1.
بارت نوشتههای روبگریه را تحسین میکند. در نوشتههای روبگریه، تنها سطح است که حضور دارد (نقطهی صفر نوشتار). در نگاه بارت، نوعی مشابهت با دیدگاه لوکاچ وجود دارد؛ هر دو از معناکاوی و کنشهای روانشناسانه در ادبیات، خوششان نمیآید.
2.
سطح: پیراستن ِ حشو و زوائد انتزاعی و غیرواقعی و خیالی و وهمی از چیزها و دیدنشان همانگونه که هست.
دیدن چیزها همانگونه که هستند «سطح» است اما «سطحی» نیست.
3.
کنش روانشناسانه در ادبیات چه کرده است:
در واقع تلاش برای دیدن دنیا، به نحوی غیر از آنچه هست، نیاز به توجیهات ِ روانی و درونی دارد. درونی کردن ِ دنیا، باور دنیاست، و این با نگریستن به دنیا فرق دارد.
از منظر بارت، تلاش برای نگریستن ِ معناکاوانه به دنیا، تلاشی عوامانه است که البته میتواند صورتهای پیچیده و حرفهای به خود بگیرد.
به عنوان مثال؛ نوشتار جویس، از دیدگاه لوکاچ، درونی شدهی دنیای بیرون است و [به نظر بارت] این نوشتار به همین سبب میتواند عوامانه تلقی شود، اما سطح عامی بودنش، مطمئنا عمیقتر و معقولتر و روشنفکرانهتر است.
4.
عوام (عوام با ابزارشان برای راه آمدن با دنیا متمایز شدهاند) تلاش میکنند، برای فهم دنیا متوسل به جادو و دین شوند. و این دو متضمن ِ معانیای ورای آنچه هست میباشد. مثلا در دین، بین صورتهای این جهانی و ذوات ناپیدای آن جهانی رابطه برقرار میکنیم. آن جهان، مانند صورت ناپیدای این جهان عمل میکند. بر مبنای همین قضیه است که سنتهای فکری و ذهنی بوجود میآید که در آن سنتها بسیاری چیزها معمول و طبیعی به نظر میرسند. مثلا مجازات کافران و کشتن گناهکاران و انواع دیگر کنشهای دینی، همگی برخاسته از معنایی است که به چیزها داده شده است. آن معناست که وجود یک چیز را مجاز میشمرد و عادی مینماید.
سنتها و فرهنگها، از دل ِ معانی ِ مشترک زاده میشوند، اما نگریستن به چیزها آنگونه که هستند، ما را مهیای هیچ سنت و فرهنگی نمیکند. در اینجا چیزها ما را مقید نمیکنند. در واقع اشکال ِ عمدهی ساختن معنا برای چیزها، متوقف کردن ما در آنهاست، بدان صورت که فرهنگها و سنتها ما را مقید کردهاند.
5.
تلاش کسانی مانند روبگریه، تلاشی خنثی نمیتواند باشد. یعنی اهتمام ِ او برای دیدن، باید متوجه خنثی نگریستن باشد. نگریستن ِ صرف، تنها در واکنش به آنچه هست میسر میشود. مانند دیواری که سطح آنرا گیاهان رونده پوشاندهاند. کسی که میخواهد دیوار را ببیند، باید گیاهان روی سطح دیوار را کنار بزند. دیدن ِ دیوار تنها از پس کنار زدن ِ گیاهان مقدور خواهد بود. نگرش ِ صرف به چیزها هرگز وجود نداشته است. هرگونه صرفنگری، نوعی کنار زدن ِ آنچه هست میباشد. پس در اینجا نگریستن به سطح (آنچنانکه بارت میگوید)، ذات ِ نگریستن نیست، ایدهآل نگرش است.
***
دو نمونه:
رئالیسم: هر روز صبح، ساعت 4 از خواب بیدار میشم. خیلی بی سر و صدا لباس میپوشم تا کسی رو از خواب بیدار نکنم. هماتاقیهام همگی کارگراییاَن که تا دیروقت سرکاراَن و هر شب خسته و کوفته، برمیگردن. باس تا ساعت 6 در اداره و همهی 17 تا اتاقاش رو باز کنم. کلیدها، همه پیش منه. شغل من همینه؛ کلیددار ِ ادارهی مرکزی ِ ثبت.
رمان مدرن (گونهی روانشناسانه): یکی از عادتهای زندگی ِ من اینه که، هر روز ساعت 4 صبح از خواب پا میشم. وقتی دارم از تخت پایین میآم، باید حواسم باشه که کسی رو از خواب بیدار نکنم. از بیدار شدن بقیه میترسم. وقتی کلهی سحره و باید از خواب پاشی، همینکه با صدای تلق-تولوق ِ تو کسی از خواب بپره، عین این میمونه که یه رازی رو فاش کردی. اون موقعاس که خیلی ناراحت میشم و مثل آدمهای گناهکار به نظر میرسم.
راستش من این حس گناهکاری و اشتباه رو همیشه با خودم حمل میکنم. تو چشای بقیه مردمکهایی هست که همش به آدم سرکوفت میزنه و گناهاش رو به یادش میآره. خیلی بدم میآد دست و پا چلفتی به نظر برسم. ولی انگار همیشه این اتفاق میافته. برای همینه که راحتترین شغل دنیا رو دادن به من؛ کلیدداری ِ ادارهی مرکزی ثبت! آره، خوب که میبینم، حق با اوناس. چُلمَنتر از من پیدا نمیشه.
***
*پن: مارکس نیز در توصیفات شورانگیزش از کمونیسم، ادعای آنرا دارد که در آن دوران (دوران کمونیستی حیات)، حواس به جایگاه اصیلشان باز میگردند. لذت نگریستن متحول میشود، مزهها دگرگونی مییابند و لذت به مقامی که شایستهی آن است، دست خواهد یافت. (به نقطهی صفر ِ دیدن و چشیدن و احساس کردن خواهیم پیوست)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر