گاهِ سخن گفتن با تو به قرنها قبل باز میگردم، به سدههای پیشین. زبانِ انسانهایی را برمیگیرم که بارها از زمانشان گذشته است و کلامشان در هزارتوی تاریخ، پختگی ِ شور ِ بسیار و شعور ِ نامشهودِ احساس را لابلای خود پیچیده است.
گاهِ سخن گفتن با تو، واژهها را از اعماق ِ میراثم، از سنگوارههای زبانِ اجدادم، استخدام میکنم، خوشتراش و برازنده، نظم ِ ماورائیشان را، که همچون خاک و غبار بر چهرهشان نشسته، فوت میکنم و تصویری از آنچه میجویمات در الفبای قدیمیاش مییابم.
به قرنِ شش هجری سرک میکشم. مجنون میشوم ... نه، مجنون نیستم، دو قرنی زیاد رفتهام، رند و خراباتیام، آس و پاس و نظر-باز. به بازیِ نظرت، در کلام ِ تاریخ مشغولم.
به تو که میاندیشم فیلام یادِ هندوستان میکند، هندوستانِ من قرنِ هفتم هجری است، بر تارُکِ سپیدهدمانِ طلوع ِ غارت، آنجا که دژخیم ِ مغول شمشیر میگرداند، این منم که در برابر ِ شمشیرت - چشم ِ خونریز سپر میکنم.
آه که این حرفها –امروز- زمخت و شاعرانهاند، و تو این همه لطیف و حقیقی.
به تو که میاندیشم، روزگار ِ من سپری شده است، باطنام پیرمردی میشود که به ورد و جادو، از هزارههای قبل احضارش کردهاند و حقیقتِ خود را در او میجویند؛ و اوست فرزانهای فاشگو، که فاشگوییاش به شکل ِ ترکیباتی نا-گرفته، در وجودِ امروزین و حقیقی ِ تو میچسبد.
من این تصویر را بیشتر دوست دارم (بیشتر گویای حالِ من است)؛ کودکی کوچک و نارُسته، که شوخ و دیگرآزار به تو که میرسد، زبانش از شدتِ هیجان میگیرد، زبان که بگیرد، وقتِ شاعر شدن است.
خیلی زیبا بود
پاسخحذفاين نوشته ات رو نفهميدم. به لفظ که مسلّماً زيبا بود! از پست قبليت خيلی خوشم اومد. دقيقاً حرف من هم بود.
پاسخحذف139..
پاسخحذفmaysam jon salam
mesle hamishe ghashang bood
azize doost dashtani babate zahmatat be khatere naamiraa merc..
omidvaram jobran konam
kheyli bahali
...
سلام
پاسخحذفمن مسخره ترين و بي ربط ترين كامنت رو ميدم!!!!!من فقط دوستت دارم .ظاهرا خيلي بي ربطه ولي تو مي فهمي چرا مي گم!كسي كه ايده هاي زيبا رو از دل ذرات هوا جذب ميكنه بايد دوست داشتني باشه.اميدوارم.منتظر مطالب بعدي هستم.اسمان روحت مهتابي!