"آن که مقیّد به آدابِ معاشرت و مخالفِ دروغ گفتن است،
مانندِ کسی است که از مُد پیروی میکند، اما جلیقه نمیپوشد."
والتر بنیامین
مانندِ کسی است که از مُد پیروی میکند، اما جلیقه نمیپوشد."
والتر بنیامین
کلمات برایِ او خیلی جدّی اَند. هر وقت احتیاج پیدا میکند که کلمات را برایِ بیانِ دقیق ِ ایدهها و احساساتاش به خدمت بگیرد، وسواس ِ زیادی در انتخابِ لغات و کنار ِ هم نشاندنشان به کار میاندازد. اینها همگی البته تلاشی ست ناموفق. کمتر پیش میآید که او بتواند حس کند که کلاماش تأثیر ِ واقعی ِ خودش را گذاشته و مخاطباش را متوجهِ وضعیتِ فکریاش کرده (به شرطی که فکر کنیم موفقیت همان برانگیختن ِ دیگری است). اما زمانی که موفق میشود و در مخاطب تأثیری عمیق میگذارد، شک میکند که نکند نه به خاطر ِ غنایِ افکارش، بلکه به دلیل ِ جلوهیِ تلاش ِ معصومانهاش در به کارگیریِ کلمات، مستحق ِ توجه و تصدیق تشخیص داده شده. اینجا ست که هم از معصومیت فرار میکند و هم از استحقاق ِ چیزی را داشتن. اینجا ست که سعی میکند مقادیر ِ قابل ِ توجهی بیمبالاتی و کثیفکاری، که اصلاً در قاموساش جایی ندارد، واردِ بازی کند، تا اتهام ِ عصمت را از دامناش بپیراید. و هم اینجا ست که او بیشتر و بیشتر در باتلاق ِ عصمت فرو میرود؛ یعنی درست زمانی که فکر کرده حرفاش را خوب زده و دارد با دست گرد و خاکهایِ بدفهمی را از رویِ پیکرهیِ تراشخوردهیِ فهم ِ دیگران پاک میکند. دست میکند در جیباش، یک سکهیِ پنج تومانی درمیآورد و مانندِ شوالیهها و جنگجوهایِ پُرافتخار، کنار ِ خیابان زانو میزند، سکه را مقابل ِ خود، کفِ دست میگیرد و در حالی که دارد به تکتکِ رهگذران احترام میگذارد، رویِ سنگهایِ خیابان مینویسد؛ «نشناسندت بهتر است از اینکه متجاوزانه فکر کنند که خوب تو را درک کردهاند.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر