۱۳۸۵/۲/۲۱

پیامبری که معجزه نداشت

برای عباس اسکوئیان که دغدغه‌ی دین دارد، و روزی با هنر و درایت پرسید: «آیا اگر هم‌اکنون معجزه کنم، به من ایمان می‌آورید؟»


آنان که به پیامبر اعتقادی ندارند، پیش محمد می‌روند و به او می‌گویند، معجزه‌ای برای‌مان بیاور تا به تو ایمان بیاوریم. بسیار شنیده‌اند که اگر کسی ادعای پیامبری کرد، از او معجزه بخواهید. حالا پیامبر را با درخواست‌شان تنها گذاشته‌اند و منتظر ِ واکنش او مانده‌اند. آن‌ها پیشینه‌ای در هیچ دینی ندارند؛ نه یهودی‌اند و نه مسیحی. احتمالا اعرابِ بادیه‌نشینی هستند که قائله‌ی نبوتِ محمد به گوش‌شان رسیده و با کنجکاوی آمده‌اند تا دل‌هاشان در مقابل ِ قدرتِ عظیم ِ او نرم و سر به زیر شود. برای یک پیامبر شاید هیچ لحظه‌ای سخت‌تر از آن نباشد که معجزه‌ای از او طلب می‌شود. معجزه از نظر او شاید کاری احمقانه باشد. شبیه نعره‌ای است که یک سخنران برای ساکت کردن جمعی پُرهیاهو و نیز برای جلبِ توجه دیگران، سر می‌دهد، و پس از آن به محتوای اصیل ِ گفتارش می‌پردازد. سخنران هیچ‌گاه از نعره زدن لذت نمی‌برد. او مایل است در سکوتی سرشار از فهم، سخنانِ گران‌قدرش را چونان پاره‌هایی از وجودش بزایاند. برای او بدترین چیز آن است که بخواهد حوصله و حواس جمع را با چیزی غیر از هستی ِ مطمئن‌اش به ذوق آورد. به همین جهت محمد، به آنان که از او معجزه خواسته‌اند، پاسخی مغرور می‌دهد که در نگاه اول ژرف و تأمل‌انگیز است؛ «شما که خواهانِ معجزه‌اید، چرا به عیسی –که مرده زنده کرد- ایمان نیاوردید؟ چرا به موسی -که دریا را شکافت- مومن نشدید؟»

این جواب علاوه بر اینکه زاینده است و ذهن را به پرسش می‌گیرد، پاسخی ساده نیز در درون دارد؛ «ما به عیسی و موسی ایمان نداریم، چون آن دو و معجزه‌شان را ندیده‌ایم، و نمی‌توانیم به چیزی که ندیده‌ایم ایمان بیاوریم.» محمد با چنین ماتریالیسم ِ زمختی چه باید بکند؟ از طرفی در سخن‌شان، حقانیت و صفای بادیه‌نشینان نهفته است، آن‌ها همان چیزی را می‌خواهند که باید بخواهند، یک ‌راست و بی‌هیچ حاشیه، رفته‌اند سر اصل مطلب؛ «معجزه بیاور تا ایمان بیاوریم.» و از طرفِ دیگر، باور دارد که برای ذهنی شکاک که آمده‌است تا بار حیرانی و سرگشتگی‌اش را به معجزه‌ای زمین بگذارد، کار ِ عظیم او –حتی اگر زنده کردنِ مردگانِ صد ساله باشد- هیچ شکفتنی به دنبال ندارد. معجزه، در وجودِ آنکه او را می‌طلبد رسوخ نمی‌کند. معجزه باید به ناگاه فرود بیاید. باید هستی را به یک‌باره برهنه کند. معجزه نباید همچون یک قانونِ عادی، وجود را در مقابل ِ سرگشتگی میخکوب کند. معجزه اصلا یک چیز عادی نیست که بارهای بار سر بزند و به همه‌ی خواست‌های مشکوک آری بگوید. ولی حالا، محمد با این برزخ ِ عاطفه و باور چه کند؟ از قرار ِ معلوم، او هر دو (عاطفه و باور) را به میزانی بسیار دارد. آیا باید دست به معجزه ببرد؟ کاری که به آن باور ندارد را برای خاطر ِ صفای بادیه‌نشینان به جا آورد؟ یا که باید خشک و مغموم از اینکه دیگران او را نمی‌فهمند به کنج ِ تنهایی‌اش بخزد و در درون، آن‌ها را (آن دیگران را) نفرین کند، که آنقدر حقیرند که سخنانِ برخاسته از وجودش را به نعره‌ای واهی می‌فروشند!؟ باید چه کند؟

محمد اما نگرانی ِ دیگری نیز دارد؛ اگر او به خواسته‌ی اعراب تن دهد و برای هر بار شک و بی‌ایمانی‌شان معجزه‌ای عظیم (نظیر آنچه عیسی و موسی آوردند) بیاورد، در همان دم، به آیندگان نیز این حق را داده است که دیگر ایمانِ به او را جستجو نکنند، چرا که ایمانِ به او با مرگِ او می‌میرد. او دیگر نیست که معجزه کند، که ایمان بیافریند، که چشم‌ها را مات و مبهوت سازد، چراکه قدر ِ او به میزانِ توانایی‌اش در انجام ِ کارهای عجیب‌تر است. پس ایمانِ هوادارانش، قدر و منزلت‌اش، با مرگِ معجزه‌اش خواهد مُرد، و تا ابد تنها پیامبر ِ کسانی خواهد ماند که او و معجزه‌اش را دیدند و لمس کردند، همین ...

پس هم، باوری که در وجودش شعله گرفته و هم، عاطفه‌اش که به انسان‌های دیده و ندیده‌ی روزگار و عصرش بخشیده، او را بر آن می‌دارد که سرسختانه از اعجاز تن بزند و با گام‌هایی روشن و امیدوار، معجزه و ذلتِ عقل در برابر ِ آن را به تاریخ ِ انبیا هدیه کند و پیامبری باشد که معجزه نداشت، و سرگشتگی را به سرکوبِ حاصل از اعجاز ترجیح داد. پس از او، انسان دیگر به هیچ مدعی ِ معجزه‌ای ایمان نخواهد آورد.

---
پیشتر درباره‌ی معجزه:
دل به معجزه بسپار

۴ نظر:

  1. تحلیل و نگاه عالی‌ئی بود. و بسیار هوشمندانه. دست‌مریزاد. با این‌حال چند نکته هست: یکی اینکه محمد به هر حال حداقل مدعی 2 معجزه است: کتاب آسمانی‌اش که می‌گویند غنی‌ترین شعر عرب بوده و شق‌القمر (البته می‌شود شق‌القمر را معجزه‌ای آوانگارد خواند. چون دیگر حرف چیزی است که در اصل نیست. یعنی روی زمین نیست). به‌هرحال سازندگان قصه واقعا هوشمندانه با ماجرا برخورد کرده‌اند، یعنی اسطوره‌ای را ساختند که مشخصا برخاسته از دیگر اساطیر بود و به طور مشخص سرشار از لینک‌های بینامتنی بین او و پیشینیانش، که با این کار از آنها اعتبار می‌گرفت و فرصت پیدا می کرد اشتباهات آنها را تکرار نکند. همان جنگاوری داوود جمع شده در وجودی با مهربانی عیسی و خشم موسی، با دارائی‌ئی نه مثل دارائی سلیمان، اما در حد دارائی یکی از ثروتمند‌ترین زنان عرب (خدیجه)، در کنار ابراهیمی‌ترین نشانه‌ها و با الهام از آینده‌ای بودائی (زندگی پس از مرگ به طور مشخص‌تر) و سرشار از آموزه‌های زرتشتی!!! چنین اسطوره‌ای حق دارد نام خاتم هم بر خود بگذارد (شاید این هم بشود گفت معجزه‌ی روایت). از طرفی این بار به جای دوازده حواری، دوازده همخون به عنوان جانشین انتخاب می‌شوند و همخون‌هائی که هم‌دوره نیستند و همین در زمان پایدارترشان می‌کند. نکته‌ی دیگر هم تفویض معجزه‌های کوچک به پیروان بود به صورت "کرامات". در اصل معجزه‌ی این اسطوره، علاوه بر اینکه زیاد معجزه نکرد، شاید بسیط کردن خود بود. و شاید اشتباه بزرگ قصه‌گویان، کماکان خاورمیانه‌ای بودن‌ این اسطوره‌‌شان: به هر‌حال نه اسطوره‌ای چینی بود و نه هندی و نه اینکائی و نه...!!! هنوز ماتریالیسمی زمخت و این‌بار حتی بدون هیچ معصومیتی می‌تواند به سادگی بگوید من اسطوره‌ای جهان‌شمول می‌خواهم و سوالش نه در جهان‌شمول‌خواهی‌اش، که در اسطوره‌خوانی‌اش ضربه ی خود را وارد می‌کند. من زئوس را بیشتر دوست دارم و پرومته را بیشتر از زئوس! / به‌هرحال بسیار لذت بردم از خواندن. سپاس. سرخوش باشید و پیروز.

    پاسخحذف
  2. اينجا هميشه براي من " سخن تازه " دارد .به اين يادداشت لينك خواهم داد .

    پاسخحذف
  3. سلام سبک شدم بعد از خواندن به من سر بزن کاهی به روز میکنم

    پاسخحذف
  4. فکر کنم اینی که می نویسم اصلا به پست تو ربطی نداره:)
    من لااقل در مورد خودم فکر می کنم که ایمان با معجزه هم نمی تونه روی من سوار شه
    یعنی یه مواقعی موضوع اصلا معجزه نیست یا شاید ... نمی دونم درست
    ولی فکر می کنم معجزه زمانی می تونه منجر به ایمان بشه که دغدغه یا خواست ایمان وجود داشته باشه
    من اگه بودم به این آقای اسکوئیان بدون تردید می گفتم نه
    می فهمی؟ معجزه آوردن همیشه جواب نمی ده. باید زمینه ی ایمان وجود داشته باشه. روحیه ی ایمان آوردن، و این لااقل یه مرحله قبل از مواجه شدن با معجزه ست.

    پاسخحذف