در مقابل یک غریبهی جذاب، یک بیگانهی ارزشمند، یک زن زیبا، چه کسی پیروز است؟ چه کسی میتواند دل «او» را به دست بیاورد و با «او» دوست شود؟
شاید به فضیلت ربطی نداشته باشد. شاید هرگونه اظهار فضلی کار را خراب کند. مطمئنا بعضی از ژستها و فیگورهای شما خیلی جذابند، به همین علت مایلید در مقابل ِ «او» خرجشان کنید. اما این اتفاق نباید به گونهای باشد که دست شما را بخواند. جنسی که خریدار داشته باشد، قیمتش بالا میرود. پس باید تمام هوشمندی و احتیاط خود را به کار ببرید تا نفهمد که شما در کار ِ اوئید، وگرنه اوضاع خراب میشود و شیرازهی همه چیز از هم میپاشد. آن موقع ممکن است هزار جور اتفاق ِ ناخواسته بیافتد.
بهترین کار آن است که وانمود کنید اصلا به «او» فکر نمیکنید. شما به ظاهر دارید زندگی روزمرهی خود را میگذرانید، و حالا در متن این زندگی ِ روزانه است که تمام جذابیتهای خود را آشکار میکنید. این البته فرصت خوبی نیز هست، تا خود را به آرامی در دل او جا کنید، تا خود را به او معرفی کنید، تا مطمئن شوید او نیز شما را میپسندد.
ذهنتان را بر چیز دیگری متمرکز کنید. خِرَد مکّار است. پس باید او را فریفت. ارادهی شما همواره در طول تاریخ ِ زیستنتان منحرف شده است. پس دیگر نباید اراده کنید. (وانمود کنید که اراده نمیکنید.) این یک ریسک است. باید به چیز دیگری اراده کنید و امیدوار باشید که از مدخل آن اراده به این هدف خواهید رسید.
اما آن زن، آن غریبه، «او» چگونه میاندیشد؟ آیا صرفا نظارهگری بیخیال و عاری از انگیزه است، که آمده تا توسط شما صید شود؟ «او» باید خیلی احمق باشد که دروغهای آنی شما و بازیهای سر ِ صحنهتان را، که وانمود میکنید اصل ِ زندگیتان است، باور کند.
دوران عشق و دوری و تلاش برای جذب معشوق، دوران زیبایی است. آدم جرأت و حوصله پیدا میکند تا هرآنچه نیست بشود. شعر میگوید، طبع لطیف مییابد، در مواقع لزوم شیرینکاری میکند، غیرت میورزد و با عالم در میافتد و هزار کار دیگر که تنها در حضور «او» معنی دارد، از آدم سر میزند. حالا دنیا جای کاملا دوستداشتنیای است.
اما یک نکته در این میان ماهیت ِ مبهمی دارد. در تمام این دوران، که شما در حال بازی کردن و نگاه داشتن واکنشهایتان در اوج هستید، به ظاهر سرگرم دنیائید اما در باطن مشغول ِ «او». این همه دام و دانه پهن کردهاید که شکار کنید، تا از آن پس زندگی کنید. اما خوب که نگاه میکنید، تنها در همان دوران شکارچی بودن است که طعم زندگی را آزمودهاید. آنچه شما آنرا به مثابهی فریبی برای «او» به خدمت گرفتید، روزگار خوش زندگی شما بود. اصل زندگی همان بود، باقی همه هیچ.
حالا خوب میفهمید که برای بودن در متن زندگیای که دلخواه شما باشد، محتاج ِ دو چشم بودید تا شکارش کنید، و برای خاطر «او» جذابترین صحنهها را بیافرینید. دقیق که میشوید میبینید، هرچند برای «او» بودید، اما هیچ برای «خود» بودنی، چنان لذتی به شما نبخشیده است. نیرنگ میورزید تا زندگی کنید، غافل از اینکه نیرنگتان خود «زندگی» است.
میبینید که باز «خِرَد» شما را فریفت. باز گول خوردهاید، هرچند از سر مکر با او درآمدید. ای کاش وصالی در پی نبود، کاش وصالی نبود.
دوباره سعی میکنید «او» را بفریبید. «او» همه جا هست. زیبایی و خواستن در تار و پود این زندگی به هم تنیده شده.
چطور است این بار یک وبلاگ بزنید و به امید روزی که از جانب «او» خوانده شوید، زیباترین متنهای عالم را بسُرایید؟ همچنان تظاهر به زندگی بکنید و امیدوار باشید به اینکه «او» شما را مینگرد. هر روز کارتان همین است. به وبلاگتان سر میزنید و کامنتها را چک میکنید. شاید «او» باشد. شاید هست. شاید شما را میخواند و میبیند. شاید به راستی عاشق شما شده، شاید ... .
«او» در حد یک الهه بالا رفته است. این نهایت ِ زندگی است. فریب است، اما فرهیختگی و هنر تنها در اینجاست که مجال پرورش مییابد. زیباترین متنها، فریبهایی زیبایند که برای جذب نگاه «او» نوشته شده. حتی همین شیوهی آموزش مخزنی نیز زیر سایهی «او» پرورش یافته.
از اینکه تظاهر میکنی شرمنده نباش، از مکر «او» گریزی نیست. «او» همان «دیگری بزرگ» است. رفتار شایسته با او عدم آمیختگی است. برای «او» باش اما با «او» میامیز.
تاثیرگذار ولذت بخش بود.ممنون
پاسخحذفوای پسر چیکار کردی تو تو این پست؟ خودتو اسطوره کردی. تا تهش رفتی هیچی واسم نذاشتی. می خواستم یعنی اون ته ذهنم بود که در موردش بنویسم ولی نا کارم کردی، آخه در این حد؟ حتی نذاشتی غرور درک کردنش واسم بمونه.آخه از یه تازه وارد اینجوری استقبال می کنن؟
پاسخحذف