برای زندگی کردن، به چیزی از جنس معجزه نیاز است. چیزی که همهی هستی را تحتالشعاع ِ خود قرار دهد. معجزه همیشه هست، همیشه بوده، مختص پیامبران نیست. کار ِ پیامبران تنها یک گونهی خاص و بسیار نادر از انواع معجزه است.
معجزه به زبانی بیادعا و بسیار متواضع، همچون میدانی مغناطیسی، ایمان را در وجود ما جذب میکند. آنگاه که ایمان داشته باشی، بر فراز ِ جهان میایستی. برفراز ِ جهان جایی است که عقل در تنگناست، مجالی برای عرض اندام ندارد. به مدد معجزه، هستی ِ آگاهانه به هستی ِ شورانگیز مبدل میشود. با معجزه میتوانی خود را حلقآویز کنی، سوار بر یک هواپیما خود را به یک برج بلند بکوبی، قطورترین و پرمعنیترین کتابهای عالم را بنویسی، خون بریزی و آنگاه که خونت ریخت، چشم به آسمان داشته باشی. با معجره میتوانی از یکایک نفسهایت لذت ببری، شادمانه قدم برداری و از اینکه ببری یا ببازی فکرآگین نباشی.
نماد ِ انسان ِ دل به معجزه داده در ادبیات، قمارباز است. او کسی است که دست به کاری میبرد که برد و باخت در آن به یک نسبت (و کاملا تصادفی) تقسیم شده است. اما حتی اگر ببازد، و حتی اگر هرچه دارد از کف بدهد، لول ِ لول و شنگ ِ شنگ، به نوبت ِ بعدی میاندیشد، به آنچه در پیش است. از رهگذر عقل، قمار کردن و هرآنچه هست را باختن، به هیچ وجه کار درستی نیست (-عقل عرصهی نیک و بد را تعریف میکند-). اما قمارباز این را نمیفهمد. او دل در گرو معجزهی زیستن دارد.
همهی زیباییها و فریبندگیهای عالم، آنگاه که در جان ِ ما منعکس شوند، میتوانند نقش معجزه را بازی کنند. زیبایی ِ یک گل، گاهی، حتی برای دمی، عقل را میپراند، شور را در سر میپراکند و تو را از خود بیخود میکند. حالا تعجبی ندارد اگر بدانیم لشگرکشیهای بزرگ تاریخ، تنها به هواداری ِ عشق ِ یک زن پدید آمده. آری عشق؛ این معجزهی معجزهها، این ایمان ِ شورانگیز.
ما عوامالناس، اغلبمان به مدد معجزه است که زندهایم. توده را با عقل چه کار؟ عقل از آن روشناندیشان است. رانهی اصلی ِ ما مردمان، همواره نه در چیزی همچون عقل، که در چیزی همچون معجزه، همچون عشق، نهفته بوده. عاقلان به هستی ِ اندیشناکشان سرخوشاند و ما به کامیابی ِ جاودان. روشناندیش نیز برای زیستن باید عامیانه، همچون ما، بزید.
معجزه قابل انتقال نیست. آنچه ایمان را در من پرورانده، شاید با تو هیچ نکند. اگر این را ندانم، ایمانم را به ایدئولوژی تبدیل کردهام. اینگونه است که اغلب مؤمنان ایدئولوگ میشوند. آن هم نه از سر ِ خباثت و دشمنی، بلکه بدان جهت که میخواهند آن شور را که در درون خود یافتهاند، در بشریت جاودانه کنند. مؤمنان غمخوران ِ بشریتاند. اما اینان غافلند که شور نه چیزی از جنس ِ فلسفه و کلام، که چیزی از جنس ِ شعر است. از جنس ِ بودن. برای جاودانه کردن ِ شور درونت، ایدئولوگ نباش، خودت یک معجزه باش.
به بخت اگر باور داشته باشی،هم اینک آرامش فرا می رسد.مرا و تو را...با صدای شاملو بخوانید!...راستش حالا از طرف خودم بگویم:به معجزه اگر باور داشته باشم.همین هیچی هم بهم نمی رسد!تازه اگر به شانس هم باور داشته باشم بدتر:چون تقریبا هیچوقت شانس نمی آورم!و حالا:ما مردمان...اینکه نبودم/روشن اندیشان...؟؟؟اینهم که نیستم...وای.من بازم اضافی آمدم!!!!نه...راست می گویید معجزه قابل انتقال نیست
پاسخحذفیادم رفت بگویم:این بار اندیشه ورزی خیلی رمانتیک شده بود!ولی.......سخت موافقم با اینکه شور چیزی از جنس شعر است...شدیدا موافقم...و هم این حرف رومن رولان که:آنکه شور زندگی را حتی در سیاهچاله ی بدبختی در خود نداشته باشد،هنرمند نیست.این یک سنگ محک است...پس شور جنسی هنر هم هست/سرخوش باشید
پاسخحذفمنظورم شور از جنس هنر هم هست!...نه شور جنسی!!!انگار بد نوشتم!
پاسخحذفوقتی از شور معجزه می گویی خود را در پس جبرهای بی انکار پنهان می کنی
پاسخحذفمعجزه شايد قاب معنايي است كه ما به حادثه مي بخشيم ياشايد فهم منطق بي منطقي حادثه،در چيزهايي فراسوي جبرها.اين جايي است كه ما باحادثه مي رقصيم.والا : آدمي نيست مگر تيرگي وقت سحر يا مه صبح
پاسخحذفدوست داشتم این نوشتتو به خودم بگیرم;)
پاسخحذفچطور می شود هم توده بود و هم بی معجزه زندگی کرد؟
پاسخحذفچه خبر؟
پاسخحذفسلام :) واسه کامنتی که گذاشتین، کلی حرف دارم، اما فکرم خیلی مغشوشه ! به خصوص اینکه شما هم مغشوشترش کردین با نوشتهتون
پاسخحذفدیروز هر چه تلاش کردم این صفحه باز شه ومعجزه تولدت را تبریک بگم نشد الان معزه شد وباز شد.
پاسخحذفسلام...یادداشتهای یک معترض این بارها که سر می زنی چه جیغهای نرمی اند!بی تریدید خواندنی اند.پست بعدی امکان کامنت نداشت یا من نتوانستم...بهرحال اینجا رد می گذارم:برای مخفی بودن باید تماما آشکار بود.بدجوری موافقم با این.چون هیچکس چیزهای آشکار را باور نمی کند!و...فقط همین! باقیش لذت خوانش اش بود و آرزو که کاش بخواند! ...سرخوشانه زی
پاسخحذفبا خوندن پست بالایی که براش کامنت دونی هم نگذاشتی من به این نتیجه رسیدم که این نوشته ها رو تو برای اون گربه ای نوشتی که نامیه گفت دندون داره حداقلش مطمئنم اگر برای اون ننوشتی برای یک آدم ننوشتی چون تا جایی که من یادمه تو می گفتی که ای آدم هیچ وقت نوفهمه!پس حتما" تو" در "اینها را مینویسم تا تو بفهمی" مربوط به شی حیوان و یا حتی چیزی ماوراءالطبیعی است!!
پاسخحذفنیستی .خوبی؟
پاسخحذفببین !دیدی نفهمید!دیدی که یه چیزه دیگه فهمید!نکنه خوردتت؟!زنده ای هنوز؟!هنوز نخندیده واقعا:(هنوز داری تلاش می کنی که بخنده؟
پاسخحذفkojaii mo_tarez?
پاسخحذفبدین وسیله از تفقد تمام دوستان در رابطه با دیر آپ دیت کردن اینجانب قدردانی و تشکر میشود. لطف شما همیشه مستدام باد. (دپارتمان ِ دلجویی و قدردانی از دوستان ِ گل گلاب)
پاسخحذفخنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش
پاسخحذفنبماند هیچش الا هوس قمار دیگر
دنیا دنیای معجزه است.هر لحظه معجزه ای آفریده میشود
پاسخحذف