در میان شغلهایی که یک آدم میتواند انتخاب کند، رانندهکامیون بودن احتمالا لذت فراوانی دارد. فکرش را بکنید؛ دائم در سفری، از مرزها رد میشوی، تنها و مستقل در راه میافتی، سر راهت آدمهای زیادی میبینی، در کابینت موسیقی گوش میدهی و سیگار دود میکنی و نوشیدنی (غیر الکلی البته!) مینوشی. گرسنه که بشوی سر راه رستوران و قهوهخانهای هست که لبی تر کنی و رقصی تماشا کنی و به همصحبتی اکتفا کنی و باز شب که شد، یا در کابین ِ تنهاییات بخوابی، یا همچنان تنها و تاریک و متفکر برانی (بعضیها شبرواَند، یعنی در شب راندن را دوست دارند، مثل من). بخصوص در شب، آنقدر فرصت داری که به تمام ِ جزئیاتِ عالم فکر کنی. در واقع میبایست رانندهکامیون بودن از مشاغل ِ روشنفکرانهی عالم باشد، اما درست با چرخشی واژگونه شغلی جاهلمآب و لوطیپسند از آب درآمده. انصافا اگر هایدگری هم نگاه کنیم، رانندهکامیون باید از همه روشنفکرتر باشد، چون بیشتر از همه «در راه» است ؛).
[داخلی / روز / دوربین از پائین، زیر ِ چهره، نزدیکِ پاهای راننده]؛ رانندهای را تصور کنید که با سبیلهای از بناگوش دررفته، و با حالتی متفکر، یک دستش را به پنجره تکیه داده و دست دیگرش را گاهی به فرمان میگیرد و گاهی به دنده. تکانهای ماشین بدنش را با لرزشی خفیف و دوستداشتنی تکان میدهد و چشمانش افقهای دور را میپاید. ضبط صوتِ ماشین در حال پخش ِ آهنگی نوستالوژیک است (هایده، جواد یساری ... فکر کنم رانندهکامیونها چون همیشه به جایی که تعلق دارند برمیگردند، نوستالوژیِ خونشان خیلی بالا میگیرد. آنها علیرغم جهاندیدگیشان، خیلی در قالبِ فرمها، که زندگی ِ روزمره دائم آنها را عوض میکند، میمانند). رانندهی موردِ نظر ما، کابیناش پُر است از عکسهای مینیاتوریِ دختران و زنانِ زیبا. هوا که گرم بشود، شیشهها را بالا میدهد و کولر را روشن میکند. سیگاری آتش میزند و چشم در چشم ِ جاده میراند. به چه میاندیشد؟ تا کجا میتواند فکر کند و در خیال بغلتد؟ به دختری فکر میکند که شاید در شهر بعدی انتظارش را میکشد. با خود میگوید؛ «راستی چرا دخترها راننده کامیون نمیشوند؟ اعصابش را ندارند یا چیز دیگری است؟ لااقل شاگردشوفر که میتوانند باشند!» وقتی به این چیزها فکر میکند، آن لُپهای تُپلش گل میاندازد و همراه با تابی که به سبیل ِ چخماقیاش میدهد، نیمنگاهی به آئینه میکند، تا از آن چشمانِ شهلا نیز غافل نشود. خوب که از خوب بودنش مطمئن شد، با تَه صدایی که دارد، پیش ِ خودش دم میگیرد. چندتا از آن بوق-خوشگلهایش را میزند و زندگی را از صمیم ِ قلب در آغوش میفشارد.
فکر کردم اگر من یک جورهایی در این نهادِ اجتماعی یک کارهای میشدم، رانندهکامیونی را از مشاغل ِ باکلاس ِ جامعه به حساب میآوردم. مثلا جلوی دخترها، جای اینکه پُز ِ دکتر-مهندس بودنم را بدهم، باد در غبغب میانداختم که؛ «راننده کامیون هستم!» و وقتی با چشمانِ چهارتاشدهشان، فیسّی در میکردند که؛ «وا! یککاره!» تهِ دلم به همهشان میخندیدم که از همهی لذتی که من، به تنهایی، میتوانم ببرم غافلاند.
شنیدهام دستمزدشان خوب است و معمولا هم عاشق ِ کارشان هستند. این واقعا در حد یک ایدهآل است البته. چون ایدهآلها معمولا خیلی کم واقعا میشوند. اوه اوه اوه! در ضمن باید حتما بگویم که؛ برای وارد شدن در این کار، لازم نیست نمرهی چشمهایتان 10 باشد و دندانِ پُرنکرده هم نداشته باشید ؛). حتی چه بسا اگر یکی از دندانهایتان طلا باشد، کاریزمای زیادی برای خود دست و پا کنید :). به هر حال، من که بررسی ِ خودم را کردهام. از هر جهت مناسب است. در زندگی ِ بعدیام حتما رانندهکامیون خواهم شد، شما هم تا دیر نشده عجله کنید، کامیون گیر نمیآدها! :))
اي ول، مخصوصا خط بندر باشه كه توپ توپه!!
پاسخحذفبابا تو دیگه کی هستی؟:)
پاسخحذفآواز دهل شنيدن از دور خوش است كسي كه دائم در سفر است زيباييها را از دست ميدهد و راه براي او عادي ميشود. راننده چشم در پيش دارد و زيباييها در اطرافاند. بايد در كنار راننده بنشيني تا زيباييها را ببيني، آن هم مانند يك حادثه و نه هميشه
پاسخحذفمنم موافقم. خیلی وقتها منم به این نتیجه رسیده ام . خودمان را الکی درگیر این کارهای ذهنی و فکری کردیم. پولم ک توشون نیست. بریم راننده کامیون بشیم لا اقل پولش بد نیست ارامش فکری هم که داری.
پاسخحذفچه زمانی می رسه که جامعه فکرکردن را داری زحمتی بسی فراتر از کار بدنی بداند.
bad ham nista!!!
پاسخحذفtaze durbine akasi ra ja andakhti.
girim ke adam be harchizi inghadr daghigh beshe mitune asheghesh beshe ya azash motenafer beshe(bastegi dare che tasmimi dashte bashe),ama ghadam khubie baraye bardashtane taabiz nejadi e herfeii dar iran!
yade enshaye majid(ghesseh haye majid)oftadam ke darbareye mordeshurha cheghadr asheghane neveshte bud)
rasti kamiun kheili gerune ;)
اتفاقاً همین چند روز پیش در مورد راننده کامیون و عشق رانندگی صحبت می کردیم... یه خانم هم هست که همچین شغلی داره، احتمالاً باهاش یه گفتگو بکنم.
پاسخحذف