آقای دکتر کاشی عزیز لطف کردهاند و به سوالی که کرده بودم در وبلاگشان پاسخ دادهاند.
مایل نیستم در موضعی قرار بگیرم که یک ریز و بیامان سوال کنم و جواب بشنوم. سوال کردن همیشه به دانستن منجر نمیشود. امید ِ من نیز از طرح این پرسشها کمابیش همینطور است، یعنی کثرت نادانستهها، یافتن جوابی سهل و کلی را در نظرم ناممکن کرده. لذا هدف من از طرح این پرسشها، نه فربگی درونی گفتمان دینی، و نه امید به یافتن پاسخی مهیا و مجابکننده و نه از سر دردی مومنانه است، بلکه کوشش اولیهی من بازخوانی ِ بیرونی و چندبارهی متنی است که داعیهی رستگاری بشریت را دارد.
اما به گمانم آنچه در نهایت بتوان از سخنان آقای دکتر کاشی استخراج کرد، چیزی است که چنان پهنا و ژرفایی از اسلام و پیامبر ارائه بدهد که همهی ادیان را یک دین واحد قلمداد کند و نه تنها پیامبران، بلکه همهی انسانهایی که در طول تاریخ بشری به اصول و قواعد انسانی پایبند بودهاند را تحت عنوان ِ واحد ایمان و اسلام جمع کند. البته در حد یک اندیشهی بزرگ و بشری، اشکالی در قرائت بالا از اسلام نمیبینم و چه بسیار که آنرا میستایم، اما ...
بگذارید شرح مختصری بدهم و بگویم که چگونه میتوان از اعتقاد آقای دکتر کاشی در باب «گفتگوی مستمر دو افق تاریخی»، به عقیده داشتن به یک دین واحد رسید، و این رسیدن چه اشکالاتی میتواند به بار بیاورد:
مطمئنا وضعیت تاریخی ِ پس از پیامبر با زمان او متفاوت است و این اقتضا میکند که انسانها برای در زمان زیستن، و فرزند زمان بودن، دست به تفکر و اجتهاد بزنند و بدین منظور بارهای بار با گذشتهی خود و آنچه به ایشان رسیده است وارد گفتگو شوند. دین (با کلیترین تعریف)، همواره بر پایههای انسانی و نیک و فطری ِ حیات بشر پافشرده است. چیزهایی که ادیان بارهای بار به آن فراخواندهاند، در بستری از انسانیت ِ خاص گفتمان دینی قرار دارد که از طرفی طبق تایید قرآن، همهی تاریخ بشر را شامل میشود و از طرف دیگر هیچ دینی در این باره بدعتگذار و نوآور نبوده است. در واقع کلیت همه آنها یکی است و سررشتهای از معنایی واحد همه را به هم پیوند میدهد. به عبارت دیگر با این تلقی وسیع از دین، اسلام خود صورت و قرائتی از آن معنای کلی است که طبق اقتضائات زمان خودش چنین رنگ و بویی گرفته است، وگرنه هیچ تفاوت ماهوی میان یهودی و مسیحی و مسلمان وجود ندارد. اینان همه به حقیقتی واحد گردن نهادهاند و تنها تفاوتشان صورتهای اعمالشان است.
به عبارت دیگر اگر قرار باشد «افق تاریخی ِ مومن» با «افق تاریخی نبی» وارد گفتگو شوند -و هر دو طرف (پیامبر و مومن) قواعد این گفتگو را بپذیرند- چارهای ندارند جز اینکه صورتها و ظواهر، که همگی برآمده از امکاناند (آنچنانکه دکتر سروش قائلند)، را کنار بزنند و با معنایی که نبی خود را نمایندهی آن میداند گفتگو نمایند. و حالا در اینجا هر یک از انبیا همان کاری را میکند که آن دیگری. با هر کدامشان وارد گفتگو شوی گویی با دیگری در گفتگویی، چرا که سلسلهی انبیا همگی برآمده از معنایی واحدند، و حتی یکیشان هم برای آنکه ذهنیت ما را بر فراز تاریخ پرواز دهد کافی بود. به این ترتیب هر کدام از صورتهای حیات دینی که هر یک از فرقههای بشری به آن پایبندند عین صلاح است، چون حاصل گفتگوی فراتاریخی با پیامبر است و رستگاری به همراه دارد. حتی میتوان با برداشتی وسیعتر، عذر کل شریعت را خواست و بر مبنای همان حقیقت دینی ِ طول تاریخ، شریعتی نو بنا نمود.
به نظر من تلقی ِ آقای دکتر کاشی، درنهایت به انفجار هرگونه صورت عمومی دین میانجامد و اسلامی به وسعت معنای کل تاریخ (از آدم تا خاتم) را در بر میگیرد. که البته به مراتب سخنی فراتر از وضع موجود جامعهی ماست و تحقق سخن دکتر سروش مقدمهی تحقق آن خواهد بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر