیادِ دفاعیِ کشور است. در ایرانِ پس از انقلاب، این تحلیل چندان معتبر نبود. ارتش نسبتاً قوی و کارآمد بود. یا در واقع، این تصور وجود داشت که ارتشِ ایران نیرویِ مستقل و قوی و کارآمدی ست که به شیوهای مدرن آموزش دیده و گسترش پیدا کرده. همین تصور از کارآمدی در شرایطِ انقلابی میتوانست نقطهضعف یا تهدید باشد. وفاداریِ احتمالیِ ارتش به نهادِ سلطنت از دیدِ انقلابیون نمیتوانست دستکم گرفته شود و باید به شیوهای سنجیده مهار میشد. شبهنظامیهایی با کارکردِ مشابهِ سپاه و بسیج کموبیش از همان ابتدایِ انقلاب در صحنه حضور داشتند. با اتکا به دستاوردهایِ محلیِ کوچک و تمایلشان به اتحاد، و رفتهرفته، با ورودِ ایران به جنگ، عملاً به یک نیرویِ معتمدِ نظامیِ موجود در صحنه بدل شدند که کارکردهایی مشابهِ ارتش داشت. در مقامِ مقایسه، این نیرو بسیار انعطافپذیر بود. ردهبندیِ سازمانی در آن چندان موضوعیت نداشت. گروهی مسلح از آدمهایِ نسبتاً برابر بود. میتوانست اقداماتی در سطحِ ملی یا بینالمللی انجام بدهد، بدونِ این که مسئولیتِ مستقیماش را ارتش یا دولتِ مستقر به عهده بگیرد، و انسجامِ ایدئولوژیکاش را علاوه بر مفهومِ وطن (و تا حدی در زمینهای همچون وطن)، بر مبنایِ ایدئولوژیِ شیعی حفظ کند. سپاه از بدوِ امر نیرویِ مسلحِ ایدئولوژیک در دستِ گروههایِ حاکم بود. هیچ گروهِ دیگری امکانِ این را پیدا نکرد که نیرویِ مسلحِ خود را داشته باشد. و این به سپاه اجازه میداد که دستکم در دو حوزه کارآمد باشد: (1) فرونشاندن و گاهی سرکوبِ غیررسمیِ جنبشهایِ اجتماعی و ایجادِ رعب در جامعهیِ مدنی، در عینِ حفظِ فرصت برایِ دولتِ مستقر که خود را مبرا از سرکوب جلوه بدهد (و گاهی در اتحاد با حکمران، برای فشار به دولتِ مستقر) و (2) بسیجِ تودهای و خودسازمان، متشکل از شبکهای مرتبط از نیروهایِ تقریباً برابر و همسان، که به موازاتِ ارتش و نیز، به موازاتِ جنبشهایِ اجتماعی (گاهی در مقابلشان، و گاهی به جایشان) عمل میکند.
این ساختارِ سیاسی-نظامی چگونه تا این حد گسترش یافته و تداوم پیدا کرده؟ سپاه در ایران طولانیترین دوام را در مقایسه با نمونههایِ مشابه داشته است. معمولاً طولِ عمرِ این قبیل آرایشهایِ نظامیِ موازی اندک است. چون ترسِ از قدرت گرفتنشان و دامن زدن به نارضایتیِ عمومی و هراس از خودمختاریِ کنترلنشده در موردشان وجود دارد. این نیروها مخلِ یکپارچگیِ دولت اند و به همین دلیل، هیچ دولتی آنها را تحمل نمیکند و بعد از آن که تاریخ مصرفشان تمام شد، به نحوی از صحنه بیرونشان میکند. در ایران اما انگار این الگو نه تنها کار کرده، بلکه متحدینی در بیرون هم برایِ خودش دست و پا کرده. چرا چنین است؟
در دههیِ نخستِ عمرِ خود، سپاه، در مقامِ یک نیرویِ وفادارِ ایدئولوژیک و مستقل، برایِ در صحنه ماندن نیاز به این داشت که هویتِ خودش را بر مبنایِ وجودِ دشمنِ بیرونی تثبیت کند. ساختارِ اجتماعی و سیاسیِ ضعیف و ارتشِ نامطمئن، عملاً سپاه را در صحنه نگه میداشت. جنگِ بیرونی و ناآرامیهایِ مکررِ داخلی به ساختارِ رهبریِ ج.ا. این هشدار را میداد که میبایست برایِ حفظِ موجودیتِ خود ساختارِ نظامیِ سپاه را نهتنها حفظ کند، بلکه از هر نوع تضعیفِ داخلی یا خارجیاش ممانعت کند. از دیدِ حاکم، حفظ و گسترشِ سپاه، به موازاتِ ارتش، ضرورتی حیاتی برایِ تأمینِ امنیتِ کشور بود. از سویِ دیگر، ماهیتِ ایدئولوژیکِ سپاه و تبعیتاش از یک رهبرِ مذهبی سبب شد تا در عمل، نتواند هویتی مستقل از هویتِ رهبریِ مذهبی-سیاسیِ وقت برایِ خودش دستوپا کند، و هرگز نتواند یه یک نیرویِ یاغیِ ضدنظام تبدیل شود. در واقع، طولِ عمرِ رهبری دلیلِ طولِ عمرِ سپاه و ج.ا. بوده است، و از این منظر، انتخابِ یک رهبرِ جوان که به ضرورتِ حفظ و توسعهیِ سپاه دیدِ واقعبینانهای داشت را باید همچون امکانِ تاریخی و بختِ بلندِ سپاه در نظر گرفت. علاوه بر این، تصمیم به حفظِ سازمانِ سپاه چالشهای بزرگی برای جامعه ایجاد کرده است. سپاه در ساختارِ رسمیِ کشور نهادینه شده و بودجه میگیرد. در نهادهایِ مختلف ادغام شده. حوزهیِ کارش از جنگ به اقتصاد و فرهنگ و سیاست کشیده شده. شبکهای از منافع و شبکهای از افراد را پرورش داده. اینها یعنی به نحوِ کامل از یک سازمانِ موقت عبور کرده و به چیزی ریشهدار و عمیق تبدیل شده که سرنوشتاش به سرنوشتِ کشور گره خورده است. و همین ماهیتِ دوگانه است که همچون مسئلهای بر سرِ راهِ ما قرار گرفته است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر