139.. سلام علیک کن.. عجب حکایتجالب انگیزی بود این مقاله ی جالب انگیز تر راستش کلی حرف درموردشه که نمی تونم بنویسم سعی کردم بفههم که تو سبد هستم یا نه دارم میرم به دنیایی دیگر i dont know!!!! ................ تو باید زندگیت رو دوست داشته باشی و از مرگ بترسی وگرنه کشتنت برای من اصلا لذت بخش نیست...
دستمریزاد میثم عزیز!ء آنقدر به وجد آمدم از خواندن یادداشتتان در هزارتو که فهمیدم قضیهی آن "نعرهها زدندی و جامهها دریدندی" چیست!!! ؛)ء (درواقع آخرش خودم از هیجان یک همچینکارهائی کردم!!! انصافا دوست داشتم آن محافظهکار پیر زنده میشد و گنبد سیاهاش را به خوانش میثم صدر میخواند و قیافهی دیدنیشدهاش را میدیدیم. واقعا خوانش شما چندین برابر برایم لذتبخشتر از اصل داستان درآمد. و پایان عالی بود و 3 و 4 نفسگیر (یک چیز جالبی که در ذهنم افتاده راجع به آن یادداشت، این است که احساس میکنم همزمان "دم غنیمیتی" بودن را نفی و تائید میکند. تائید: در خواست آنچه واقعا آدم میخواهد؛ و نفی: در خواست آنچه هست. انگار که دیگر "دم" را فقط با آنچه در "دم" میشود دید و داشت تعریف نکند؛ "دم" را با ظرفیتهایش و آنچه میشود داشت، در نظر بیاورد و بپذیرد.
salam.link e matlabat ra se chahar ja didam.kheili khub bud.yani vaghean khub bud. kash dar yek majale ye kaghazi chap mishod.shayad kami baraye web,toolani bud.dast marizad...
حتمن اینهمه هروئینی سیاهپوش که گوشهکنارها دارن داریوش گوش میدن، همین درد مشترک رو دارن :))
پاسخحذفman keh hanouz mabhootam
پاسخحذفnemidonam bayad bishtar raje behehsh fekr konam, vali nasretoun foghaladeh bood.
139..
پاسخحذفسلام علیک کن..
عجب حکایتجالب انگیزی بود این مقاله ی جالب انگیز تر
راستش کلی حرف درموردشه که نمی تونم بنویسم
سعی کردم بفههم که تو سبد هستم یا نه
دارم میرم به دنیایی دیگر
i dont know!!!!
................
تو باید زندگیت رو دوست داشته باشی و از مرگ بترسی
وگرنه کشتنت برای من اصلا لذت بخش نیست...
لئون
دستمریزاد میثم عزیز!ء
پاسخحذفآنقدر به وجد آمدم از خواندن یادداشتتان در هزارتو که فهمیدم قضیهی آن "نعرهها زدندی و جامهها دریدندی" چیست!!! ؛)ء
(درواقع آخرش خودم از هیجان یک همچینکارهائی کردم!!! انصافا دوست داشتم آن محافظهکار پیر زنده میشد و گنبد سیاهاش را به خوانش میثم صدر میخواند و قیافهی دیدنیشدهاش را میدیدیم. واقعا خوانش شما چندین برابر برایم لذتبخشتر از اصل داستان درآمد. و پایان عالی بود و 3 و 4 نفسگیر
(یک چیز جالبی که در ذهنم افتاده راجع به آن یادداشت، این است که احساس میکنم همزمان "دم غنیمیتی" بودن را نفی و تائید میکند. تائید: در خواست آنچه واقعا آدم میخواهد؛ و نفی: در خواست آنچه هست.
انگار که دیگر "دم" را فقط با آنچه در "دم" میشود دید و داشت تعریف نکند؛ "دم" را با ظرفیتهایش و آنچه میشود داشت، در نظر بیاورد و بپذیرد.
مرسی
:)
شاد باشید امیدوارم
سلام بایا:
پاسخحذفاحتمالا.
:))
---
سلام احسان:
ممنون. :)
---
سلام رضا:
سعی کن بنویسی بدی بخونیم.
---
سلام ساسان:
ممنون از دقت و حوصلهات. :)
salam.link e matlabat ra se chahar ja didam.kheili khub bud.yani vaghean khub bud. kash dar yek majale ye kaghazi chap mishod.shayad kami baraye web,toolani bud.dast marizad...
پاسخحذفخوب بود بايد ازتان تشكر كنم . و البته يك چيزي كه به نظرم به آن نپرداختيد ماجراي پرنده بود.كه درك ناشدني تر است و احتياج به دقت بيشتري دارد.
پاسخحذفچرا انگشت نوشته هایت به گذشته ها اشاره دارد.به داستان های چند صد سال پیش.برای خواننده ی این زمان کمی ارتباط برقرارکردن با این نوشته ها سخت می شود ...
پاسخحذف