۱۳۸۷/۱۰/۱۸

شین

آن‌چه مرا دائم به کاری خوشایند می‌کِشاند و روزگارم را شهد و عسل می‌کند، حرفِ شین است. شاید این میراثی ست که از نیاکان‌ام به من رسیده. آن‌ها در همه‌یِ چیزهایِ آتش‌گون ردّی از شین باقی گذاشتند و یک بار برایِ همیشه حرارتِ این هجّای رازآلود را در شیدایی ِ ما تکثیر کردند. گاهِ بی‌حسّی یک ضربِ دل‌انگیزش کافی ست تا گرما را وسطِ سینه‌ام حس کنم. دقت کرده‌ام، من با شین ِ کلمه‌یِ شیدا، شیدا می‌شوم و با شین ِ شور، نیرویِ عضلانی ِ زبان‌ام را در دهان می‌فهمم و با شین ِ اشتیاق، بند به بندِ تن‌ام مشتاق می‌شود. انگار که خاطره‌یِ همه‌یِ مشتاقی‌ها را در شین ثبت کرده باشند. انگار که شین سلولِ پایه‌یِ همه‌یِ شررها باشد؛ آنجا که اطلاعاتی گرم و سودازده ذخیره‌یِ هر کلمه‌ای می‌شوند که قصد دارد به آسمانِ شعف‌هایِ سرگردان پرتاب‌ات کند. بُرداه‌های چنین حسی ست که همه‌جا و همه‌حال به چشم‌ام می‌خورَد و پَرده‌یِ سفیدِ حائل ِ من با جهان را می‌شکافد و به درون می‌رَوَد و خود را به شکل ِ رگه‌هایِ خونِ بی‌تاب‌کننده‌ای تصویر می‌کند که به هنگام ِ خماری مرا ناگزیر متوجهِ خود می‌کند. عطرهایِ گرم که از دماغ‌ام بالا می‌روند و در وسطِ سَرَم بخاری زرد و سرخ را جابه‌جا می‌کنند شین‌شان می‌زند. شُرّه می‌کنند رویِ همه‌یِ خاطراتی که مرا ساخته‌اند و از این ساختن بی‌خبر اَند. رَمَقی اگر هست که جزئیاتِ عجیبِ صورت‌هایِ آشنا را ببینم، به همّتِ شین‌ها می‌بینم، و چیزی اگر در درون‌ام می‌تپد، تپیدن‌اش را در گرماگرم ِ تلفظِ رازآلودِ این حرف باز می‌یابم. می‌گویند زبانِ بلال از گفتن‌اش عاجز بود. راست می‌گویند یا قصد دارند چیزی را از اذان بپیرایند؟

۱ نظر:

  1. وبلاگ خوب و غنی داری

    مطالبت هم از تنوع محتوا و هم از تنوع دیدگاه برخورداره

    موفق باشی دوست خوبم

    پاسخحذف