۱۳۸۶/۱/۱۶

تزهایی درباره‌ی درست اندیشیدن / اندیشه‌ی درست

1)
این روزها می‌بینی که همه می‌گویند: درست بیاندیش، خوب فکر کن، عقلت را به کار بیانداز. درست اندیشیدن یک فضیلت است.
این یعنی اگر اصولِ اندیشیدن را به کار ببری، اگر مثلا در به کارگیریِ فهم ِ خود دلیر باشی، یا مثلا در نقّادیِ اندیشه‌ی دیگران منصفانه رفتار کنی، یا مثلا حرف‌هایت را از تعصّب و خودسری پاک کنی، آن وقت می‌توانی درست بیاندیشی؟ درست اندیشیدن، یک راه است، یا یک نتیجه؟ مقصد است یا مسیر؟

بعضی وقت‌ها چنین وانمود می‌شود که درست اندیشیدن باید به چیزی اشاره کند؛ به مقصدی، به انتهایی، به درستی ِ آنچه به آن می‌اندیشی، به چیزی که آنجا هست، و تو باید آن را درست به دست بیاوری. وقتی درست می‌اندیشی، لابد باید به اندیشه‌ی درست دست بیابی. ولی آیا «باید درست اندیشید تا به اندیشه‌ای درست دست یافت؟» محض ِ رضای هر که رضای او مایه‌ی آرامش ِ شماست، آیا تا به حال کسی را دیده‌اید که درست اندیشیده باشد؟ محض ِ نمونه فقط یکی!
در اوج ِ پاکی از تعصّب، در اوج ِ دور ماندن از احساس، در اوج ِ تعطیل کردنِ پیش‌داوری‌ها (در اِپوخه‌ی ناب)، آیا می‌شود درست اندیشید؟ نمونه‌ای هست که نشان بدهید؟ آها! باید باشد. باید حتما نمونه‌ای برای درست اندیشیدن باشد. و گرنه چرا بعضی‌ها تمام ِ همت‌شان این است که به دیگران درست اندیشیدن را یاد بدهند؟

2)
انصاف باید داد. آنکه می‌گوید اندیشیدن باید درست باشد، منظورش این نیست که اندیشه باید به نتایج ِ درستی برسد، بلکه فقط توصیه‌های رَوشی می‌کند. اصلا نتیجه این وسط مهم نیست، اینکه فکر ِ شما چطور کار کند مهم است. درست اندیشیدن در واقع ناظر به نحوه‌های اندیشیدن است، به چارچوبِ اندیشیدن، و این‌ها دقیقا یعنی؛ دلیر بودن، انصاف داشتن، دوری از تعصب (همه به میزانی نسبی البته). اینها که باشد، شما می‌توانید با خیالِ راحت بیاندیشید، و به هر نتیجه‌ای که دل‌تان خواست برسید. در واقع، کسی که درست می‌اندیشد، اصلا به نتیجه فکر نمی‌کند. فکر کردن به نتیجه خود، بزرگ‌ترین پیش‌داوری است، بزرگ‌ترین عدولِ از انصاف. بنابراین بهتر است ندانید چه نتیجه‌ای درست است (یا اینکه بهتر است دانسته‌های خودتان را پنهان کنید، یا لااقل چنین وانمود کنید که اندیشه‌ی درست برای‌تان بی‌اهمیت است، مهم درست اندیشیدن است. و تَهِ دل‌تان امیدوار باشید که دیگران از خلالِ درست اندیشیدن، به اندیشه‌ی درست –همانی که انتظارش را دارید- برسند).

در اینجا مهم‌ترین قاعده‌ای که یک درست‌اندیش باید به کار ببرد، شناختِ محدودیت‌های اندیشیدن است، و مهم‌ترین محدودیت برای اندیشه «متافیزیک»، یعنی آنچه فکر و خرد به آن راهی ندارد. یک درست‌اندیش ِ امروزی باید از متافیزیک مُبرّا باشد. روزگاری، بزرگ‌ترین متافیزیک دین و خدا بود (حالا هم البته کمابیش در ایران وضعیت به همین ترتیب است)، اما در یک سطح ِ تکامل‌یافته‌تر، بزرگ‌ترین متافیزیک، یعنی مهم‌ترین چیزی که اندیشه باید به پنهان‌کردن‌اش مشغول باشد، نفع ِ شخصی و احساسات و نگرش ِ پیش‌داورانه است (تقریبا همه‌ی مدرنیست‌ها وقتی می‌گویند درست بیاندیش، منظورشان این است که بی‌خیالِ باورهای مذهبی‌ات شو، بی‌خیالِ خدا، و بی‌خیالِ تعصباتِ کوری که اندیشه را جهت می‌دهند. و در دل نیت می‌کنند که از این طریق، دارند یک سکولار ِ واقعی می‌پرورانند. به مقدسات سوگند، که من بارها این‌جوری اندیشیده‌ام).

3)
در حوزه‌ی روش، این دیگر یک حرفِ تکراری و نخ‌نماست که «باید از پیش‌داوری پرهیز کرد.» دیگر همه می‌دانند که نمی‌شود از پیش‌داوری پرهیخت. تنها کاری که امروزه می‌کنند (و احتمالا همیشه کرده‌اند)، تعدیل ِ پیش‌داوری‌هاست، به شیوه‌های بدیع و خلاق، جوری که گاه به چشم بیاید و گاه از چشم‌ها دور بماند. عُلمای روش همیشه به ما یاد می‌دهند که چه نوع حرف‌‎زدنی موردِ پسند قرار می‌گیرد. و البته تأکیدِ همه‌شان بر عناصر ِ بوئیدنی، چشیدنی، دیدنی، شنیدنی، بساویدنی، و به طور ِ کلی حس‌کردنی و مشاهده‌پذیر است. خلوص ِ حس باید حفظ شود، تا در نهایت روایتی که ما از کنار ِ-هم-چینی ِ دریافت‌هایمان به دست می‌دهیم، قانع‌کننده جلوه کند.

4)
اگر کسی پیدا نشده که به اندیشه‌ی درست رسیده باشد، درست اندیشیدن به چه درد می‌خورد؟ اگر هر اندیشه‌ای از بدو ِ تولد ناقص و ناکامل است، حکمتِ درست اندیشیدن در کجایش پنهان شده است؟ می‌دانیم که در نتیجه‌اش پنهان نیست. می‌دانیم که اندیشه هیچ وقت دامن ِ درستی را نمی‌گیرد، هیچ وقت کامل نمی‌شود (یا لااقل امیدوارم که بدانیم). و خواهش می‌کنم نگویید «اندیشه خود هدفِ خود است.» هیچ چیز هدفِ خودش نیست (و گرنه باید خدایی وجود داشته باشد). اندیشه‌ها صرفا می‌توانند خوب‌تر یا بدتر تلقی بشوند، آن‌هم به میزانِ سودی که به ما می‌رسانند، و تازه آن‌هم به میزانی که عملی و واقعی باشند، یعنی بشود مطابق‌شان زندگی کرد (و معمولا اندیشه‌ی خوب مالِ آدم‌های خوب است و ...). از نظر ِ من البته، «اندیشه‌ی درست» در واقع یعنی همان «اندیشه‌ی من»، که با آن به سنجش‌گریِ افکار ِ این-و-آن می‌پردازم، و وقتی کسی را به درست‌اندیشی دعوت می‌کنم، انتظار دارم که در نهایت، از رهگذر ِ درست‌اندیشی به اندیشه‌ی من (یعنی اندیشه‌ی درست) صحه بگذارد. جنگِ اندیشه‌ها جنگِ زندگی‌هاست. من در واقع با زندگی ِ تو مخالف اَم که با اندیشه‌ات به مخالفت برمی‌خیزم. یا بگذار بگویم: دارم در مقابل ِ زندگی ِ تو از حیثیتِ زندگی ِ خودم دفاع می‌کنم (جنگِ اندیشه، وقتی به رویارویی و گفتگو می‌رسد، شبیهِ نبردِ این شمشیرزن‌های حرفه‌ای می‌شود که تو فیلم‌ها می‌بینیم: هزار جور حرکت به شمشیرشان می‌دهند، و بعد کنار می‌روند و ثابت می‌ایستند. تازه بعد از کنار رفتن‌شان است که دشمن می‌افتد زمین و می‌فهمی: اوه! اوه! اوه! شمشیرش چه زخم‌های کاری‌ای به جا گذاشته. نتیجه: اثر ِ یک گفتگوی عمیق را، همیشه بعد از گفتگو در خودتان دنبال کنید، حتی سال‌ها بعد).

5)
شاید، حکمتِ درست اندیشیدن همین جاست: درست بیاندیش، تا شاید کمی مثل ِ هم بیاندیشیم (هر که می‌گوید «درست بیاندیش»، در واقع دارد می‌گوید: «مثل ِ من بیاندیش.»)

6)
من احتمالا هرگز نمی‌توانم بگویم (و نمی‌گویم) «درست بیاندیش» (چون می‌دانم که نمی‌توانی. چون «من» نیستی)، اما شاید فقط بخواهم بگویم: «بیاندیش (هر جور که دوست داری)، و حرف بزن (هر جور که دوست داری).»

۱۲ نظر:

  1. 139..
    پرتگاه هولناک است نه بلندی!
    پرتگاه
    آن جا که نگاه به پایین می افتد و دست در بالا چنگ میزند.آن جا دل از خواست دوگانه ی خویش به سر گیجه می افتد...
    آه دوستان من
    آیا شما نیز به خواست دو گانه ی دل ام پی برده اید؟
    این است
    این
    پرتگاه و خطر من که نگاه ام به بلندی دوخته شده است. اما دست ام همچنان در ژرفنا چنگ میزند و بدان میچسبد.
    اراده ام به انسان چسبیده است
    با زنجیر خود را به انسان بسته ام....
    زیرا به سوی ابر انسان پرکشیده ام
    از آن رو که اراده ی دیگرم چنین میخواهد...
    نیچه/چنین گفت زردشت

    ارادت شدید
    خیلی مخلصیم
    بیا ببینیمت
    دلمون تنگیده...

    پاسخحذف
  2. اون متن ِطولانیت رو هم خوندما ولی در موردِ اون لیبله کامنتم اومد
    :) چیه خب؟

    پاسخحذف
  3. سلام رضا.
    مخلصیم. :)
    --
    سلام نامیه.
    قبلن هم لیبلز داشتم ها. مبارک باشه.
    :D

    پاسخحذف
  4. چون قبلا ً‌به اين موضوع فكر كرده بودم يه جورايي برام تكراري بود ولي اين باعث نشد كه نخونم اش
    نويسا باشي

    پاسخحذف
  5. ممنون اَم شاهرخ. تو هم همینطور.

    پاسخحذف
  6. نوشته ای بود که با خوندن هر خط با میگفتم "آره". احسنت

    البته من درست می اندیشما! ;)

    پاسخحذف
  7. تا وقتی خود "درستی"معنای مشخصی ندارد، چطور می شود از اندیشه ی درست یا از درست اندیشیدن حرف زد؟

    به نظرم همین که کسی عادت به اندیشیدن داشته باشد، کافی است!چون او هم مثل باقی مردم زندگی خواهد کرد.چیز بیشتری برای بدست آوردن نیست.
    یعنی: موافق ام!

    این که برای فکر کردن بهتر است بی خیال خیلی چیزها شد، عالی بود!

    اگر اندیشه رابشود به جای جنگ به بازی تبدیل کرد، خیلی خوش خواهد گذشت!

    بیندیش! هرجور که دوست داری
    اما حرف بزن"درست همانجور که می اندیشی" و بزعم من ارتباط بین این دوتاست، که درستی شخص را می سازد

    پاسخحذف
  8. سلام سامان:
    همه‌مون می‌اندیشیم. :D
    ---
    سلام نگین:
    این آخری که گفتی خیلی خوب بود، و منظور ِ من هم بود و تو هم خوب کاملش کردی: هر جور دوست داری فکر کن و همون‌جوری که فکر می کنی حرف بزن.
    مرسی.

    پاسخحذف
  9. اي ول خيلي باحال بود.زدي تو خال.
    ولي كاش اساتيد گرام هم اين چيزها را مي فهميدند و قبول مي داشتند.

    پاسخحذف
  10. مانند گذاشتن كتابها در قفسه هاي مناسب،سرشار از سكوت و نظم و آرامش، حلاجي زندگي‌ام با تفكراتتان همين‌گونه است، سرزنده باشي و پايدار

    پاسخحذف
  11. سلام عماد؛
    خیلی ممنون اَم از لطف‌ات. :)

    پاسخحذف