۱۳۸۵/۲/۱۰


دارم زور می‌زنم که چیزی بگویم برایت. خوشحالم می‌کند که چیزی برایت بگویم. به تو تعلق می‌گیرم، وقتی چیزی درباره‌ات می‌گویم. دوست دارم به تو تعلق بگیرم. دوست دارم مال تو باشم. بیا! مال تو، من.

وقتی از تو می‌گویم، ذهن‌ها را با خودم و خودت، تنها می‌کنم. تو حتی اگر نخواهی با من تنها می‌شوی، وقتی از تو می‌گویم. از تو می‌گویم، بلند بلند می‌گویم، تا با تو تنها شوم. با تو تنها می‌شوم، وقتی از تو می‌گویم.

بگذار نسیمی از جانبت بتازد. من روی نسیم‌ات می‌نشینم، با بوی تو همراه می‌شوم. به بوی تو تعلق می‌گیرم. که من دوست دارم به تو تعلق بگیرم. از نسیمت، از بوت، چیزی به جانبِ من بوز، مرا همراه من ببر. که من دوست دارم در خیالم همراه تو با من بروم، تو را با خود ببرم.

دارم تقلا می‌کنم که چیزی بگویم. در چیزی که با تقلا زاده شود، فریبی نهفته است. این را همه‌ی ذات‌های پاک می‌دانند. اما نه فریبی دارم، نه ذاتِ پاکی، که من، حالا، دوست دارم که تقلا کنم، تا برای تو چیزی بگویم. من تقلا کردن برای تو را دوست دارم.

حیف است؟ زبان به کام گرفتن، ارجح است؟ بگذار باشد. من، حالا زبان به کام، که نه، به دست گرفته‌ام که برای تو بگویم، که دارم زور می‌زنم برای تو بگویم، که تو را بگویم. تو کیستی؟ چه نام قشنگی داری. «تو»، زیباترین نام عالم است، وقتی کسی خطابت می‌کند. «تو»، عین ِ خودت، ملغمه‌ای از صمیمیت و ابهام است، وقتی کسی به آن می‌خواندت.

دارند نگاهم می‌کنند. باید از تو گفتن را شرمگین بگویم. همان‌ها که در ذهن‌شان مرا با تو تنها می‌گذارند، دارند نگاهم می‌کنند. تو اما نباش، که من هستم و خوشحالم می‌کند که برایت بگویم؛ تو آنچه خواستمی، که تقلا کردم، تا بگویم. اینها مال زمانی باشد که می‌گویی چیزی بگو، و من چیزی برای گفتن ندارم، جز همین تقلای بی دست و پا که گفتم.

۳ نظر:

  1. bachche joon, ye salavat befrest, boro sare darso mashghet. ehe!

    namayandeye anjomane pedarane negarane ayandeye farzandane khish!

    پاسخحذف
  2. وقتی درباره او می گوییم، متعلق به او می شویم یا او را متعلق به خود می کنیم؟
    درست نمی دانم
    شاید هردو
    ...
    دوست داریم دست و پا بزنیم.خودمان را غرق می کنیم
    در این هم فریبی هست؟
    ...
    زیبا بود و با اینهمه می شد بهش فکر کرد

    پاسخحذف
  3. چه زیبا و خوب. / من فقط از "تو" که می‌گویم من می‌شوم. / مثل وقتی که آدم تلاش می کند شعری برای "تو" بگوید و نمی‌تواند. شاید برای آنکه خود "تو" شاعرانه شده ناب./ پاراگراف چهارم فوق‌العاده بود./ "دوست دارم به تو تعلق بگیرم" هم عالی. من وقتی به "تو" تعلق بگیرم، شاید خیالم راحت می‌شود که تا از کار نیافتم، تا خراب نشوم، دور انداخته نمی‌شوم./ لذت‌بخش بود خواندنش و تامل‌برانگیز. سرخوش باشید و پیروز.

    پاسخحذف