۱۳۸۴/۷/۱۰

تأملات برره‌ای


1- در تیتراژ سریال «شبهای برره»، تصنیفی از موسیقی ِ محلی ایران خوانده می‌شود. به همین سبب شاید همه آن را شنیده‌ایم. اینگونه آغاز می‌شود:
- بیا بریم دشت
- کدوم دشت؟
- همون دشتی که خرگوش راه داره، بچه صیاد به پایش تاب داره
بچه صیدُم را نزن، خرگوش دشتُم را نزن / خواب خرگوش به خواب یار می‌ماند
***
2- این تصنیف، لطافت غریبی دارد. لطافت غریبش وابستگی ِ تام به شباهت‌یابی ِ زیبایی دارد که میان «یار» و «حیوانات شکاری» (شکارشونده و شکارکننده) برقرار می‌شود:
* خواب خرگوش Ξ خواب یار
* خال (چشم) آهو Ξ خال (چشم) یار
* چرخ قمری Ξ چرخ یار
* چنگ عقاب Ξ چنگ یار
***
3- یک زیبایی ِ جالب ِ توجه دیگر نیز دارد. و آن کنار هم چینی ِ تدریجی ِ عناصر این تشبیه است. گویی آنچه در «یار» است آرام آرام، در شباهت با ویژگیهای خاص ِ حیوانات وحشی، تکامل می‌یابد، ولی خود حیوان به شکلی معصومانه از این تکامل عاجز است.
در ابتدا این «خرگوش» است که از میان حیوانات دشت ممتاز می‌شود، چرا که میان خواب او و «خواب یار» شباهتی یافت شده است. سپس چهره‌ی آهو در میان کوهستان یگانه می‌گردد. خال آهو (یا شاید چشم آهو)، یادآور «خال یار» است. اما آهو حالا، یک چیز کم دارد؛ خواب خرگوشی را و «یار» این دو را با هم دارد. و تصنیف در آن ِ واحد این هر سه کار را می‌کند: هم فضایل یار را برمی‌شمرد، هم در خرگوش و آهو، شأنی از شئون یار می‌یابد، و هم به هر دو (خرگوش و آهو) یادآور می‌شود که آنها هریک، چیزی دارند که آن دیگری ندارد، و «یار» هر دو را با هم از آن خود کرده است. این «یار» است که خرگوش و آهو را به کانون توجه کشانده.
***
4- در میان همه‌ی صفاتی که از «یار» که به حیوانات مانند شده است، یکی هست که تأثیر شگفت‌آوری در من می‌گذارد:
«خواب خرگوشی»، در زبان ما ضرب المثل است. کنایه‌ی زیرکانه‌ای دارد. گویا خرگوش هنگام خواب، به قدری بی‌خیال است که خواب او به غفلتی نابخشودنی می‌ماند. در کنایه‌ی «خواب خرگوشی» تصویر تمسخرآمیزی نهفته است؛ کسی که در جهالت خودخواسته‌ای غرق است و با دنیای پیرامون به چالش برنخواسته. «خواب خرگوشی» در بهترین حالتش یک تمسخر انگیزاننده است و در بدترین نوعش یک فحش، معادل ِ بی‌خیال و غافل و بی‌خبر. اما، فارغ از هر خواب خرگوشی ِ دیگر، بی‌خیالی و بی‌خبری ِ «یار» در هنگام خواب زیباست. هر نقصی که بقیه را عار است در چهره‌ی «یار» مانند یک خال جلوه می‌کند، زیبایی او را به اوج می‌رساند. حالا لطافت خواب خرگوش را می‌فهمیم. همه‌ی جذبه‌ی آن خواب، در بی‌خویشی ِ زیاده از حدش نهفته است. این معنی را «یار» به خرگوش بخشیده است. این ناسزا (خواب خرگوشی) در وجود یار به اوج سزاواری می‌رسد. «یار» هرچیز ناسزا را سزاوار می‌کند. «دل به یار بسته» را به طبیعت باز می‌گرداند، تا در گوشه گوشه‌ی عالم، با همه‌ی عظمت‌اش، تصاویری دل‌انگیز بیابد که تکه تکه از وجود «یار» به عاریت گرفته شده است.
ناسزایی، از چهره‌ی «یار» عروج کرده است. گردی، خاری، غباری از چهره‌ی او به عظمت نشسته است. «یار» ساختارشکن است. همه‌ی معانی را دگرگون می‌کند. واژه‌ها را از نو خلق می‌کند. «یار» حلقه‌ی واسطه‌ی معانی و عالم است. در وجود او معنا به معراج می‌رود. کعبه از بت‌خانه متمایز می‌شود و هر دالی بر سر مدلول ِ خود می‌نشیند.
سر ِ خود برگیر و می‌رو که این یار است که در معانی حلول کرده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر