- از میانِ این همه متن در جهان
کدام یک مرا نشانه گرفتهاند
بی آن که خود بدانم؟ -
کدام یک مرا نشانه گرفتهاند
بی آن که خود بدانم؟ -
سویهای از وجدانِ صادقام حکم میکند که بگویم چیز ِ زیادی دربارهاش نمیدانم.
این ندانستن ترکیبی ست از فراموشیها و اوهام.
غالباً حس میکنم که توانی برایِ این کار ندارم، امّا اگر سعی کنم که او را به یاد بیاورم، جز چند کلمه و خاطرهیِ محو چیزی دستام را نمیگیرد.
تصویرش را واضحتر از آن در خاطر دارم که کسی تصویر ِ یک فردِ فراموششده را در خاطرش مجسّم میکند، و این متعجّبام میکند.
شک دارم که اصلاً او را شناخته باشم، اصلاً او را دیده باشم، یا با او دمخور بوده باشم.
آیا سایهای نبود که در چند روز ِ بلندِ تابستانی، و چند شبِ بلندِ زمستانی مرا همراهی کرد؟
پیش از او چه میکردم؟
آیا مُجاز ام که پیش از او را با او به خاطر بیاورم؟
هیچ کس در این وادی حکمرانی نمیکند.
با کفشهایِ کتانی ِ سفید
در بلندترین و تاریکترین کوچههایِ شرق ِ تهران
با منظرهیِ زندگیهایی که داخل ِ ساختمانها کنارمان چیده شده بود
آیا من سایهای نبودم که او را همراهی میکرد؟
ما سایهیِ هم بودیم.
من این واژهیِ سایه را چون نشانی از خواستِ فراموشی استخدام میکنم.
در حالی که یک دستام رویِ شانه و گردناش بود
و چیزی میانِ سینهاش را جستوجو میکرد
در غروبی که نه غمانگیز بود نه زیبا
کنار ِ خیابانی که نه شریانِ لزج ِ حماقت و کثافت بود، نه رگِ زندهیِ پیکرهای رو به تعالی
سایههایی عبور میکردند که امتدادِ نقششان رویِ زمین دست به دستِ هم داده بود.
و آیا این نیست که حقیقت را در فراموشی ِ سایهوار بیشتر میتوان پاسداری کرد؟
فراموشی دشمن ِ حقیقت است، یا دستِکم گاهی اوقات به سودش عمل میکند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر